ویرگول
ورودثبت نام
امیرماهان طاهری
امیرماهان طاهریعلاقمند به تاریخ معاصر، علوم سیاسی و فلسفه. اینجا یادداشت‌هام رو قرار می‌دم.
امیرماهان طاهری
امیرماهان طاهری
خواندن ۳۳ دقیقه·۱۲ روز پیش

تقی ارانی: روشنفکر تراژیک

“مرگ تقی ارانی” اثر آزاده اخلاقی
“مرگ تقی ارانی” اثر آزاده اخلاقی

در تاریخ روشنفکری ایران، تقی ارانی چهره‌ای خاص و البته فراموش شده جلوه می‌کند. بازخوانی اندیشه‌ی او ما را مجددا به یاد چپ‌گرایی‌ای خواهد انداخت که دموکراتیک و عالمانه بود. ارانی حقیقتا وارث مهمترین میراث مارکسیسم بود: نقد زمانه. نقدی نه براساس لنز‌های ایدئولوژی‌زده، یا تقلیل‌‌گرایی از جنس اقتصاد، بلکه نقدی از جنس تفکری منصفانه و علمی. او متفکر واقع‌بینی بود که قصد داشت تصویر تازه‌ای از "ایرانیت" ترسیم ‌کند: ایرانی که آزاد، تراژیک، و جهانی فکر کند. تراژیک از آن جهت که در به در، در هزاران سال پیش و سخن قدما بدنبال حقیقت نگردد، بلکه چهارنعل بتازد و با تلاش خود آن را بیابد. او را غالبا تنها به مارکسیستِ سیاسی‌ای می‌شناسیم که در زندان رضاشاه جان باخت، اما آثار جدید درباره‌ی حیات و افکار او، همچون "کشف ایران" از علی میرسپاسی، و "تقی‌ ارانی، یک زندگی کوتاه" از یونس جلالی، تن به این تنبلی نداده‌اند. ارانی در تبریز متولد شد، برای ادامه‌ی تحصیلات به تهران رفت و مقارن با دوران جمهوری وایمار برای تحصیل در رشته‌ی شیمی به آلمان رفت. عموما حیات فکری ارانی را به دو دوره تقسیم می‌کنند: نخست ارانی در مقام ناسیونالیستی پرشور، چنانکه به‌زعم عباس امانت، از روی همین ایران‌پرستی‌اش، نام خانوادگی خود را ارانی (آریایی) برگزید و دوم، در مقام متفکری مارکسیست که از گرایشات ملی‌گرایانه سابقش فاصله گرفته است.

زمینه‌های تاریخی

هنگامی که ارانی برای تحصیل وارد آلمان شد، آلمان از نظر فرهنگی و فکری همچون دیگ جوشانی بود. تا حدی که عده‌ای از آن دوره تحت عنوان رنسانس وایمار یاد می‌کنند. در گوشه و کنار این رنسانس، تاثیرپذیری روشنفکران ایران هم می‌توان مشاهده کرد، چهره‌هایی همچون سیدحسن تقی‌زاده، محمدعلی جمالزاده، کاظم‌زاده‌ ایرانشهر، که از آن‌ها و چند تن دیگر به‌عنوان بانیان "حلقه‌ی برلین" یاد می‌کنیم، و بالاخره تقی‌ ارانی.

شکل‌گیری حلقه‌ی برلین همزمان با جنگ جهانی اول بود، جنگی که بر ایران هم تاثیرات بسیار گذاشت نخست از آن جهت که درگیری‌های نظامی به ایران هم کشیده شد و ایران بدل به زمین منازعات متفقین و متحدین شد. البته که نخست‌ وزیر وقت ایران، مستوفی‌الممالک، بی‌طرفی ایران را اعلام نمود اما متحدین، از جمله عثمانی‌ها، با استدلال آنکه متفقین (روسیه و بریتانیا) حضوری محکم در ایران دارند، ایران اساسا نمی‌تواند بی‌طرف درنظر گرفته شود. عثمانی‌ها با به راه انداختن نهضت اتحاد اسلام، تبلیغات خود را در ایران گسترش دادند، از جمله میرزا کوچک‌خان که دعوت عثمانی‌ها را پذیرفت و وارد نهضت اتحاد اسلام شد. از طرفی دیگر، آلمان‌ها نیز تبلیغات و نیروهای خود را وارد ایران نیز کردند، از جمله ویلهلم واسموس معروف، مامور آلمانی‌ای که فارسی را فراگرفت و میان ایلات جنوب نفوذ پیدا کرد و در پخش اسلحه میان ایلات آلمان‌دوست، مانند قشقایی‌ها‌، نقش مهمی ایفا کرد. البته که در این منازعه‌ی فراگیر انگلیس هم کنار ننشست و گردان‌های هندی متعددی را وارد ایران کرد. در طرف دیگر نبرد، نباید گرایشات آلمان‌دوستانه‌ی بسیاری از رجال ایرانی را فراموش کرد، چهره‌هایی چون سیدحسن مدرس و سلیمان میرزا اسکندری، که به ترتیب از رهبران و شخصیت‌های برجسته‌ی احزاب اعتدالیون و دموکرات در مجلس شورای ملی محسوب می‌شدند، دولت موقتی را به حمایت از آلمان در کرمانشاه، تحت حمایت عثمانی و آلمان، برپا کردند، دولت موقتی که البته در ادامه با افتادن بین‌النهرین بدست بریتانیا، از بین رفت. آلمان‌ها نیز به تبلیغات خود ادامه دادند،  در همین راستا از سیدحسن تقی‌زاده، دموکراتِ آلمان‌دوست، دعوت به‌عمل آوردند. و اینگونه بود که تقی‌زاده با حمایت مالی امپراتوری آلمان، در هنگام جنگ، مجله‌ی کاوه را تاسیس کرد و با پیشنهاد آلمان‌ها و البته تصمیم خودش، از محمدعلی جمالزاده، که از او عموما به عنوان مبدع داستان‌کوتاه‌نویسی فارسی یاد می‌شود، که در آن موقع در سوئیس بود، و از حسین کاظم‌زاده ایرانشهر، که در آن هنگام همراه با ادوارد براون، ایرانشناس برجسته، در کمبریج مشغول تحقیق بود، و چند تن دیگر، دعوت به عمل آورد و اینگونه بود آنچه که امروز حلقه‌ی برلین می‌نامیم، شکل گرفت. فعالیت‌های اولیه حلقه‌‌ی برلین و مجله‌ی کاوه حول حمایت از آلمان و سرزنش متفقین بود، اما در این‌ میان، در این بحبوحه‌ی آهن و آتش و نا‌آرامی‌های ایلات و نیروهای خارجی، آنچه که پیش از هرچیز در خطر بود، حقیقتا موجودیت ایران به‌عنوان یک دولت ملت (nation state) بود. و حلقه‌ی برلین نیز از این مسئله آگاه بود و برای جلوگیری از آنچه که نباید رخ می‌داد، عمیقا و صادقانه فکر می‌کرد و می‌نوشت. از همین رو، مجله‌ی کاوه و متفکران حلقه‌ی برلین، یا آنطور که جمشید بهنام "برلینی‌ها" می‌نامد، نمی‌توان تنها پروژه‌ای سیاسی در طول هیاهو جنگ دانست. جنگ در ۱۹۱۸ میلادی با فروپاشی امپراتوری آلمان و شکست متحدین خاتمه یافت، اما برلینی‌ها به حیات فکری و فرهنگی خود در برلین ادامه دادند، البته که دیگر از حمایت مالی آلمان‌ها برخوردار نبودند اما دست و پا شکسته نشریات برلینی‌ها یعنی "کاوه" ، "ایرانشهر" و "نامه‌ی فرنگستان" به حیات خود ادامه دادند. در این دوره مهم‌ترین اقدام برلنی‌ها، تلاش برای تعریف هویتی ملی و ایرانی‌ست. هویتی که برای شکل دادن به آن هم به تجدد غرب و هم به پیشینه‌ی باستانی آن‌ها را هدایت می‌کند. معروف است که تقی‌زاده گفته بود که "باید از سرتا پا فرنگی شویم و بس" اما حقیقتا تقی‌زاده دلبستگی‌های بسیاری به ایران کهن داشت و در زمینه‌ی گاهشماری‌های کهن ایرانی نیز، در کاوه، بسیار قلم زده بود. حسین کاظم‌زاده نیز، که به‌ علت تاسیس نشریه‌ی ایرانشهر از او به بعنوان کاظم‌زاده ایرانشهر، یاد می‌کنیم، از دیگر نویسندگان پرکار بود. پیش از هرچیز، کاظم‌زاده از روحی ایرانی صحبت می‌کرد. به‌زعم کاظم‌زاده، در ادب فارسی، اندیشه‌ی ایرانی، معماری و هنر ایرانی، سراسر می‌توان ردپای این روح را مشاهده کرد. روحی که از نظر او، زیبا‌شناس، عاشق، و حکمت‌آمیز است. به‌دیگر سخن، هویت نزد بسیاری از روشنفکران برلنی، امری اصیل و ماورالطبیعی تلقی می‌شد، چنانکه کاظم‌زاده نیز، در تبیین هویت ایرانی، نگاهی غالبا متافیزیکی به مسئله داشت. هویتی که مبنای آن نه برمبنای تجربیات مشترک بلکه بر مبنای اصالت و پیشینه‌ی کهن بوده است، آن هم با رگه‌های سانتیمانتالیستی و احساسی متعدد.

