
گاهی چنان اراجیفی میشنوم که راهی جز نقد صریح باقی نمیماند. اخیرا آقای سجاد فتاحی، در ویدیویی ادعا کرده است که فرح هویت ایرانی را تئوریزه کرده است!
اینکه بعد از پنجاه دقیقه رودهدرازی و استناد به خرده وقایع و خاطرات پراکنده دربارهی دربار و جشنها و خریدهای فرح حتی نتوانستید یک دلیل قانعکننده برای ادعایتان بیاورید به کنار، شما حتی در نخستین مراحل مطالعه جامعهشناختی متوقف شدهاید. شما حتی نتوانستهاید میان فرهنگ به مثابهی امر ظاهری و فرهنگ به مثابهی تجربهی فکری تمایز قائل شوید. هویت ایرانی در پیچ و خم تاریخ و اندیشه شکل گرفته است، نه در اشرافیگری فرح. شما چطور توانستهاید حتی به این فکر کنید که یک ملکهی شکستخورده و متناقض، که از سویی مبلغ هنر مدرن بود و از سویی دیگر حامی بنیادگرایی، میتواند در کمتر از سی سال، هویت یک ملت چند هزار ساله را تئوریزه کند؟
اصلا از کی تابحال به زور کشاندن مردم به فستیوال، هویتسازی محسوب میشود؟
هویت از پیچ و خم تاریخ و تجربیات مشترک خلق میشود، از پایین اجتماع پا میگیرد، نه از کاخ اعلیحضرت. هویت ما ایرانیان حاصل انباشت تاریخ و رنجمان است، هرچقدر هم بریدگی در این سیر تاریخی وجود داشته باشد، بازهم نمیتوان منکر آن شد. هویت ما از فرامین همایونی و ارادهی آهنین شاهان شکل نگرفته است، برعکس، هویت ما دقیقا همان لحظاتی شکل گرفت که شاهان در کاخ سلطنتی خفته بودند. مشکل شاهان پهلوی هم در همان بود که گمان میکردند از سعدآباد میتوانند با فرمان همایونی ملت بسازند اما انقلاب به آنها نشان داد که هویت همچون اقتصاد و احزاب سیاسی نیست که با امضا سلطنتی دستور داده و تنبلیهارا جبران کرده. مدرنیزاسیون باطل خاندان پهلوی، که ترکیبی از افکار باستانگرایانه و بنیادگرایانهی امثال نصر، و مدرنیت ظاهری و فاسد حکومتی بود، نه تنها نمیتواند دولت ملی بنا کند، بلکه حتی میتواند اثر معکوس دهد.
متاسفانه آقای فتاحی عقدهی توجه دارد و برای غش و ضعف رفتن سلطنتطلبان حاضر است که شرافت علمی خود را، در مقام کسی که دکتری جامعهشناسی دارد، را کنار بگذارد و هر چرند پولسازی بگوید. این هم از بدبختیهاییست که اینترنت با خود آورد، همانقدر که اینترنت فرصتیست برای گفتوگو، میتواند بلندگویی هم باشد برای عوامفریبان. اصلا با چه معیارهایی فرح به چهرهای فرهنگی تبدیل شده است؟ چون جشن هنر شیراز را بر پا کرده است؟ همان جشنی که کاتوزیان در اقتصاد سیاسی میگوید با اجبار مردم محلی را به فستیوال کشاندند؟ یا بخاطر مراسمات پر زرق و برقی که با لباسهای محلی برپا میشد؟ به همین جهت است که باید میان فرهنگ بهمثابهی تجربه ظاهری، و فرهنگ به مثابهی تجربهی فکری، تمایز قائل شد. از این رو است که من بخش بزرگ اقدامات فرح را محدود در ظواهر میدانم و به همین جهت پروژهی فرهنگی او را نمیتوان حقیقتا “روشنگر” توصیف کرد. جشن هنر شیراز در دهه پایانی پهلوی دوم، بخشی از همان پروژهی فرهنگ به مثابهی نمایش بود؛ فرهنگی که میخواست ایران را مدرن نشان دهد بدون آنکه ساختارهای مدرن از جمله، آزادی، نهادهای مستقل، نقدپذیری و… را به رسمیت بشناسد.
لازم به ذکر است که ماری آنتوانت هم از این مراسمات زیاد برگزار میکرد، اما چه تاثیر فرهنگی-فکریای بهجای گذاشت؟
با این حال تاثیرگذارترین اقدام فکری و فرهنگی پهلوی را میتوان حمایت از گفتمانی سانتیمالیستی دانست که با حمایت او و از جانب افرادی چون سید حسین نصر و هانری کربن، در ایران رفتهرفته بدل به گفتاری پذیرفته شد. ایدئولوژیای که در ادامه بر متفکرینی چون فردید، آلاحمد، و شریعتی و امثالهم تاثیر گذاشت و موجب شکلگیری ایدهای شد موسوم به "غربزدگی" (دربارهی نسبت فرح و غربزدگی)
هانری کربن و سید حسین نصر، چهرههایی سنتگرا که در ادامه بر گفتمان غربزدگی در میان روشنفکران دامن زدند و بیشک برچهرههایی چون علی شریعتی، فردید و آلاحمد تاثیرگذار واقع گشتند. چنانکه نصر در ادامه به چهرهی دانشگاهی برجستهای تبدیل شد و عملا تئوری معنویت را به دربار تزریق کرد. این هم قابل تامل است که حکومت پهلوی هم ظواهر مدرن را پذیرفته بود و هم در افکار از نوعی معنویت احساسی که عمیقا غیرعقلانی و ضدمدرنیسم بود، حمایت میکرد.
اگر روشنفکری را در توانایی نقد خویشتن بدانیم، نه در تزئین ظواهر فرهنگی، فرح پهلوی را نمیتوان فرهیختهای آیندهساز دانست. حمایت مصمم او از نصر، کربن و حلقهی سنتگرایان، زمینههای غلبهی گفتمان غربزدگی و اصالتگرایی را بر اندیشهی ایرانی فراهم کرد. گفتمانی که میراث آن، مهندسی اجتماعی و ایدئولوژیزدگی به نام “بازگشت به اصالت” بود. فرح پهلوی، نماد روشنفکری نبود؛ بلکه نشانهای بود از تجدد بیپایهای که بیش از آنکه مدرن باشد، در جستوجوی شکلی از معنویت تزئینی بود. معنویتی که بهجای روشنکردن راه آینده، تنها گذشته را با رنگی تازه تکرار میکرد.