
شکلگیری روایت تجدیدنظرطلبانه از عصر پهلوی، هم جای امید دارد و هم جای بیم. امید از آن جهت که موجب شده برای ذرهای هم که شده به بررسی انتقادی و علمی تاریخ نزدیک شویم و بیم هم از آن جهت که میتواند مارا به نوستالژیگری برساند. یکی از آن نوستالژیها فرح است. فرح پهلوی که امروزه، از آن بهعنوان چهرهای فرهنگی یاد میشود تا حد یک روشنفکر دلسوز مردمی و فرهیخته بالا برده میشود. این هم از آن کلیگوییهاییست که میان ما مجددا رایج شده است. یکبار هما ناطق در دهه ۶۰ در مصاحبهای میگفت: همهی ما امروز از فرهنگ والای ایران حرف میزنیم، اما اصلا این فرهنگ ایرانی یعنی چه؟
حکایت بخشی از نو روایات از پهلوی هم همین است. اصلا با چه معیارهایی فرح به چهرهای فرهنگی تبدیل شده است؟ چون جشن هنر شیراز را بر پا کرده است؟ همان جشنی که کاتوزیان در اقتصاد سیاسی میگوید با اجبار مردم محلی را به فستیوال کشاندند؟ یا بخاطر مراسمات پر زرق و برقی که با لباسهای محلی برپا میشد؟ به همین جهت است که باید میان فرهنگ بهمثابهی تجربه ظاهری، و فرهنگ به مثابهی تجربهی فکری، تمایز قائل شد. از این رو است که من بخش بزرگ اقدامات فرح را محدود در ظواهر میدانم و به همین جهت پروژهی فرهنگی او را نمیتوان حقیقتا “روشنگر” توصیف کرد. جشن هنر شیراز در دهه پایانی پهلوی دوم، بخشی از همان پروژهی فرهنگ به مثابهی نمایش بود؛ فرهنگی که میخواست ایران را مدرن نشان دهد بدون آنکه ساختارهای مدرن از جمله، آزادی، نهادهای مستقل، نقدپذیری و… را به رسمیت بشناسد.
لازم به ذکر است که ماری آنتوانت هم از این مراسمات زیاد برگزار میکرد، اما چه تاثیر فرهنگی-فکریای بهجای گذاشت؟ البته که بهدور از انصاف است که از اقدامات کانون پرورش فکری یادی نکنیم. بیشک وی در رواج جنبشهای هنری جدید در ایران تاثیرگذار بوده است، با این حال تاثیرگذارترین اقدام فکری و فرهنگی پهلوی را میتوان حمایت از گفتمانی سانتیمالیستی دانست که با حمایت او و از جانب افرادی چون سید حسین نصر و هانری کربن، در ایران رفتهرفته بدل به گفتاری پذیرفته شد. ایدئولوژیای که در ادامه بر متفکرینی چون فردید، آلاحمد، و شریعتی و امثالهم تاثیر گذاشت و موجب شکلگیری ایدهای شد موسوم به "غربزدگی"
هانری کربن و سید حسین نصر، چهرههایی سنتگرا که در ادامه بر گفتمان غربزدگی در میان روشنفکران دامن زدند و بیشک برچهرههایی چون علی شریعتی، فردید و آلاحمد تاثیرگذار واقع گشتند. چنانکه نصر در ادامه به چهرهی دانشگاهی برجستهای تبدیل شد و عملا تئوری معنویت را به دربار تزریق کرد. این هم قابل تامل است که حکومت پهلوی هم ظواهر مدرن را پذیرفته بود و هم در افکار از نوعی معنویت احساسی که عمیقا غیرعقلانی و ضدمدرنیسم بود، حمایت میکرد. از جانب دیگر، بهگمان من، ایدئولوژی غربزدگی را نمیتوان ایدهای بومی و ملی پنداشت، آنطور که در برخی نظریات تبیین میشوند، یا آنطور که بعدها فوکو آن را "معنویتِ سیاسی" نامید، نباید فراموش کرد که تاثیرگذارترین چهرهها در شکلگیری این تفکر را میتوان هایدگر و کربن، متفکری پیچیده که خود از هایدگر عمیقا تاثیر بسیار پذیرفته بود، دانست. گرچه گفتمان غربزدگی با جدیت و استقرار در میان صداهای مخالفخوان دنبال شد، اما از داخل حکومت هم از جانب چهرههای نزدیک فرح شکل گرفت. و این نیز قابل تامل است که گفتمانی که حکومت پهلوی از آن حمایت کرد، زمانی که در دهه ۵۰ به تودههای مردمی و سیاسی نزدیک شد، موجبات انقلاب ۵۷ را فراهم کرد. گفتمانی که در دههی ۶۰ و در فراز و فرودهای انقلاب بدل به اصلی پذیرفته شد و زمینهساز بسیاری از خشونتها و ایدئولوژیزدگیها را به بهانهی اصالت، فراهم کرد. (برای اطلاعات بیشتر در زمینه آنچه که گفتمان غربزدگی مینامم: سید احمد فردید: فیلسوف غربزدگی)