البته که این نگاه تنها مختص به کاظم‌ زاده و امثال کاظم زاده نبود. به‌زعم میرسپاسی، این نگرش به هویت ایرانی را می‌توان در میان بسیاری از شرق‌شناسان غربی هم دید. در یک نمونه‌ی معروف، در سخنان فریدریش رزن، دیپلمات و مستشرق آلمانی که از قضا ارانی نیز بعدها با او دست به همکاری‌های علمی متعددی زد، هم ردپای این نگرش‌ها می‌توان دید. با اینحال به‌هنگام بالا گرفتن احساسات ضدیهودی در المان، که موجب برکناری رزن از مقام یک دیپلمات، نیز شد. او را به این نتیجه رساند که هویت‌ها نه براساس نژادها و اصالت، بلکه براساس دغدغه‌ها، امید‌ها، و بالاخره تجربیات مشترک شکل بگیرند، نه احساسات خیالی و نژادی دشمن‌جویانه. می‌توان احتمال داد این تحول فکری رزن، بعدها برای ارانی نیز الهام‌بخش شد و زمینه‌های فاصله گرفتن او از ناسیونالیسم افراطی را فراهم ساخت.

در چنین بستری، در هنگامه‌ای که آینده ایران مبهم جلوه می‌کرد، ارانی جوان، در مقام دانشجویی ناسیونالیست، وارد برلین شد. آنطور که خودش بعدها گفت، برای امرار معاش، شب‌ها در چاپخانه‌ی‌ کاویانی، که متعلق به برلنی‌ها بود، کار می‌کرد و بعدها، رفته‌رفته به برلنی‌ها نزدیکتر شد و در نشریات آنها مطالبی نگاشت. او همچنین با فریدریش رزن، دیپلمات و ایرانشناس آلمانی، آشنا شد و به کمک او به تدریس در موسسه زبان‌های شرقی مشغول شد و با کمک رزن تصحیحاتی بر چند اثر ادبی کهن، نوشت. از جمله‌ دیگر مطالب ارانی آن دوره، نوشته‌ای درباره‌ی زبان فارسی بود. که به‌زعم میرسپاسی، در اصل واکنشی بود به بیانات پانترکیستی آن دوره، بیاناتی که زبان فارسی را تازه‌وارد و غیرتاثیرگذار توصیف می‌کردند. در جایی از مقاله‌اش، ارانی به اظهارات پانترکی سخت حمله می‌برد و چنین می‌نویسد:

آذربایجان چنان‌که از اسمش پیدا و آشکار است مظهرِ آتشِ مقدسی است که روشنایی فکر و حرارتِ روحِ ایرانی را در ادوارِ مختلفه به عالمیان نشان داده … این ناحیه که از ازمنهٔ قدیمه مسکنِ اقوامِ آریان‌نژاد و یکی از مهم‌ترین مهدهای تمدنِ ایرانی بوده آثاری به ظهور رسانده که الحق باید تمامِ آریانهای دنیا بدان افتخار کنند … بدبختانه پس از حملهٔ وحشیانِ مشرق و تسلطِ قومِ خونخوارِ مغول، که شنایعِ اعمالِ آنها از صفحهٔ تاریخ محونشدنی است، در قسمتِ عمدهٔ آذربایجان اهالی زبانِ خود را فراموش نموده به زبانِ ترکی متکلم شده‌اند. ترکی‌زبان بودنِ بعضی از قسمتهای ایران باعثِ اشتباهِ برخی مردمانِ بی‌اطلاع (پان‌ترک‌ها) شده بدون اینکه این قبیل اشخاص قدری صفحاتِ تاریخ را ورق زده از حقیقت مطلع شوند فوراً ادعا می‌کنند که این قوم ترک و هم‌نژاد ما هستند! … اگر چه امروز از آتشکده‌های قدیمِ ایران در آذربایجان و قفقاز جز آثاری بیش باقی نمانده، ولی هنوز قلب هر آذربایجانی در محبتِ ایران آتشکدهٔ مشتعل و سوزانی است. گویا نمی‌دانند که یک نفر آذربایجانی ترک‌شدن را برای خود ننگ می‌داند. … گویا نمی‌دانند کلمهٔ «آذری» که به آذربایجانیها خطاب می‌کنند به معنیِ آتشی است که نیاکانشان در روحِ آنها به ودیعه گذاشته و آن را برای سوزاندن خرمنِ هوا و هوسِ دشمن ذخیره کرده‌اند. ما در اینجا توجهِ تمامِ ایرانیان را به این نکتهٔ مهم جلب می‌نماییم که مسئلهٔ آذربایجان یکی از مهم‌ترین قضایای حیاتی و مماتیِ ایران است و بر هر ایرانی واضح است که این ایالت برای ایران حکمِ سر را دارد.

