
در زمانهای که عرصهی سیاست جولانگاه بیاخلاقی، بیحرمتی، احساسیگری و ایدئولوژیزدگی برای عدهای، و انفعال و ناامیدی برای عدهای دیگر شده است، مطالعهی زندگی و اندیشهی غلامحسین صدیقی، بهگمانم آموزنده و مفید جلوه میکند. غلامحسین صدیقی پیش از هر چیز روشنفکر متعهدی بود که اخلاق را با سیاست همراه کرد و نشان داد که مانند بسیاری از علما و دانشمندان خود را در برج عاج اکادمیک محبوس نمیسازد. او اگرچه نسبت به زمانه گلایههایی داشت اما هیچگاه ناامید نشد. او کم مینوشت، اما در عین ایجاز، عمیق مینوشت. او به ایران عشق میورزید اما هیچگاه افقِ دید خود را به ایران محدود نکرد، او متفکری بود که دغدغهی جهانی دموکراتیک و انساندوستانه داشت و برای آن قلم میزد و تدریس میکرد. البته که در اواخر عمر بیش از پیش محافظهکار و گوشهگیر شد، اما عدهای چون پرویز ورجاوند حتی آن کنارهگیری هم بیحکمت ندانستهاند. صدیقی پیش از هرچیز به ما یک درس اساسی قصد داشت بدهد:
سیاست، هنر واقعبینی و اخلاقمداری است. و نقش روشنفکران در ایران مسیر، نه تقبیح همه چیز به بهانهی استقلال فکری، بلکه رواج سنت دموکراتیک است. سنتی که نه مونتاژی از فرنگ بلکه حاصل کارِ فکری اندیشمندان و روشنفکران همین بوم باشد.
صدیقی در محله سرچشمه تهران به دنیا آمد. خاندان او اصالتاً اهل نور مازندران بودند. پدرش حسین صدیقی ملقب به اعتماد دفتر از باسوادان نوری مازندرانی بود و مادرش مریم نیز از همان خاندان. تحصیلات ابتدایی و قسمتی از متوسطه را در مدرسه اقدسیه گذراند. سپس به مدرسه آلبانس فرانسه تهران رفت و زبان فرانسه آموخت. پس از اخذ دیپلم، وارد دارالفنون شد و دروس متوسطه را در شعبه علمی تحصیل کرد.
در شهریور ۱۳۰۸ به عنوان یکی از محصلان اعزامی به اروپا، راهی فرانسه شد. با وجود گذراندن دو سال از دروس دوره دوم متوسطه در دارالفنون، به دستور اداره سرپرستی محصلین، دوره دانشسرای مقدماتی شهر آنگرلم را تجدید کرد و در تیرماه ۱۳۱۱ موفق به اخذ تصدیقنامه دانشسرا شد. یک سال در ورسای به تحصیل دروس مقدماتی دانشسرای عالی سنکلو پرداخت و در بهار ۱۳۱۴ دیپلم این دانشسرا را دریافت کرد. همزمان از سال ۱۳۱۱ تا پایان بهار ۱۳۱۵، پنج دیپلم عالی در رشتههای روانشناسی، روانشناسی کودک و آموزش و پرورش، اخلاق و جامعهشناسی، جمالشناسی و تاریخ ادبیات گرفت و به درجه لیسانس رسید. در اسفند ۱۳۱۶ نیز موفق به اخذ درجه دکتری از دانشگاه پاریس با رسالهای درباره "جنبشهای دینی ایرانیان در قرن دوم و سوم هجری" شد. این رساله بعدها در سال ۱۹۳۸ در پاریس به چاپ رسید. صدیقی در اول فروردین ۱۳۱۷ به تهران بازگشت و از شانزدهم فروردین همان سال با سمت دانشیاری در دانشگاه تهران مشغول به کار شد. از اول مهر ۱۳۱۷ تا پایان شهریور ۱۳۱۹ به خدمت نظام وظیفه رفت و پس از آن تا پایان عمر به تدریس جامعهشناسی و تاریخ فلسفه در دانشگاه تهران ادامه داد. در فروردین ۱۳۲۲ به رتبه استادی ارتقا یافت و در بهمن ۱۳۲۳ به مدیریت کل دبیرخانه دانشگاه تهران منصوب شد که تا پایان آبان ۱۳۲۵ در این سمت باقی ماند.