اصلیترین ضعف فکری این گفتمان در آن بود که سنت نزد او نه سوژهای شایسته برای تحقیق و تفحص عمیق، بلکه صرفا ابزاری برای جنگ بود. جنگ از آن جهت که نزد عده بسیاری چون آلاحمد و فردید، شرق در معرض خطر ماشین و دولت غربی بود و از دید این متفکرین، ابزار دفاع در این تقابل خصمانه سنت است. به بیان دیگر، نزد بخش اعظمی از روشنفکران آن دوره، شرق در معرض خطرِ غرب است: اندیشهی غرب و دولت غرب. چنانکه این نگرش را در ادبیات بخش بزرگی از روشنفکران میتوان دید. در همین دوره بود که رسالاتی چون "آسیا در برابر غرب" از داریوش شایگان، و "غربزدگی" از آلاحمد، نوشته شدند. جای بحث فراوان دارد که چقدر از این تقابل ساخته و پرداخته ذهن فردید و آلاحمد بوده است، اما نباید فراموش کرد که تجربیات سخت استعماری در قرن نوزدهم و خاطرهی تلخ ۲۸ مرداد، در دامن زدن به این احساسات نقش داشتهاند. این همان وضعیتی در مدرنیت ایرانیست که من آن را ساحل عشق و نفرت مینامم. چنانکه در دورهای سنت برای روشنفکران سرچشمه واپسماندگی و کهنگی تلقی شد و بهکلی نفی شد، و در دورهای دیگر، در عصر گفتمان غربزدگی، سنت منبع حکمت و اصالت و معرفت معرفی شد. در هر دو این دورهها، حقیقتا اصلا حتی تعریف دقیقی از سنت ارائه نشد، گویی که نزد آنها سنت مجموعهای بود مطلقا خوب یاد بد. مجموعهای که اصلا تشکیلات و داشتهها و نداشتههایش اصلا به درستی مشخص نبود.
بهگمان من، تجسم حکومت پهلوی بهعنوان حکومتی مطلقا مدرن و متجدد اشتباه است. در بسیاری از تحلیلاتی که از تجدد در عصر پهلوی ارائه میشود یک فرض بنیادین وجود دارد و آن هم آنکه حکومت پهلوی تمامی عناصر مدرنیسم را پذیرفته بود، حال آنکه مروری در چهرههای فکری نزدیک به دربار، نشان میدهد که بسیاری از آنها نهتنها مدرنیست در فکر نبودند، بلکه حتی گرایشات سنتی و نزدیک به گفتمان غربزدگی هم کم نداشتند.
در این یادداشت قصد داشتم یک تلنگر دیگر هم وارد کنم و آن اینکه فرح پهلوی مطلقا فرهیختهای آیندهساز برایمان نبود، چهبسا که حمایت مصمم او از نصر و کربن و حلقهی نزدیک به آنها، زمینههای غلبهی گفتمان غربزدگی بر عرصهی اندیشهی ایران را فراهم کرد. غلبهای که میراث آن مهندسی اجتماعی به بهانهی احیای اصالت و ایدئولوژیزدگی بود. با اینحال تمامی ماجرا را نمیتوان در فرح و یا حلقهی نخبگانی پیرامون وی خلاصه کرد، شکلگیری گفتمان غربزدگی نتیجهی آشفتگیهای مدرنیزاسیون تحمیلیای بود که اثر معکوس داده بود. در این میان میتوان گفت حکومت پهلوی هم احتمالا برای مشروعیت تراشی، خود را به این جریان اصالتجویانه نزدیک کرده، جریانی که در ادامه هم علیه حکومت طغیان کرد و هم جهان مطلوب شاهان پهلوی را به کلی ویران کرد. به همین جهت است که بهنظر من، انقلاب ۵۷ را تنها نمیتوان یک جنبش سیاسی در نتیجهی علل اقتصادی یا سیاسی دانست، ایدئولوژی برآمده از این انقلاب بیشک مطلقا نتیجهی تعاملات حوزویان قم یا نجف نبود بلکه علاوه بر آن از جانب روشنفکران و حتی متفکرین درباری مانند نصر و کربن، نیز تغذیه میشد.
نتیجهگیری
اگر روشنفکری را در توانایی نقد خویشتن بدانیم، نه در تزئین ظواهر فرهنگی، فرح پهلوی را نمیتوان فرهیختهای آیندهساز دانست. حمایت مصمم او از نصر، کربن و حلقهی سنتگرایان، زمینههای غلبهی گفتمان غربزدگی و اصالتگرایی را بر اندیشهی ایرانی فراهم کرد. گفتمانی که میراث آن، مهندسی اجتماعی و ایدئولوژیزدگی به نام “بازگشت به اصالت” بود. فرح پهلوی، نماد روشنفکری نبود؛ بلکه نشانهای بود از تجدد بیپایهای که بیش از آنکه مدرن باشد، در جستوجوی شکلی از معنویت تزئینی بود. معنویتی که بهجای روشنکردن راه آینده، تنها گذشته را با رنگی تازه تکرار میکرد