اما حقیقتا تمام حیات فکری ارانی را نمی‌توان در ملی‌گرایی و همین خطبه‌ها خلاصه کرد، حضور در برلین و لمس رنسانس وایماری، او را به گرایشات مارکسیستی نیز کشاند، البته که بعدها در دادگاه خود، خود را مارکسیست نخواند و تنها گفت به‌ علت علاقه‌ی به ماتریالیسم، مطالعات مارکسیستی داشته است. خسرو شاکری، تاریخ‌نگار، درباره‌ی گرایش ارانی نیز چنین می‌نویسد:

درک ارانی از مارکسیسم کمابیش سطحی، علمی و غیرفلسفی بود و به بیشتر به ماتریالیسم علم‌گرایان قبل از کارل مارکس نزدیک بود تا ماتریالیسم دیالکتیک.

البته به‌زعم یرواند آبراهامیان، مورخ، ارانی هنگام بازگشت از برلن به تهران، مارکسیسم را پذیرفته بوده است، اما در عین حال آبراهامیان متذکر می‌شود که او عضو هیچ تشکل کمونیستی نبوده است. به‌گفته‌ی شخص ارانی، آشنایی او با اندیشه‌ی مارکسیسم به‌هنگامی بازمی‌گشت که او با مرتضی علوی و احمد اسدی (اسدف) ، از دیگر دانشجویان مقیم برلین، وارد ارتباط شد. به گفته‌ی خودش، نخستین بار "مانیفست حزب کمونیست" را از مرتضی علوی گرفت. ارتباطات ارانی با اسدی و علوی تنها در این ابعاد نماند، چنانکه در آنها در سال ۱۳۰۴، مقارن با خلع احمدشاه، فرقه جمهوری انقلابی ایران را تاسیس کردند و در جریان صدور چند بیانیه خواستار تشکیل نظام جمهوری در ایران شدند، فرقه همزمان با تاجگذاری رضاشاه، از برقراری سلطنت انتقاد کرده. بیانات تند فرقه در نهایت باعث احضار سفیر آلمان توسط حکومت شد، و در نهایت با فشار ایران بر آلمان، اسدی از آلمان اخراج شد. احتمالا علت بازگشت ارانی به ایران در ۱۳۰۸ نیز، همین بوده است. پس از بازگشت به ایران تدریس شیمی و زبان آلمانی در ارتش و سپس در چند دبیرستان، مشغول شد. انور خامه‌ای، که خود یکی از محصلین یکی از آن دبیرستان‌ها بود، درباره‌ی ارانی چنین می‌گوید:

در میان تمام دبیران دبیرستان چهره‌ی او از همه متمایز بود. رفتار او با سایر دبیران فرق داشت و نشان می‌داد از قماش دیگری است.

همزمان با این فعالیت‌ها، ارانی دست به نگارش مقالات علمی و شرح تئوری‌های علمی هم زده بود. از جمله در جزوه‌ای درباره‌ی نسبیت، نگرش‌های عرفانی درباره‌ی نظریه نسبیت را رد می‌کند:

هر روز اصول افکار مادی پایه محکم تری میگیرد یکی بودن اساس ماده و انرژی صحت ادعای بسیط و یکی بودن طبیعت را واضح میکند. هستند بیچارگانی که ماده فیزیکی را از مفهوم عمومی ماده تشخیص نداده و خیال میکنند که چون ماده به انرژی تبدیل میشود پس عالم روحانی است غافل از این که همان نقطه اشتراک ماده فیزیکی با انرژی مفهوم کلی ماده است که روحانی نیست.

ارانی در تهران ارتباطات خود را گسترش داد از جمله با برخی از دانش‌آموزانش وارد همنشینی‌هایی شد. چنانکه انورخامه‌ای می‌گوید، ارانی از دانش‌آموزان مستضعفش حمایت می‌کرده و بعضا بدون اطلاع آن‌ها به آنان کمک مالی می‌کرده است. در این حین ارانی روابط خود با ایرج اسکندری و بزرگ علوی، برادر کوچکتر مرتضی علوی، هم حفظ کرده بود. پیشتر، در هنگام فعالیت فرقه انقلابی، اسکندری بیانیه‌های ارانی و نزدیکانش را، در فرانسه پخش کرده بود، و به همین علت هم تحت فشار حکومت ایران، از فرانسه اخراج شده بود. هر آینه، اینگونه بود که رفته‌رفته گروه ۵۳ نفر معروف شکل گرفت، گروهی متشکل از دوستان و آشنایان قدیمی ارانی، و دانش‌آموزان جوانتری چون انور خامه‌ای، البته که درنهایت گروه ۵۳ نفر فروپاشید و اعضای آن هم به اتهام ترویج مرام اشتراکی و تلاش برای براندازی نظام پادشاهی، زندانی شدند، اما به‌گمان من ۵۳ نفر نه یک تشکل سیاسی مخفیانه، بلکه بیش از هرچیز یک محفل مطالعاتی و فکری بوده است. درهمین رابطه، انورخامه‌ای درباره‌ی همنشینی‌هایش با ارانی چنین می‌نویسد:

من با دکتر ارانی چندین هفته کتاب کاپیتال مارکس را خواندم و با هم بحث می کردیم و کوشیدیم به نکته هایی از مارکسیسم پی ببریم. بعد از ظهرهای تابستان من می‌رفتم به آنجا خانه دکتر ارانی و یک ساعت می‌نشستیم و کاپیتال مارکس را که به آلمانی داشتیم میخواندیم بعد که خسته میشدیم دکتر ارانی هم که آدم منظم و مرتبی بود میگفت حالا یک نیم ساعتی استراحت میکنیم. من البته خوابم میبرد بعد از نیم ساعت دکتر ارانی یک چای دم میکرد و بعد یکی دو سه ساعتی در روز وقت ما صرف خواندن کاپیتال مارکس میشد. بعد ایرج اسکندری به ایران آمد به قصد این که حقوق پدرش را که دولت قطع کرده بود از چنگ مخالفین در آورد و به تحصیل خود در فرانسه ادامه دهد. او هم در این محفل درس ما شرکت میکرد ما با هم الفبای کمونیست بوخارین را می‌خواندیم.

ارانی و مجله‌ی دنیا

اما مهمترین ثمره‌‌ی گروه را می‌توان مجله‌ی دنیا دانست. انتشار دنیا در ۱۳۱۲ آغاز شد. هزینه‌ی چاپ و نشر دنیا را ارانی، ایرج اسکندری و بزرگ علوی می‌دادند. علی میرسپاسی، استاد جامعه‌شناسی در دانشگاه نیویورک، کارنامه‌ی ارانی در دنیا را اینگونه توصیف می‌کند:

ارانی بر آن بود که برای کسانی که آرزوی ساختن و به وجود آوردن ایرانی مدرن را در سر دارند فرهنگ و سنتهای ملی منابعی در دسترس برای نقد و خلق تجربه های امروزی اند. صفحات دنیا بهترین نمونه های روکرد ارانی را به مدرن سازی ایران به دست می دهند. مجله دنیا توجهی جدی و خاص به وقایع اتفاقیه در جهان و نیز پیشرفت های علوم و فناوری و هنرها نشان میداد و ایرانیان را به نگاه کردن به خویشتن خویش در بستر تحولات جهانی در عین بازخوانی و تفسیر مجدد تاریخ و فرهنگ خود دعوت می کرد.