از ماندگارترین خدمات دکتر صدیقی، تأسیس "مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی" در سال ۱۳۳۷ بود که بعدها در سال ۱۳۵۱ به دانشکده علوم اجتماعی تبدیل شد. اما نگاه دکتر صدیقی به این مؤسسه فراتر از یک نهاد صرفاً آموزشی بود. پرویز ورجاوند در یادنامه غلامحسین صدیقی چنین مینویسد:
“دکتر صدیقی حتی در کار بنیادگذاری علم جامعهشناسی در ایران...در اصل بر آن نبود تا یک اقدام صرف فرهنگی صورت پذیرد. بلکه با شناخت درست از اوضاع و احوال و شرایط اجتماعی زمان بر آن کشت تا با ایجاد مؤسسه یک جریان مؤثر فرهنگی-سیاسی درکشور به وجود آورد.”
قدرت کلام و نحوه طرح مباحث دکتر صدیقی در کلاسهای فوق لیسانس چنان بود که همه را "سراپا گوش" میساخت. جالب اینکه حتی دانشجویان با گرایشهای شدید مارکسیستی که در خارج از کلاس حاضر به شنیدن بسیاری از نظرات نبودند، در محضر استاد "گوش تمامی باورهای خود را به دست فراموشی میسپردند." چنانکه عباس میلانی از او بهعنوان فاضلی نادر یاد میکند. آنطور که از شاگردان و حاضران در کلاس درسش میدانیم، او هیچگاه حتی در بزنگاههای حساس زندگیش، کلاس درس را رها نکرد. البته که صدیقی همواره نوشتجات و یادداشتهای خود را کممایه و پیشپاافتاده مطرح میکرد اما به قول بیهقی “بباید دانست فضل هرچند پنهان دارند آخر آشکار شود چون بوی مشک”
صدیقی از سال ۱۳۲۴ تا ۱۳۳۰ به عنوان عضو هیأت پنجنفری علمی ناظر بر کار تدوین و چاپ لغتنامه دهخدا با علامه دهخدا همکاری داشت. قسمت اول حرف "ب" (ب تا پوره کباب) در لغتنامه دهخدا کار مستقیم ایشان است.
دهخدا در نامهای به مجلس شورای ملی چنین نوشت:
«چون پنج نفر رفقای جوان من که فعالاًبا من کار میکنند نهایت ورزیده در کار شدهاند و عشق و علاقۀ خاص به کار دارند... بایستی بعد از من کار، تنها و تنها به ایشان سپرده شود... آقایان مزبور عبارت از: دکتر محمد معین و دکتر ذبیح الله صفا و دکتر خانیلای بیانی و دکتر غلامحسین صدیقی و دکتر حمید زنگنه میباشند.»
در سال ۱۳۴۶ با فرا خواندن جمعی از استادان و صاحبنظران، "انجمن وضع و قبول اصطلاحات علوم اجتماعی" را پایه گذارد. دکتر صدیقی در توجه به گزینش این عنوان میگفت:
«واژههای بسیاری هستند که باید برای آنها در زبان فارسی برابرهائی "وضع" بگردد. از سوی دیگر در طول زمان بعضی از مترجمان، نویسندگان و استادان در برابر برخی از واژههای انگلیسی و فرانسه به وضع واژههای اقدام کردهاند که باید آنها را مورد بررسی قرار داد و نسبت به رد یا "قبول" آنها اقدام کرد.»
صدیقی از اعضای فعال انجمن آثار ملی بود و پس از انقلاب نیز ریاست این انجمن را بر عهده داشت. او در برپایی هزاره ابنسینا نقش ارزندهای داشت و کار پژوهش و نوشتن بخشی از پنج اثر مربوط به ابن سینا را حتی در زندان لشکر دو زرهی انجام داد.
فعالیتهای مرحوم صدیقی تنها به ایران محدود نبود چنانکه او در سال ۱۹۴۷ در کنفرانس ملتهای آسیایی در دهلی، به عنوان نماینده دانشگاه تهران در این کنفرانس شرکت کرد و ریاست هیأت نمایندگی ایران را بر عهده داشت. در سخنرانی خود گفت:
«اگر آسیا را به بدن انسانی تشبیه کنیم شهر دهلی به منزله قلب آن است...اکنون که با ختم جنگ دوم جهانی بسیاری از سوءتفاهمات سپری شده است و ملل جهان میتوانند از برکات سعادت و آرامش بهرهمند شوند، وقت آنست که فصل جدیدی از حسن تفاهم و حسن عقیدت در تاریخ جهان آغاز کنند.»
دکتر صدیقی سالها در کمیسیون ملی یونسکو عضویت داشت و چندبار به عنوان عضو هیأت ایرانی در کنفرانس عمومی یونسکو حضور یافت. او نسبت به این سازمان جهانی دیدی مثبت داشت و معتقد بود اگر یونسکو دوام و قوام پیدا کند، در زمینههایی چون مبارزه با بیسوادی، تقویت روحیه همکاری بینالمللی، حفاظت از میراث فرهنگی جهانی و تقویت بنیادهای علمی در کشورهای جهان سوم گامهای مؤثری برخواهد داشت.
صدیقی نمونهی بارزیست از عالمی که خود را در دانشگاه محبوس نکرد، او با آگاهی و برنامهای عقلانی و اخلاقی، فارغ از احساسیگری، در بسیاری از بزنگاههای سیاسی تاثیرگذار واقع شد. البته که بههنگام بسیاری از رخدادها نیز سکوت اختیار میکرد. سکوتی که به تعبیر ورجاوند، بیشتر نوعی اعتراض بود، پیامی که با صراحت به گوش آن عدهای که بایست برسد، میرسید. دکتر صدیقی در کابینه اول دکتر مصدق به سمت وزیر پست و تلگراف و تلفن منصوب شد و در کابینه دوم، وزارت کشور و نیابت نخستوزیری را عهدهدار گردید. در تمام این دوران وظایف خود را با قدرت، دقت و صداقت انجام داد.
دکتر ورجاوند در یادنامه غلامحسین صدیقی به رابطه خاص مصدق و صدیقی نیز اشاره میکند:
«مصدق و صدیقی در عمل نشان دادند که در این مورد یکی از معدود استثناها به شمار میروند و توانستند در بخش عمدهای از دوران حکومت ملی دکتر مصدق و در بحرانی ترین شرایط، نزدیک ترین و صمیمانه ترین روابط را با هم داشته باشند.»
چنانکه صدیقی خود نیز میگفت: “صداقت را از پدرم و سیاست را از مصدق آموختهام.”
پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، دکتر صدیقی به همراه دکتر مصدق و دیگر رهبران جبهه ملی دستگیر و زندانی شد. او در دادگاه دکتر مصدق با شجاعت از او دفاع کرد. و پس از ده ماه و نیم از زندان آزاد شد. در سال ۱۳۳۹ با همت دکتر صدیقی و دیگر سران نهضت ملی، جبهه ملی مجدداً فعالیت خود را آغاز کرد. در نخستین کنگره جبهه ملی ایران در دیماه ۱۳۴۱، تلاش و کوشش دکتر صدیقی و دیگر سران سبب شد که کار کنگره با همه تحریکات خارج و داخل به ثمر برسد.