فعالیت دنیا حول انتشار مطالب علمیِ روز بود. ارانی در سرتیتر دنیا با صراحت می‌نویسد:

دنیا در مسائل علمی، صنعتی ،اجتماعی و هنری (صنایع ظریفه) از نظر اصول مادی بحث می نماید و این اصل رول [نقش] تاریخی آن را واضح میکند دنیا و ایران نیز که جزئی از آن است دائماً در تغییر و از حیث تمدن رو به تکامل می باشد. در این سیر ترقی ایران هم به دنبال اروپا و آمریکا می رود و این خود اجبار تاریخی است باید هم این طور باشد و همین طور هم هست. هر قدر هم یک مشت افیونی یا کهنه پرست و مرده پرست فریاد کنند ما این تمدن اروپایی را نمی خواهیم ما طرفدار سیر قهقرایی هستیم تمدن قدیم هند و ایران مافوق تمدن ها بوده .... علوم و نظریات جدید مانند فرضیه نسبی و اسلوب دیالکتیک بالاخره اتوموبیل رادیو آنروپلان و غیره وارد این سرزمین شده تمام مقدسات آنها را به پشت پنجره موزه خواهد راند.

دنیا را حقیقتا باید تجربه‌ای به‌یادماندنی و جسورانه در تاریخ روشنفکری ایران دانست. خوانندگان دنیا را می‌توان نسل مترقی جوانی دانست که در تکاپو و جنب‌وجوش‌های اثر رضاشاهی، بدنبال بازتعریف ایرانیت هستند. ایرانی که این‌بار قصد دارد خردگرا و آزاداندیش باشد. چنانکه ارانی نیز در جایی از دنیا اینگونه راه خود را از دیگر نویسندگان جدا می‌سازد:

پس واضح میشود که در مجله دنیا مقالات عریض و طویل راجع به فتح جوشقان معاشقه یوسف و زلیخا تحقیقات تازه در اطراف خاله ابوالمظفر عبدالجبار ناله های لامارتین ترهات گوستاو لوبن و گدابازی شعرای بی ذوق و متعلق و غیره به هیچ وجه دیده نخواهد شد. صفحات دنیا میدان جنگ های قلمی دستجات حیدری و نعمتی که با هم خورده حسابهایی دارند نیست.

این نیز به نوبه‌ی خود قابل توجه است که عصر رضاشاه علی‌رغم اختناق سیاسی و اقتصادی‌اش، پویایی‌های فکری خاص خود را دارد. بستری که در آن چهره‌هایی همچون ارانی، فروغی، محمد قزوینی، عباس اقبال آشتیانی و ... را، علی‌رغم تمامی کاستی‌هایشان، می‌پروراند.

بی‌انصافی است که فعالیت دنیا را سیاسی تلقی کنیم. چنانکه جلالی نیز متذکر می‌شود، هنگامی که نصرت‌الله کامران، از اعضای حزب فروپاشیده‌ی کمونیست ایران، از ارانی درخواست می‌کند در دنیا مطالب سیاسی بنویسد، ارانی این درخواست را نمی‌پذیرد و از پیشنهاد تغییر خط مشی مجله‌اش استقبال نمی‌کند. ارانی در دنیا پروژه‌ای را آغاز می‌کند که در آن پیش از هرچیز قصد دارد ایده‌ای جهانی، نو، و علمی از ایران مطرح کند. البته که او نسبت به میراث کهن و غنی تصوف و عرفان آگاه است اما نسبت به اندیشه‌های جدیدی که قصد عرفانی کردن حوزه‌ی عمومی را دارند، هشدار می‌دهد. احتمالا هانری برگسون، فیلسوف فرانسوی قرن بیستم، را می‌توان یکی از اصلی‌ترین مروجان این ایده در زمان حیات ارانی دانست. چهره‌ای که اتفاقا می‌توان ردپای اندیشه‌اش را در تفکرات افرادی چون فردید مشاهده کرد. چنانکه فردید در همان زمان در مقاله‌ای به ستایش برگسون پرداخته بود. البته که بعدتر با سفر تحصیلی به اروپای غربی، فردید شیفته‌ی هایدگر شد و تا آخر عمر مصرانه بر خوانش شاعرانه و مبهم خود بر هایدگر، تاکید کرد. چنانکه در دهه‌ی ۶۰ در نامه‌ای به آیت‌الله خمینی، اعلام کرد که "جمهوری اسلامی همان چیزی‌ست که هایدگر می‌خواست"

ارانی و نقد عرفان قرن بیستمی

ارانی را احتمالا می‌توان از نخستین چهره‌هایی دانست که به نقد سانتی‌مانتالیسم عرفانی پرداخت. عرفانی که نه از جنس تجربیات عمیق عطار و غزالی، بلکه از جنس بی‌خِردی‌های قرن بیستم بود. بی‌خردی از آن جهت نمی‌گویم که عرفان مطلقا فلج‌کننده است، چه‌بسا که عرفان و معنویت در عرصه‌ی شخصی می‌تواند راهگشا، اخلاق‌ساز و معناساز باشد اما بنا کردن سیاست و معرفت جمعی بر عرفان و احساس، نه تنها اجتماعی مومن نخواهد بنا کرد، بلکه به‌گمانم جامعه‌ای پراکنده و سردرگم شکل خواهد داد. جامعه‌ای که روزی از سرِ شوق‌ ایدئولوژیکش به هیجان می‌افتد، و روزی هم از شدت گُنگ بودن آرمان‌هایش، از حرکت می‌ایستد. ارانی در سه شماره از دنیا، به نقد ایده‌های نوعرفانی پرداخت. او عرفان در عرصه‌ی عمومی را نئشگی تاریخی‌ای می‌داند که چشمک‌زنان انسان را به فراموشی علیت فرامی‌‌خواند. به‌زعم میرسپاسی “ارانى اقبال به برگسون بيرون از دايره اين سنّت مذهبى-فكرى در اروپا را نشانه برآمدن نهضت فرهنگی ارتجاعى عليه عقلانيت حاصل از روشنگری و سنّت‌هاى علمى و اجتماعى آن مى داند.” وی مقدّم دانستن شهود بر خِرد در عرصه‌ی عمومی را، معضلی جهانی توصیف می‌کند:

عموماً بايد توجه کرد که تفکر مادی به کلی طبیعی بشر است و اگر بدبختی اجتماعی بشر را مجبور نکند بشر قطعاً مادی فکر می نماید. عقاید بشر دوره صیادی علمای طبیعی یونان لوکایا تا در هند موتی در چین عقاید مادی ایران قدیم طبیعیون شرق در قرون وسطی راسیونالیسم قرون جدیده در اروپا ماتریالیسم قرن ۱۸ در اروپا و اصول مادی منطقی قرن ۱۹ و ۲۰ در دنیای مادی است. اصول مادی و منطقی امروز بشر را به تمام علوم، صنایع، اجتماعات و هنر ارتباط کامل داده، او را از خرافات اعم از این که در قسمت طبیعی یا بیولوژی با پسیکولوژی و یا سوسیولوژی باشد خلاص کرده به وی راه خوشبختی را نشان داده است. مطابق این اصول همان طور که بشر به قوای مهم در طبیعت غلبه نموده است بر اجتماع خود نیز غالب خواهد آمد.