دعوت شاه برای نخستوزیری
در آذر ماه ۱۳۵۷، شاه که روز به روز بیشتر مستأصل میشد، دکتر صدیقی را برای قبول سمت نخستوزیری دعوت کرد. صدیقی پس از چند جلسه مذاکره، چون شاه حاضر به قبول تمامی پیشنهادهای او نشد، از تشکیل دولت خودداری کرد. البته که عدهای نیز استدلال میکنند که چون صدیقی نتوانست در مدت معین کابینهای فراهم کند شاه بهسراغ بختیار رفت. با این حال به محض پخش شدن خبر مذاکرات صدیقی و شاه، جبههملی منکر ارتباطات خود با صدیقی شد، و اظهار کرد که با صدیقی از اوایل دهه چهل ارتباطی نداشته است. هرآینه، شرایط صدیقی برای قبول نخستوزیری عبارت بودند از:
· شاه باید به عنوان یک شاه مشروطه برای کنترل ارتش در ایران بماند
· دارائیهای خانواده سلطنتی به دولت بازگردانده شود
· افسران فاسد ارتش که در سرکوب مخالفین دخالت داشتند محاکمه شوند
پس از انقلاب، دکتر صدیقی دعوت رهبران جبهه ملی را برای عضویت در شورای مرکزی پذیرفت. او کوشش خود را برای انجام برخی تغییرات در اساسنامه جبهه ملی ایران آغاز کرد. مهمترین بخش این تغییرات حذف مقام دبیرکلی و ایجاد "هیأت رهبری" بود. مهدی بازرگان نیز بههنگام تشکیل دولت موقت به صدیقی پیشنهاد همکاری داد ولیکن صدیقی نپذیرفت.
دکتر صدیقی در دهم اردیبهشت ۱۳۷۰ در سن ۸۵ سالگی در تهران درگذشت. خبر درگذشت او نه توسط رادیو ایران، که توسط رادیوهای خارجی انتشار یافت. او در سالهای پایانی، سکوت اختیار کرد که به گفته دکتر ورجاوند "بی حکمت نبود." پیکر او در میان اندوه جمعیت چند هزار نفری از بیمارستان به خانه آورده شد. پرچم سه رنگ ایران که همه عمر بدان عشق میورزید، تابوتش را پوشانده بود. مراسم ختم در خانقاه صنیعالدوله برگزار شد که یکی از شلوغترین مراسم ختم چند سال اخیر بود.
صدیقی توسعه را فرآیندی چندبعدی میدانست که نیازمند تحول همزمان در عرصههای فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی است. او معتقد بود:
«شناخت جامعه و برنامهریزی برای رشد و توسعه آن پدیدهای نیست که از عهده هر کس برآید. این کار نیاز به دانش و تخصص های ویژهای دارد که حتی از عهده هر تحصیلکرده و دانشاندوختهای نیز برنخواهد آمد.»
بههمین جهت بود که او قائل به رابطهای تعاملی و دیالکتیکی میان سنت و تجدد بود، اندیشهای که پیشتر روشنفکران دیگری همچون محمدعلی فروغی و تقی ارانی نیز مطرح کرده بودند. با این حال در گفتمان تازهی روشنفکری که از دههی ۳۰ به بعد شکل گرفت، رفته رفته این نگرش به نسبت سنت و تجدد از میان رفت و جای تعامل را، تقابل گرفت. اندیشهای که نمود برجستهی آن را در گفتمان غربزدگی جلال آلاحمد و سید احمد فردید میتوان مشاهده کرد. جایی که در آن سنت انباشت خرد جمعی و اصیل ملی بود، و تجدد هم، انباشت خودبیگانگیها و تحقیرها.
برای دکتر صدیقی، سیاست بدون اخلاق معنایی نداشت. او در بزنگاههای تاریخی، در زمانهای که انسان به چریک شهری و شهیدِ حسینی بدل شده بود، چنین گفت:
“جامعهای شایستهی بقاست که انسان در آن عزیز و ارجمند و گرانقدر باشد”
در زمانهای که حقیقتمطلق و پرورش انسانهای مومن از جانب رهبران آگاه، آرمانشهر بسیاری از سیاسیون و روشنفکران ما شده بود، مرحوم صدیقی با تیزبینی و ظرافت علمی خود، داوریهای ارزشی را از کار علمی-سیاسی خود تفکیک کرد و به ما یادآوری کرد که سیاست عرصهی تماس با واقعیتهای ملموس زندگی است، نه عرصهی پرورش روحهای اَبَرانسانی. لحن نثر او در نوشتجاتش عمیقا علمی و موجز بود چنانکه بهزعم عباس میلانی “یک کلمهی اضافی” نمیتوان در آن یافت. پرویز ورجاوند دربارهی دقت علمی مرحوم صدیقی چنین میگوید:
“در هیچ مورد یاد ندارم که از دکتر صدیقی پاسخی سرسری و به قصد از سرپازکردن شنیده باشم.او خود را موظف میدید که با دقت به سؤال توجه کند و با حوصله و شناخت کافی پاسخ بگوید.”
او در سال ۱۳۴۲ مقدمهای در رابطه با اندیشهی سیاسی ارسطو بر کتاب اصول حکومت آتن نوشت، و در سال ۱۳۵۸ نیز آن را مجددا چاپ و منتشر کرد، بیشک اتفاقی نبود که صدیقی در آن زمان، در لحظات حساسی که سیاست عرصهی عَلَم شدنِ شریعت و ناکجاآبادگرایی و سانتیمانتالیسم بود، برایمان دربارهی ارسطو، واقعبینی و اخلاقمداری بنویسد. برخلاف فیلسوفان مسلمانی که تنها برجنبهی حکمت عملی ارسطو تاکید داشتند. او خوانشی عمیقا عرفی و نو از اندیشهی سیاسی ارسطو ارائه کرد.
دکتر صدیقی سالها پیش از مطرح شدن ایدههایی چون تاریخ شفاهی، هزاران فیش و یادداشت از تاریخ مشروطه و احزاب سیاسی گرد آورده بود. دکتر ورجاوند از پروندهای به "قطر بیست سانتیمتر" یاد میکند و مینویسد:
«بخش قابل ملاحظهای از این یادداشتها،مصاحبههایی بود که در طول سالیان دراز با ذکر تاریخ روز و ماه و سال و حتی ساعت و مکان انجام مصاحبه، توسط استاد با فرد مورد نظر صورت گرفته بود.»
صدیقی اطلاعاتی درباره بیش از ۲۸۰ حزب و سازمان سیاسی گرد آورده بود. اگر این پروژه به انجام میرسید، بیشک منبع بینظیری برای شناخت تاریخ سیاسی ایران میشد.
با این حال با وجود مقام علمی والا، او همواره متواضع بود. ورجاوند مینویسد:
«دکتر صدیقی در برخورد با شاگردانی که از محضر درس او کسب فیض کرده بودند...در هر جمعی بدون آنکه به شاگردی آنها در نزد خود اشاره کنند، اگر فرصتی دست میداد با جملههایی به دور از تعارف... تعریف میکرد.»
میراث غلامحسین صدیقی
بیشک مرحوم صدیقی از نوادر و نوابغ روزگار خود بود. او در رواج علوم انسانی جدید در ایران نقشی عمیقا تاثیرگذار ایفا کرد. به همین جهت نقش او را باید با اساتیدی چون محمدعلی فروغی و علامه قزوینی مقایسه کرد. صدیقی همانقدر که با اندیشهی غربی آشنایی داشت با پیشینههای اسلامی و باستانی ایران هم آشنایی عمیقی داشت. او چهرهای تاثیرگذار در دانشگاه بود. او یک شارلاتان دانشگاهی نبود که تنها کارش بازی با زبان و استعارهگویی باشد، او کم مینوشت و موجز، اما در عین حال بسیار پربار و آموزنده. با این حال او در دانشگاه خود را محبوس نساخت، بلکه بههنگام بزنگاههای تاریخی، در مقام چهرهای سیاستورز و اخلاقمدار، در سیاست هم حاضر شد. صدیقی نمونهی بارز روشنفکریست که فریفتهی تودههای مردمی و احساسات زمانه نبود، او پیش از هرچیز فکر میکرد و میسنجید. سکوت او نیز در سالهای پایانی، ناشی از همین خردمندی بود.