با این حال ارانی روایات نوعرفانی شکل گرفته را محکوم به فراموش می‌داند:

می‌توان پیش‌بينى كرد عرفان فعلى اروپا که در حال احتضار است و با عوض شدن اوضاع مادى دنيا معدوم خواهد شد، مدت كوتاهى به عنوان ارمغان غرب به ايران نفوذ كند و صوفى‌مآب‌هاى ايران مدتى هم عرفان شرق و غرب را به هم مربوط كنند، ولى چون ديگر دنيا به اين حرفها ميدان نمى‌دهد مقلد و مرجع تقليد، هردو باهم نابود خواهند شد...دنيا ديگر به وعظ اين عرفا که از دنيا گذشته فقط صبح تا شام عقب تهيه وسايل خوشى و مختصر - "خيلى مختصر" - تنخواه مى باشند، گوش نمى‌دهد.

ارانی، سنت‌گرایان و بنیادگرایان را بت‌پرستانی عقل‌گریز وصف می‌کند:

پرستیدن بدون استدلال، اعم از اين كه پرستیدن بت، يا روح يا نژاد يا غير آن باشد، مشخصه اين طبقه است، عجالتاً قدرت مادى اين دسته زياد است، بعضى اوقات آثار عمليات اجتماعى نيز در اين دسته ديده مى‌شود، يك عده از اينها هر ماه یا هرهفته دور هم جمع مى‌شوند. اما چه مى‌كنند و چه مى‌گویند؟ برگذشته‌ها تاسف مى‌خورند، خود را مفتخر به سوابق و شوون موهوم قديم اعلام مى كند. شخصی كه اصلاً ترك، يهودى يا عرب و یا به واسطه طوفان‌هاى تاريخ مخلوطى از هر نژاد است، افتخارات نژاد آریایی را به عنوان اين كه از آن خويش است شمرده بدان مباهات مى كند.

واکنش‌های ارانی به محافظه‌کاران گاها تند هم می‌شد و او را به طرح استدلالات پیش پا افتاده هم می‌کشاند:

هر قدر هم یک مشت افیونی با کهنه پرست و مرده پرست فریاد کنند ما این تمدن اروپایی را نمی خواهیم ما طرفدار سیر قهقرایی هستیم، تمدن قدیم هند و ایران ما فوق تمدن ها بود برای ما صدای بلبل و بوی گل و آب رکتاباد و گلستان سعدی و خط نستعلیق و شفای بوعلی سینا و مسافرت با کاروان و غیره و غیره مافوق درجات تمدن است، باز هم ...

یا درجایی دیگر می‌گوید:

از طرف دیگر، یک دسته میگویند بایستی آیینهای قدیمی را زنده کرد. یکی دیگر از آنها فریاد میکند بایستی فارسی فعلی استادان را با دست و دندان محکم گرفت. یکی دیگر ادعا دارد آخر علم به ملاصدرا تمام می شود هیچ کس حق ندارد از آن یک قدم جلوتر رود و هر کس رفت جاهل و کافر است.

با این حال ارانی نه سنت را سرچشمه ایستایی می‌پنداشت و نه مدرنیسم را حقیقت تاریخی. به‌زعم میرسپاسی، او قائل به رابطه‌ای دیالکتیکی میان سنت و مدرنیسم بود. نمود این روش را در برخورد ارانی با زبان فارسی می‌توان مشاهده کرد. او که سخت از همان ابتدا تا آخر عمر به زبان فارسی دلبسته ماند، در اوایل عمر شدیدا از سره‌سازی زبان فارسی حمایت می‌کرد، چنانکه مکاتباتش در دوران جوانی حاوی این نوع بیان است. خود درباره‌ی آن نامه‌ها چنین می‌گوید:

برحسب تقاضای سن و محدود بودن معلومات بد محیط چنان‌که از مقالات مجله «ایرانشهر» و مجله «فرنگستان» برمی‌آید، تابع این جنبش بودم و با دوستان خود به فارسی ویژه مکاتبه می‌کردم که به یادگار افکار ایام جوانی خود نگاه‌داشته‌ام.

با این حال ارانی بعدتر به این نتیجه رسید که برای پیشرفت تعامل با دنیا بایست به‌وقتش به استعامل لغات عربی و فرنگی هم دست زد:

در زبان طرز نگارش و املا مقید به هیچ قید محافظه کاری نیست به موقع خود لغات فرنگی و عربی را استعمال کرده در عین حال از اصول فرنگی مایی و غربی مایی پرهیز نموده و حتى الامكان طريقه ساده و عادی را در نوشتن رعایت خواهد کرد زیرا میخواهد طوری ساده بنویسد که حتی المقدور توده وسیع‌تری بتوانند از آن استفاده کنند.

در مواقع بسیاری ارانی با خشم و نثری ژورنالیست‌مآبانه سعی می‌کند به لایه‌های عمیقی از فلسفه نفوذ کند و این شاید از مهم‌ترین نقایص کار او باشد البته که همانطور که میرسپاسی هم متذکر می‌شود، نثر ارانی تاحد چشمگیری عاری از بسیاری از جزم‌اندیشی‌های مارکسیست‌-لنینیست‌های دهه‌ی ۵۰ است، با این‌حال، ارانی در نقد عرفان دچار لغزش‌های حساسی می‌شود. همانطور که ریچارد رورتی، فیلسوف امریکایی، گوشزد می‌کند، اگرچه که سنت پست‌مدرن و معنویت هایدگری، در عرصه‌ی عمومی بی‌فایده است، اما در زندگی شخصی می‌تواند معناساز و آموزنده باشد. به‌همین جهت، به‌گمان من لازم بود که ارانی در نقد خود بر عرفان میان سنت‌ غنی عرفانی و عرفانِ جاه‌طلبِ سیاست‌زده، که دوای هر دردی را در عرفان می‌داند، تمایز قائل شود، اینگونه نقد او می‌توانست خردمندانه‌تر و گیراتر برای همگان باشد.

نزد ارانی، رویدادها در نتیجه تضاد‌های دیالکتیکی شکل می‌گیرند، اما بر دیالکتیک مدنظر ارانی منطق گفت‌وگویی‌ای حاکم است، که موجب می‌شود دیالکتیک ارانی از دیالکتیک تک‌صدای لنینیستی فاصله بگیرد:

يک فكر مادى هر وقت ديد يک عقيده در فلان مرحله تاريخى تغيیر كرد آن را به اراده و ميل دلخواه دم روح القدس نسبت نداده، فوراً تحقيق مى‌نمايد كدام علل مادى اين تغيير را ايجاب نمود. اما برگسون خيال می‌كند دم روح القدس. خودش به خودى خود چون خوشش می‌آید، کامل می‌شود.

درنهایت میرسپاسی رابطه‌ی ارانی با سنت و مدرنیسم را اینگونه ارزیابی می‌کند:

ارانی گاه به تعمیم های ناپخته و بی ظرافت و استدلالهای ساده سازی شده هم متوسل میشود. البته مراقب و متوجه هم هست که بر سر مفاهیمی که درباره مدرنیته و سیاست پیشرو به کار می برد دقت و تأمل کند و خود را در کنار همه آن کسانی قرار دهد که درصدد تحقق تغییر اجتماعی در ایران‌اند...در کلام او از جزمیتهای فرقه‌ای یا لفاظی‌های ایدئولوژیک آنطور که بعدها در تاریخ سیاسی ایران به مشخصه بارز برخی از روشنفکران مارکسیست بدل شد، چندان خبری نیست و می‌شود گفت اساساً وجود ندارد. در تعریفی هم که ارانی از مدرنیت به دست می‌دهد چهره مدرنیته غربی به هیچ رو چهره‌ای عالی و بی عیب و نقص تصویر و ترسیم نمی شود. ارانی به عوض برانگیختن حسرت گذشته‌ای خیالین یا وعده به در دسترس بودن مدرنیته‌ای حاضر و آماده، با استدلالی سنجیده به خواننده‌اش توضیح می‌دهد که تغییرات جهانی چه گونه بومی شده و میشود:

اغلب دیده میشود که جوانان ما نه با بیانات قدما و نه با یاوه گویی های یک دسته متجددنما میتوانند عطش کنجکاوی خود را تسکین دهند. بنابراین حیران و سرگردان می‌مانند. رل تاریخی مجله دنیا راهنمایی این جوانان به راه حقیقی تکامل است…

درک ارانی از غرب درکی است پیچیده حاصل نگاهی چند وجهی به آن نگاهی که غرب را هم یکی از بسیار قسمتهای جنبش جهانی تغییر اجتماعی میداند که هنوز تحقق نیافته، از نظر او راهی که اروپای مدرن طی کرد دوران ساز بود اما نه یک غایت تاریخی بلکه فرایندی همچنان در حال تکوین است...ارانی جهان وطنی رادیکال است که نگران تاریخ و فرهنگ ایران هم هست و دغدغه مراقبت و محافظت از آنها را با خود دارد. او همچنین خود را اهل علم می داند هشت سال از زندگی خود را در برلین مرکز برجسته فرهنگ جهان وطنی و البته مارکسیسم گذراند. او متوجه شده بود که تغییر اجتماعی و ساختن ایران مدرن با پافشاری و اصرار بر حفظ گذشته جور در نمی آید. نظرش این بود که نمی‌شود هم تغییر و امکانات تازه طلبید و هم به محافظه کاری فرهنگی صلب و سخت چسبید. ارانی نمی‌توانست بپذیرد که هم از ورود علوم و فناوریهای نو خرسند باشد و در عین حال از پذیرش تغییر در ظواهر فرهنگی جامعه تن بزند…ارانی در نوشته‌های بعدی اش در عین این که متوجه مخاطرات ضدیت با مدرنیسم فارغ از منبع و منشاش بود تقلیدهای سطحی و بی پایه و مایه از غرب را هم به باد انتقاد میگرفت. انتقادهایش به سنت گرایی گرچه سخت و بی امان، اما در واقع از سنجیده‌ترین نوشته هایش است با این حال هرگاه به انتقاد از سنت گرایی پرداخته هرگز به تاریخ و فرهنگ ایران به دیده تحقیر ننگریسته. او سنت را پوچ و بی معنا نمی انگارد و به هیچ رو قائل به کنار گذاشتن یکباره و یکسره هنجارهای فرهنگی و اخلاقی نیست. او در درجه اول منتقد کسانی است که به نام حفظ سنت های ایرانی، خواه مذهبی یا فرهنگی ضرورت تأسیس دولت مدرن را نفی می کنند. رادیکالیسم او نه خود فرهنگ که محافظه کاری فرهنگی را هدف قرار گرفته بود. ارانی از محبوبیت و نفوذ چشمگیر زبان و ادبیات نیک آگاه بود و پیشنهاد می کرد وضع آن با وضع فعلی جهان معاصر منطبق شود. از آنجا که می دانست قدرت سنت گرایان محافظه کار در ضدیت با مدرنیسم در بهره برداری‌ای است که از تاریخ و فرهنگ میکنند اشاراتی که به آنها میکرد غیر مستقیم و با حالتی تدافعی بود. نوشته های ارانی درباره هانری برگسون و عرفان دقیقاً به همین دلیل اهمیت دارد…ارانى كه خود در جوانى ملى‌گرایى پر شور و شر بود، حال با ملى‌گرایی قوم محور و تجليل و تكريم انحصارگرانه از نژاد آریایی٫ سر ستيز داشت و اين گرایش‌ هارا گرایش‌هايى مرتجعانه مى شمرد. او به‌ویژه نگران پیامدهای كشاندن نسل جوان ايران به سوداى عبث و بیهوده احياى خيالين ايران باستان بود:

مجامع اينها عموماً بايد مجلس تذكر ناميد. مجامع مزبور كه از مرحله اقدام و عمل به كلى دور مى‌باشند براى جوانان اين جامعه كاملاً مضرند. يكى از وظايف دنيا متوجه كردن جوانان به احتراز از دچار شدن بدين‌گونه دام هاست.

ارانی در سرمقاله‌ی شماره‌ی ششم دنیا اینگونه به جوانان توصیه می‌کند:

جوانان ما بايد بدانند یک ژنی٫ هر قدرهم زبردست باشد، محصول و بچه‌ی یک محیط است. شايد بتواند تغييرات چندصد سال آينده را پیشبینی كند ولى اگر جامعه مثلاً هزار سال با تعليمات یک ژنی زندگانی كرد، معلوم مى‌شود هزار سال درجا ایستاده و از پیشرفت‌هاى هزار سال بشر بى بهره است وافرادش به درجه تمدن هزار سال قبل تنزل نموده اند.

ارانی و مارکسیسم شوروی

غالبا از ارانی به‌عنوان فعال سیاسی مارکسیستی یاد می‌شود، چهره‌ای که عده‌ای از او به‌عنوان پدر فکری حزب توده یاد می‌کنند. اما بی‌انصافی‌ست که تمام حیات ارانی را در همین خلاصه کنیم، بماند که در همین ادعاها نیز بایست با دیده‌ی شک و تردید نگریست. تحقیقات جدیدتر پیرامون ارانی، از جمله آثار یونس جلالی و علی میرسپاسی، نشاندهنده‌ی آن هستند که ارانی ارتباطاتی با حزب کمونیست نداشته است. ارانی را می‌توان مارکسیست مستقلی دانست که خط‌مشی او عمیقا با سیاست‌های رسمی حزب توده در دهه‌ی ۲۰، متفاوت بوده. حتی حزب کمونیست ایران نیز نظر چندان خوشایندی به ارانی و فرقه‌ی انقلابی او نداشته است.

چنانکه اردشیر آوانسیان، از اعضای کمیته‌ی مرکزی حزب، چنین می‌نویسد:

آنچه به‌طور حتم یادم مانده است ارانی ابداً با ما تماس نگرفت. ارانی که به ایران آمد با ما کار نمی‌کرد. چون من عضو کمیته مرکزی حزب کمونیست ایران بودم و در تهران به سر می‌بردم، همه افراد چه در تهران و چه ولایات را شناخته با آنها تماس و ارتباط داشتم…

پس از تثبیت قدرت رضاشاه، روز به روز سایه‌ی تار خود را بر تمامی عرصه‌ها آشکارتر و تنومندتر ساخته و از جمله تا سال ۱۳۰۸ با عزمی راسخ، تشکیلات حزب کمونیست ایران را قلع و قمع کرد. به موجب این اقدام بسیاری از اعضای حزب به شوروی گریخته و هسته‌ی سازنده‌ی حزب فروپاشید. در این میان بود که ارانی پیغامی از جانب نصرت‌الله اصلانی، ملقب به کامران، دریافت کرد. کامران از اعضای حزب کمونیست بود و پیغام خود را از طریق صغری دهزاد، یکی از همسایگان دوران کودکی ارانی، به او رسانده بود. کامران در این نامه، از ارانی درخواست می‌کند که پیغامی را به عبدالصمد کامبخش، مامور کمینترن، برساند. پیغامی که امروز بر ما روشن است که درباره‌ی احیای حزب کمونیست بوده است، با این حال ارانی در بازجویی‌هایش اظهار می‌کند که از محتوای پیغام‌ها آگاهی نداشته است:

یکی از آنها آشکار بود و بقیه رمزی بود که من نبایستی بدانم پیغامی که آشکار بود، مرام کنگره هفتم بود…

پیشتر نیز، ارانی در سال ۱۳۱۴ به برلین سفری کرده بود، به جهت دیدار با مرتضی علوی، اما متوجه شد که او از آلمان خارج شده و در مطبعه‌ای در تاشکند مشغول است. به‌گفته‌ی جلالی، ارانی به جهت دیدار با مرتضی علوی، به مسکو رفت اما چون علوی نتوانست خود را به آنجا برساند، شرایط دیدار فراهم نشد. با این حال گفته می‌شود در جریان همین سفر ارانی با کامران، دیدار کرده. دیداری که در جریان آن کامران به ارانی پیشنهاد کرد مطالب سیاسی را در مجله‌‌ی دنیا بیشتر منتشر کند، اما همانطور که گفته شد، ارانی این درخواست را نپذیرفت و از پیشنهاد تغییر خط مشی مجله استقبال نکرد.

تراژدی ارانی

بازداشت گسترده اعضای ۵۳ نفر با دستگیری محمد شورشیان در اهواز و عبدالصمد کامبخش آغاز شد. کامبخش و شورشیان نیز در جریان بازجویی‌ها محل سکونت باقی اعضا را افشا کردند. چنانکه خود ارانی بعدتر گفت، هنگامی که شورشیان همراه با تنی چند تن دیگر به خانه‌ی ارانی برای بازداشت او آمد، ارانی گمان کرد که شورشیان برای ملاقات با او آمده است:

گفت: آمدیم دستگیرت کنیم فکر کردم شوخی می کنند. به آنها گفتم بفرمایید بنشینید و چای بخورید

بعد مرا دستگیر کنید

این هم از بخت بد ارانی بود. او در تابستان ۱۳۱۵ از طرف سرلشکر امان الله جهانبانی، رئیس اداره کل صناعت وقت، به مدیریت کل امور تعلیمات صنایع و مدارس صنعتی ایران گمارده شده بود. با این سمت جدید مبلغ قابل توجهی به دستمزد ارانی اضافه و البته حجم کارهای اداری‌اش هم بیشتر شد. اما با اینحال به رغم پیشرفت مداوم در شغل و موقعیت اجتماعی، حلقه‌ی او و نزدیکانش برملا شد.

پس از بازداشت خانه‌ی ارانی تفتیش شد. ارانی در آن دوره همراه با مادرش زندگی می‌کرد. اعضای گروه قریب بر یک سال بازداشت بودند و ارانی نیز سه ماه در سلول انفرادیِ بی‌فرش و رخت‌خوابی حبسش را گذراند. از جانب دیگر نیز، فشارهایی بر ارانی وارد بود، مبنی بر آن که ارانی اعضای گروه را لو داده است. درنهایت اما برهمگان روشن شد که افشاگری‌های شورشیان و کامبخش باعث دستگیری‌ها شد. از طرف دیگر نیز، سواستفاده‌های ماموران زندان، شکنجه و وضعیت بهداشتی نامناسب، اعتراض ارانی را برانگیخته بود. ارانی در جریان سخنانش در دادگاه به وضعیت فجیع سلول انفرادی چنین اعتراض می‌کند:

مرا با تصمیم عامدانه برای کشتن، به کلی عریان کرده و در یک سلول مجرد مرطوب، اتاق ۲۸ دالان سوم زندان موقت که فرش پرحشرات آن را هم جمع کرده بودند، مدت چهار ماه انداختند. چون معلوم شد که من شب‌ها کفش‌های خود را زیر سر می‌گذارم و ممکن است بتوانم با وجود سختی و رطوبت زمین قدری بخوابم، آن‌ها را هم گرفتند. رطوبت این اتاق به حدی است که تا کمر دیوار آن قارچ می‌روید. من نمونه‌ای از این قارچ‌ها را به طبیب زندان داده‌ام و جداً می‌خواهم رأی طبیب قانونی راجع به اوضاع این اتاق قرائت شود که گنداب تمام مستراح‌های کریدور به آنجا می‌ریزد. مدرک این توحش، مبتلا شدن من به ۲ مرض، یکی روماتیسم و دیگری ضعف قلب است که در این مدت بر من عارض شده است.

دادگاه در ۱۳۱۷ در یکی از کاخ‌های پرزرق و برق دوره‌ی قاجار برگزار شد. به‌زعم دادستان دنیا مجله‌ای بود که "علی‌الظاهر دارای مقالات فلسفی است، لیکن در باطن افکار مرامی خود را به وسیله آن انتشار و بین اعضای جمعیت برای آشنا کردن آنها به اصول مادیات و ماتریالیستی تقسیم می‌نمود”

نطق معروف ارانی اما در این دادگاه، که معروف است نزدیک به هفت ساعت به درازا کشید، کوبنده و مفصل بود.

او از این دادگاه به‌عنوان لحظه‌ای تاریخی یاد کرد:

قبل از دفاع اهمیت تاریخی محکمه را تذکر میدهیم. برای اولین بار است در تاریخ قضایی کشور که یک دسته پنجاه و چند نفری از منورالفکر و توده ملت ایران به پیشگاه محکمه جنایی به عنوان داشتن یک عقیده سیاسی جلب شده اند. این محکمه با صدور رای خاتمه نیافته مانند تمام محاکم نظیر، اثر آن به طرز درخشان در تاریخ ایران باقی خواهد ماند. آن ادعانامه، این دفاع، و آن رای هر دادستان، تاریخ ملت ایران می باشند. وظیفه من در این جا مهمتر از دفاع از شخصی خود یعنی دفاع جمعی است. امید داریم که نتیجه محکمه هم دنیاپسند، تاریخ‌پسند و عدالت‌پسند باشد.

جوان‌مرگی‌

ارانی و باقی ۵۳ نفر به چندین سال حبس محکوم شدند. حبسی که برای هیچکدام تکمیل نشد. برای آن ۵۲ نفر از آن جهت که با سقوط رضاشاه عفو عمومی اعلام شد و برای ارانی از آن جهت که در زندان فوت کرد. درباره‌‌ی مرگ ارانی روایت‌های مختلفی وجود دارد. بزرگ علوی، رمان‌نویس معروف ایرانی و برادر کوچکتر مرتضی علوی، که یکی از همان ۵۳ نفر بود، در خاطراتش چنین می‌نویسد:

مرگ دکتر ارانی از آن مصیبت‌هایی است که تمام افرادی که در زندان بوده و نام او را شنیده یا یک بار او را در سلول‌های مرطوب کوریدورِ (راهرو) سه و چهار زندان موقت دیده بودند هرگز فراموش نخواهند کرد… روز ۱۴ بهمن ۱۳۱۸ نعش دکتر ارانی را به غسالخانه بردند. یکی از دوستان نزدیک دکتر ارانی، طبیبی که با او از بچگی در فرنگستان معاشر و رفیق بود، نعش او را معاینه کرد و علایم مسمومیت را در جسد او تشخیص داد. مادر پیر دکتر ارانی، زن دلیری که با خون دل وسایل تحصیل پسرش را فراهم کرده، روز چهاردهم بهمن ۱۳۱۸ لاشه پسر خود را نشناخت. بیچاره زبان گرفته بود که این پسر من نیست. این طور او را زجر داده و از شکل انداخته بودند. همین مادر چندین مرتبه دامن پزشک معالج دکتر ارانی را گرفته و از او خواسته بود که پسرش را نجات دهد و به او اجازه دهد، دوا و غذا برای پسرش بفرستد. دکتر زندان در جواب گفته بود که این کار میسر نیست. برای آنکه به من دستور داده‌اند که او را درمان نکنم.

با اینحال یونس جلالی و حمیدی احمدی این را هم مطرح می‌کنند که احتمالا ارانی در اثر تیفوس فوت کرده باشد. جعفر پیشه‌وری نیز در نوشته‌ای اشاره می‌کند که ارانی را در آخرین روزها به سلولی منتقل کرده بودند که مریضی تیفوسی در آن بوده است.

ارانی در زندان به‌شکل دردناکی جانش را از دست داد. مرگ او پیش از هرچیز یک نکته مهم را به‌یادمان می‌آورد: در جامعه‌ای که قلم به‌زور شکسته شود، گفتمان حاکم، چماق و مشت آهنین خواهد بود.

ارانی یک چریک شهری نبود، بلکه اندیشمندی بود که عمیقا برای ایران فکر می‌کرد و می‌نوشت. اما سرنوشتی که برای او رقم خورد، سرکوب و تحقیر و تقلیل بود. تقلیل از آن جهت، که او و "دنیا"یش‌ را، در دادگاه تا مرتبه‌ی یک کمونیست وابسته به شوروی پایین آوردند. شاید بشود گفت که همین حذف خشن متفکران و سیاسیون دموکراتی چون ارانی، مصدق، صدیقی، ملکی و امثالهم، باعث شد که در دهه‌ی ۵۰ تنها ساواک و مبارزان مسلح باقی بمانند. چنانکه می‌بینیم، دیگر در دهه‌ی ۵۰ خبر از ارانی‌ و ارانی‌مسلک‌ها، نیست، اگر هم باشد آن‌ها دیگر نه در عرصه‌ی اجتماع بلکه در دانشگا‌ه‌ها خود را محبوس کرده‌اند. حزب توده همواره ارانی را پدر معنوی و فکری خود معرفی می‌کرده است و سنگ او را به سینه می‌زده است. اما بایست تعجب کرد که یک فرزند آنقدر ناخلف باشد، شاید هم پدرش کس دیگری باشد. باید از حزب توده همین را پرسید که چقدر مانند ارانی، چپ‌گراییِ مستقل و دموکراتیک را در پیش گرفتند؟

و البته که به‌یاد بیاوریم که هنگامی که چپگرایان دموکراتی چون ارانی به این سرنوشت دچار شوند، هنگامی که قلم اندیشمندان شکسته شود، اجتماع مبارز مسلح پرورش خواهد داد. غالبا خشونت‌های ۵۷ را برگردن انقلابی‌ها بی‌خِرَدش انداخته‌ایم. اما چه‌چیزی جز سرکوب‌های متعدد باعث آن خشونت شد؟ آنچه که باعث فوران خشونت در ۵۷ شد، به‌گمان من، انباشت خشونتی بود که یک جامعه‌ی خشونت‌زده از آن پر بود. خشونت‌زده از آن جهت در دهه‌ی ۵۰ نمی‌شد دموکراتیک بود، مارکسیست خشونت‌پرهیز، به‌تمسخر "مارکسیست آمریکایی" یا "تیتوی ایرانی" توصیف می‌شد، و متفکری که از انقلاب پرشور حمایت نکند "منفعل و فُکلی" تلقی می‌شد.

میراث ارانی: یک اندیشمند تراژیک

ارانی متفکری بود که از ملی‌گرایی پرشور و پرحرارت، که به‌ فارسی سره می‌نوشت و با تمام وجود از ایران باستان می‌گفت، بدل به متفکری تراژیک شد. تراژیک از آن جهت که ارانی دیگر دنبال پیدا کردن حقیقت در گذشته نبود. بلکه به‌خوبی دریافته بود که حقیقت در همین لحظه و عقلانیت و جست‌وجوی مستمر ما حاصل می‌شود. همین نگرش باعث شد او از تمامی جزم‌اندیشی‌های زمانه‌اش ببرد. هم از احساسی‌گری‌های عرفانی، هم از شووینیسم و هم از روایت جزمی شوروی از مارکسیسم. او آگاه بود که بایست میان شووینیسم و ملی گرایی تفاوت قائل شد، و بازهم آگاه بود که بایست میان سنت و سواستفاده سیاسی و ایدئولوژیک از سنت، به بهانه‌ی اصالت، تمایز قائل شد. او نه ملت را تحقیر می‌کرد، و نه سنت را. نزد او، سنت و مدرنیت نه یک تقابل عظیم، بلکه نیازمند تعاملی عظیم بودند. نزد ارانی مدرنیته، نهایت حقیقت تاریخ نبود، بلکه آغازگر فرآیندی بود که برای ارانی ارزشمند جلوه می‌کرد: علم، خِرَد و زیست جهانی.

او هرگز افق‌دید خود را به ویرانه‌های باستانی سرزمینش محدود نکرد، و از همین جهت تراژیک بود، چون پی برده بود که حقیقت نزد منجیان تاریخ نیست، بلکه نزد همین خُرده بازیگران تاریخ است، خرده بازیگرانی که با اتکا به عقلانیت و کوششان، برای جهانی آباد و انسانی، می‌کوشند. از این رو ارانی را می‌توان متفکر تمدن‌سازی دانست که فراتر از سیاست و اجتماع زمانه‌ی خود فکر می‌کرد. او بدنبال ترسیم ایده‌ای جهان‌وطن و تمدنی پسامتافیزیک در ایران بود.

تاریخفلسفهتاریخ معاصرمارکسیسمسیاست
۱
۰
امیرماهان طاهری
امیرماهان طاهری
علاقمند به تاریخ معاصر، علوم سیاسی و فلسفه. اینجا یادداشت‌هام رو قرار می‌دم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید