ویرگول
ورودثبت نام
امیرماهان طاهری
امیرماهان طاهریعلاقمند به تاریخ معاصر، علوم سیاسی و فلسفه. اینجا یادداشت‌هام رو قرار می‌دم.
امیرماهان طاهری
امیرماهان طاهری
خواندن ۲۶ دقیقه·۲۱ روز پیش

پهلوی‌ها: از آرمانشهر تا واقعیت

به‌گمان من تمامی جزم‌اندیشی‌های سیاسی و استبدادها از افکاری آغاز می‌شوند که ادعای مالکیت حقیقت مطلق دارند. در اینجا من کاری با این بحث فلسفی ندارم که آیا حقیقت مطلق است یا نسبی اما به‌گمان من اگر قصد ترسیم سیاستی تکثرگرایانه و تعامل‌محور را داریم، بایست در عرصه‌ی سیاست دست از ادعای تملک حقیقت مطلق برداریم. بایست بپذیریم که اندیشه ما تنها نگاهی خاص به مسئله است، نه تجسم مطلقِ حقایق.
یک نگاه اجمالی به پیشینه‌ی استبدادهای فکری قرن بیستمی هم به ما نشان می‌دهند که تاریخ سنگر محکمی برای تمامی تعصبات سیاسی بوده است. سنگر از آن جهت که غالب این جماعت در پشت تاریخ قایم شده و ایده‌ی فکریِ خود را نخست با ترسیم تصویری رویایی از گذشته و آینده آغاز کرده‌اند. فصل مشترک تمامی تعصبات سیاسی آن است که با تاریخ احساسی و غیرعلمی برخورد کرده‌اند. آن‌ها نگرش خود را تجسم مطلق حقایق تاریخی می‌پنداشتند و از احیای گذشته‌ی باشکوه حرف می‌زده‌اند.

سلطنت‌طلبی در ایران امروز

سلطنت‌طلبی در ایران امروز نه یک صدای سیاسیِ عادی، بلکه پیش از هرچیز نمادِ نوستالژی‌گرایی از دوره‌ی پهلوی است. سلطنت‌طلبی در ایران امروز نه یک ایده‌ی سیاسی در زمینه‌ی نظام سیاسی، بلکه اندیشه‌ای‌ست که با تاریخ احساسی برخورد می‌کند و برای خود منجی‌ می‌سازد. شعار "جاوید شاه" یک صدایِ آزادیخواهانه نیست، بلکه فریادِ بازتولید استبداد در لباسی دیگر است. فریادی که چون موریانه‌ای امروز به همه‌جا دارد نفوذ می‌کند...

پهلوی: از افسانه تا واقعیات
البته که اینترنشنال‌ها و رفقایشان گوشمان را از رضاشاه، پدر ایران نوین، و محمدرضاشاه، پسرِ پدرِ ایران نوین، کر کرده‌اند. پدر و پسری که ایرانمان را از خطر تجزیه، قحطی و بدبختی نجات داده‌اند، برایمان راه آهن کشیدند، بیمارستان بنا کردند، فرهنگستان تاسیس کردند، دانشگاه تاسیس کردند و ... البته که با زبان طنز دارم می‌گویم، اما بی‌انصافی‌ست که منکر تمامی این دلسوزی‌ها شویم. رضاشاه را حقیقتا نمی‌توان دست‌نشانده‌ی انگلیس دانست، این هم به‌نوعی جزم‌اندیشی‌ دیگر است، نفرتی که هیچ بنیانی تاریخی و علمی ندارد. به‌عنوان نمونه در همین زمینه‌ توجه شما را به چند سند جلب می‌کنم:

احمد اشرف، جامعه‌شناس ایرانی، در مقاله‌ی خود تحت عنوان "توهم توطئه در ایران" در این رابطه چنین می‌نویسد:

رضا شاه نیز به دلیل ایستادگی در برابر انگلیسیها و نیز قلع و قمع کردن چپ‌ها در ایران همواره نگران دشمنی انگلیسیها و روسها بود. همچنین ناسیونالیسم دوره وی نیز پدیده ای متناقض بود چون از یکسو به شدت غرب گرا و از سوی دیگر و در همان حال نسبت به غرب بدگمان بود و نوعی بیگانه ترسی نسبت به غرب داشت این دیدگاه حتی گاهی باعث شگفتی خارجیها شده بود مثلاً نامه های خصوصی و گزارشهای محرمانه سر ریدر بولارد، سفیر انگلستان، مطالبی وجود دارد که در آنها از اینکه مردم ایران رضا شاه را دست نشانده انگلیس میدانند ابراز تعجب کرده است. [1]

محمد‌علی همایون کاتوزیان نیز در "اقتصاد سیاسی ایران" چنین می‌گوید:

رضا شاه طرفدار آلمان و طرفدار نازی ها بود زیرا دولت پرست، نظامی گرا، مستبد، نژاد پرست و پان ایرانیست بود و به رغم اینکه پیشرفت اولیه‌اش را مدیون آیرونساید و احتمالاً عوامل انگلیس در ایران بود، نه انگلیس و نه نقش انگلیس ها در ایران را نمی پسندید. خطاست اگر او را عامل یا جاسوس، امپراتوری بریتانیا بپنداریم زیرا تمامی شواهد گوناگون و دقیق موجود برخلاف این داوری عامه پسند حکم میکنند. او نفوذ انگلیس در اقتصاد سیاسی ایران را تا آنجا تحمل می کرد که به نظرش برای حفظ موقعیتش لازم بود زیرا او نیز همانند سایر اهل سیاست بر این باور بود که انگلیس هر چه بخواهد میتواند در ایران و هر جای دیگر بکند و برای این کار کافی است به عصای جادوییش تکانی بدهد. از همین رو نیز به هنگام رشد سریع قدرت آلمان نازی در دهه ۱۹۳۰/۱۳۱۰ پنداشت که هم برای خودش و هم برای ایران مطمئن و مطلوب است. که به آلمان نزدیک شود؛ پیش از آن نیز بیشتر و بیشتر برای انجام طرح های نظامی و غیر نظامی خود به مستشاران آلمانی رو آورده بود و آلمان به تدریج به مهمترین طرف تجاری ایران بدل شده بود. [2]

برخی احتمالات نیز مبنی بر آن است که رضاخان پیشتر در ۱۹۱۷ نیز طرح کودتایی با همکاری آلمان‌ها نیز ریخته بوده است. [3]
اما این هم بی‌انصافی است که از رضاشاه بگوییم و از "زمین‌خواری‌ها" و "سلطه‌جویی‌ها"ی او چیزی نگوییم. در سال ۱۳۳۵، سال‌ها بعد از سقوط رضاشاه، یکی از نخست‌وزیرانش، احمد متین دفتری، درباره‌ی نظارت‌های گسترده‌ی رضاشاه برمجلس چنین گفت:

شاه اصرار داشت که کار قوه مقننه فقط مهر تأیید زدن بر اقدامات قوه مجریه است بنابراین مجلس به نهادی تشریفاتی تبدیل شده بود. [4]

یرواند آبراهامیان نیز در کتاب خود، تاریخ ایران مدرن، چنین می‌نویسد:

شاه به همراه رئیس شهربانی فهرست نامزدهای احتمالی را بررسی کرده آنها را با صفاتی چون "مناسب" یا "بد" ، "فاقد عرق ملی" ، "دیوانه" ، "احمق" ، "خطرناک" ، "بی شرم" ، "یک دنده" یا "کله پوک" علامت گذاری میکرد. سپس این اسامی در اختیار وزارت کشور و به واسطه وزارت کشور نیز در اختیار استانداران و هیئت های محلی انتخاباتی قرار می گرفت. تنها وظیفه این هیئتها توزیع برگه های رای‌گیری و نظارت بر صندوق آرا بود. ضمناً اعضای تمام این هیئت ها را دولت مرکزی تعیین می کرد. نامزدهایی هم که بر رقابت انتخاباتی پافشاری می کردند به زندان می افتادند یا تبعید می شدند در نتیجه نامزدهای پیروز همواره افراد مناسبی بودند که اغلب به دلیل داشتن املاک و دارایی در حوزه های انتخاباتی خود از پشتیبانی لازم برخوردار بودند به عنوان مثال در انتخابات مجلس هفتم تصمیم شاه بر این بود که دو تن از زمین داران بزرگ مراغه عباس میرزا فرمانفرما و اسکندرخان،مقدم به دلیل داشتن حمایت محلی چشمگیر باید کرسی هایشان را حفظ کنند در نتیجه اولی سه دوره و دومی نه دوره نمایندگی مراغه را بر عهده داشتند. شاه برای مطمئن شدن از فرمانبرداری نمایندگان مصونیت پارلمانی را نادیده گرفت همه احزاب سیاسی اعم از گروه های هواخواه را ممنوع و کلیه روزنامه های مستقل را تعطیل کرد و جماعتی را به کار گماشت که خود حکومت آنان را «مخبر» و «مأمور مخفی» مینامید. وزیر مختار بریتانیا در اوایل سال ۱۳۰۵/۱۹۲۶ گزارش داد که به نظر میرسد رضا شاه می‌کوشد نوعی اتوکراسی نظامی برپا کند و هدفش هم نه تنها بی اعتبار کردن سیاستمداران کهنه کار بلکه کل دولت پارلمانی است. [5]

استبداد رضاشاه تنها محدود به ابعاد سیاسی نبود، گویی که او همچون خداوندگاری بر تمام ایران سایه افکنده بود. یرواند آبراهامیان درباره‌ی زمین‌خواری‌های رضاشاه، چنین می‌نویسد:

رضاشاه فرزند زمین داری کوچک و سرهنگی که در سال ۱۳۰۰ با حقوق اندکی زندگی میکرد در زمان سلطنت چنان ثروتی جمع آوری کرد که به ثروتمندترین مرد ایران تبدیل شد. در کتابی که اخیراً در غرب منتشر شده و از تعصب و جانبداری هم خالی نیست، آمده است که رضاشاه در زمان کناره گیری از سلطنت سرمایه ای در حدود ۳,۰۰۰,۰۰۰ پوند و بیش از ۳,۰۰۰,۰۰۰ اکر زمین به ارث گذاشت. این زمینها که در استان حاصل خیز مازندران واقع شده بود از طریق مصادره مستقیم فروشهای اجباری و طرح ادعاهای مشکوک مبنی بر تعلق زمینها به املاک سلطنتی که در سده گذشته مرسوم نبود به دست آمده بود. سفارت انگلیس گزارش میدهد که شاه با «علاقه شدیدی که به ثروت اندوزی داشت زمین یک زمین دار عمده را به بهانه توطئه علیه دولت مصادره میکرد روستاهای فرد دیگری را به دلیل بی توجهی به منافع ملی ضبط می نمود و با منحرف کردن آبهای کشاورزی شماری از روستاییان را ورشکست می کرد. این ثروت، هزینه تاسیس هتلها، کازینوها، کاخها، شرکتها، مؤسسات خیریه و بنگاههای سلطنتی را تأمین کرد و به افزایش مشاغل ،حقوق مستمری ها و جیره خوارهای دربار انجامید. بدین ترتیب دربار به مجتمع نظامی زمیندار ثروتمندی تبدیل شد که برای افراد مشتاق خدمت به خاندان پهلوی مقامات و مساعدتهای سودآور و آینده ای روشن فراهم میکرد. [6]

در شعری که خالی از بی‌انصافی نیست، رضاشاه “رضا سارق" نامیده می‌شود:

انگلیسان رضای سارق را
اندرین ملک شه‌رضا کردند
پس ِ چندی از او برنجیدند
عیب او جمله برملا کردند
خُبثِ او را به ملک جار زدند
مشت او را به دهر وا کردند

چون که بدنام گشت و کرد فرار
افتخاری دگر نصیب ما کردند
طفل آن دزد بی‌مروّت را
اندرین ملک پادشا کردند
شاهی که بس به مردی خود افتخار کرد
همچون زنان ز هیبت دشمن فرار کرد
نقشی شگرف باخت بریتانیا به ملک
و این خلق را ز بازی خود تار و مار کرد
ز اصطبل روس نرّه‌خری را برون کشید

و او را به دوش مردم ایران سوار کرد
سی و دو سال بود کم از امتیاز نفت
افزود شصت سال و درش استوار کرد

عباسقلی گلشاییان در یادداشتهایش مینویسد در اوت ۱۹۴۱ /مرداد ۱۳۲۰ هنگامی که وزیر جنگ و رئیس ستاد ارتش گزارش پیشروی نیروهای شوروی در شمال ایران را به کابینه جنگی رضاشاه میدادند "یک مرتبه یک عبارتی شاه گفت که حقیقتاً مايه تأسف و تعجب گردید"؛ گفت: "پس املاک ما چه میشود؛ این نقاط که تمام املاک ماست." [7]

همایون کاتوزیان در "دولت و جامعه در ایران" چنین می‌نویسد:

هنگامی که رضا شاه از سلطنت کناره گرفت و کشور را ترک کرد صاحب حدود ده درصد از زمینهای کشاورزی ایران منجمله حاصلخیز ترین اراضی تولید محصولات فروشی بود به طوری که ارزش و درآمد آنها از ده درصد کل آن در کشور تجاوز میکرد در همان زمان اشعار و مقالات بی شماری علیه وی از سینه ها بیرون ریخت و در روزنامه ها و دیوانها جاری شد. [7]

در یک نمونه‌ی دیگر، کاتوزیان گزارشی عجیب و تکان‌دهنده از اعدام معین‌السلطنه، حاکم سابق خرم‌آباد، در اختیار ما می‌دهد، آنهم بخاطر "هدر نرفتن" چوبه‌ی دار:

جنگهای سرلشکر احمد آقا امیراحمدی در غرب و جنوب غربی پرشمار و کوچکتر اما بی رحمانه تر بودند. مقیاس بی رحمیها حتی در تهران که کمتر کسی جرأت میکرد از آنها ایراد بگیرد چون فوراً متهم به طرفداری از هرج و مرج و دفاع از استعمار انگلیس می شد، ابعادی افسانه ای یافت امیراحمدی از آن پس به قصاب لرستان مشهور شد. برای اینکه تصوری از شکل کار در آن جا و نقاط دیگر پیدا کنیم بی مناسبت نیست که گوشه ای از خاطراتی را که خود امیر احمدی سالها بعد از بازنشستگیش نوشته است نقل کنیم خاطرات دستنویس او پس از انقلاب اخیر پیدا شد و انتشار یافت احمدی مینویسد: موقعی که سرلشکر خزاعي لشكر لرستان را از من تحویل گرفت
دو نفر از بقایای اشرار را که پس از آمدن من به تهران از کسی بیمی نداشتند و آزادانه رفت و آمد میکردند خواسته بود، با دوازده نفر دیگر از اهالی خرم آباد که نه تنها سابقه شرارت نداشتند بلکه بعض آنها از خدمتگزاران دولت بودند از قبیل معين السلطنه حاکم قبلی خرم آباد ... و گفته بود.... من می خواهم به تهران بروم عجالتاً تا بروجرد مرا بدرقه کنید ... در بروجرد دستور می دهد ناهار مفصلی تهیه میبینند و با هم میخورند. پس از صرف ناهار به بهانه ای از اتاق بیرون می آید و دستور می دهد ۱۳ چوبه دار برپاکنند. پس از اینکه به خزاعی خبر میدهند که دارها آماده است، اول حکم می کند آن دو نفر را ... که سابقه شرارت داشتند به دار بیاویزند و بعد میگوید سایرین را هم ببرید. یازده نفر دیگر را هم میبرند و به دار می.آویزند بعد معلوم میشود که یک چوبه دار اضافه نصب کرده اند. می گوید این معین السلطنه را هم به دار بیاویزید که دار بی مصرف برپا نشده باشد. این جماعت ابتدا تصور می کردند. خزاعی مزاح می کند، زیرا گناهی در خود نمیدیدند بعد که دیدند جدی می گوید، عجز و التماس زیاد کردند. اما سرلشکر خزاعی توجه نداشت و میگفت تا سردار سپه بداند که من آن طور که خیال کرده مظلوم نیستم. اگر احمد آقاخان احمدی چهار تا را به دار زد، من می توانم در یک روز چهارده تا را به دار بزنم. [8]

نمی‌شود راجب استبداد رضاشاهی حرف زد و از مهندسی اجتماعی آن و آنچه که کاتوزیان "شبه‌مدرنیسم" و یا به‌بیان دیگر، درک سطحی و ظاهر‌زده از مدرنیسم، می‌خواند، نگوییم. کاتوزیان در "دولت و جامعه در ایران" چنین می‌نویسد:

ناگهان در تابستان سال ۱۳۱۴/۱۹۳۵ شاه دستور داد همه مردها باید کلاه لگنی (شاپو) بپوشند که کاملاً اروپایی بود و در ایران کمتر کسی نمونه آن را دیده بود. واکنشی در برابر آن پدید آمد و مقاومت مسالمت آمیزی در مشهد با خونریزی سرکوب شد و اسدی را اعدام کردند و فروغی برکنار و خوار و خفیف شد. [9]

مخبر‌السلطنه هدایت، از سیاستمداران باسابقه عصر مشروطه و از نخست‌وزیران عصر رضاشاه، در خاطرات خود چنین می‌نویسد:

در ملاقات روزی شاه کلاه شاپو مرا برداشت و گفت حالا این چطور است؟ گفتم فی الجمله از آفتاب و باران حفظ میکند اما آن کلاه پهلوی که داشتیم اسمش بهتر بود آشفته چند قدمی حرکت فرمودند گفتند آخر من میخواهم همرنگ [ اروپاییها ] شویم که ما را مسخره نکنند. گفتم البته مصلحتی در نظر گرفته‌اند در دلم گفتم زیر کلاه است که مسخره میکنند و تقلیدهای بی حکمت. [9]

در یک نمونه‌ی دیگر، کاتوزیان از فرمان تخریب توالت‌های ایرانی و جایگزینی‌ آن‌ها با توالت فرنگی در مسیر سفر ولیعهد سوئد یاد می‌کند:

دو مثال زیر هم روان شناسی تصمیمهای شبه مدرنیستی را نشان میدهد و هم چگونگی استفاده از قدرت استبدادی را برای اجرای آنها مثال اول درباره تدارک وان حمام و توالت فرنگی برای سنگ تمام گذاشتن در پذیرایی از مهمانان خارجی است در نوامبر ۱۹۳۴ / آبان ۱۳۱۳ وزیر مختار انگلیس ضمن گزارش داستانهای زیر افزود که ممکن است به نظر برسد اصلا ارزش آن را ندارند که گزارش شوند ولی شاید با مشکلی که من برای دیدن وزیر خارجه و وقت گرفتن برای دیدار تودیع با شاه دارم بی ارتباط نباشند داستان اول درباره توالت فرنگی برای مهمانان سوئدی بود. در حال حاضر توالت فرنگی هیجان زیادی در اینجا به وجود آورده است. این وسیله مفید را شاه احتمالاً در سفرش به ترکیه کشف کرده است. به هر صورت ورود قریب الوقوع سفیر ویژه بلژیک و ولیعهد سوئد و همسرش موجب جلب توجه اعلیحضرت به نامناسب بودن مستراح ایرانی شده است. چند روز پیش نایب رئیس تشریفات را بی مقدمه احضار کرده و دستور داده اند ترتیبی بدهد که در مسیر سفر کاروان سلطنتی سوئد از مرز تا پایتخت هر جا که احتمال توقف آنها میرود توالتهای فرنگی نصب کنند روز بعدش کامیونی انباشته از کلیه اثاث بهداشتی مربوطی که تهران در چنته داشته از پایتخت حرکت کرده است. اما درمانده بودند که این اختراعات پرآوازه اروپایی را کجا نصب کنند. [10]

البته که حتی جان‌فدایان خاندان پهلوی هم منکر اختناق سیاسی و فکری عصر محمدرضاشاه نمی‌شوند، و بیشتر از آن بدنبال ترسیم تصویر "رویای ایرانی" در عصر محمدرضاشاه هستند. همایون کاتوزیان اما در "اقتصاد سیاسی" دیدگاه متفاوتی مطرح می‌کند و آن را پیشرفت توصیف نمی‌کند:

آنچه در ایران روی داد نه پیشرفت اجتماعی و اقتصادی بود، و نه مدرنیسم، بلکه شبه مدرنیسمی بود که عواید نفت آن را تسریع کرد؛ به همین شکل تغییرات ساختاری اقتصاد نیز نه به علت شهر نشینی که به واسطه شهر زدگی بود. هنگامی که کشور در آستانه دروازه های تمدن بزرگ قرار داشت، سهم كل تولیدات صنعتی شامل تولیدات دستی روستایی و سنتی در تولید ناخالص داخلی غیر نفتی ۲۰ درصد بود، در حالی که سهم «خدمات» ۵۶ درصد بود. با این همه حمل و نقل شهری در همه جا و به ویژه تهران به قدری خراب بود که غیر قابل توصیف است: وضع مسکن، جز برای وابستگان دولت و جامعه تجار یا وحشتناک بود و یا مشکلی هولناک اغلب شهرهای کوچک و بزرگ از جمله تهران فاقد سیستم فاضلاب کارا بودند؛ خدمات درمانی و بهداشتی برای اغنیا بسیار گران و نامطمئن بود و برای فقرا گران و خطرناک. [11]

در جایی دیگر از "اقتصاد سیاسی" کاتوزیان با استناد به مطالعات حسین عظیمی، اقتصاددان ایرانی، درباره‌ی فقر، آماری قابل‌توجه از سوتغذیه در سال ۱۳۵۱ در اختیارمان قرار می‌دهد، که براساس آن دستکم ۱۸ میلیون نفر از جمعیت ۳۱ میلیون نفری، به درجه‌ای از سوتغذیه دچار بوده‌‌اند:

در مجموع نتایج دوم نشان میدهند که ۲۱ درصد جمعیت (اکثراً در شهرها) دچار سوء تغذیه اند ۲۰ درصد این بار نیز اکثراً در شهرها دچار سوء تغذیه شدید هستند، و ۳ درصد بیشتر در روستاها به نحو خطرناکی دچار سوء تغذیه اند. دلایل تفاوت‌های میان نتایج مربوط به سوء تغذیه در شهرها و روستاها می‌تواند ناشی از علل و عوامل گوناگون و پیچیده ای باشد که بحث گسترده آن در چارچوب این کتاب نمی گنجد. اما اجمالاً می توان گفت که دهقانان میتوانند دست کم بخشی از غذای مورد نیازشان را از محصولات خودشان تأمین کنند؛ سایر ضروریات زندگی شان (مسکن لباس رختخواب و مانند اینها نیز معمولاً توسط کار اهل خانه فراهم میشود و در نتیجه آنها می توانند سهم بیشتری از درآمدشان را صرف مواد غذایی کنند؛ و در حالی که امکان جای گرفتن دهقانان بیکار و بی زمین در خط ب بیشتر از کارگران بیکار در شهرهاست بیشتر شهریان خط الف یا ب را احتمالاً مهاجرین جدید از نواحی روستایی تشکیل میدهند که در حاشیه شهرها زندگی می کنند. افراد گروه اخیر حداقل نیمه بیکارند و از عهده تأمین کلیه نیازهای غذایی خود برنمی آیند.
از این گذشته آماری که عظیمی در مورد هر یک از استانها به تفکیک ارائه داده است گویای وضعیت وخیم اهالی پاره ای از مناطق به خصوص محروم کشور است مثلاً در نواحی روستایی کردستان تقریباً همه گروه های درآمدی - یعنی کمابیش کل جمعیت روستایی کردستان - دجار سوء تغذیه بوده اند و نتایج مربوط به خوزستان کرمان بختیاری و غیره – یعنی نواحی اصلی تجمع اقلیت های قومی - عشیره ای به نحو چشمگیری بدتر از نتایج مربوط به سایر نقاط کشور بود. طبق محاسبات عظیمی هزینه واقعی خانواده های دچار سوء تغذیه بایستی به طور متوسط سالانه معادل ۱۰ درصد افزایش یابد تا در بخش روستایی پس از هشت سال و در بخش شهری پس از شش سال، سوء تغذیه محو شود؟ آنها که با ابعاد مسأله، سیاست ها، و کارآیی لازم برای تحقق چنین امری کمترین آشنایی را دارند بی تردید جز این نخواهند گفت که در شرایط کنونی مشکل سوء تغذیه در ایران نه تنها حل نمیشود بلکه تشدید هم می شود: احتمالاً هر سال بر زیادی افزده خواهد شد و جای تردید بسیار است. جمعیتی که دچار سوء تغذیه است با سرعت جو سیاسی - اقتصادی آگاهی ،تعهد و دستگاه اجرایی موجود (پس از انقلاب) آمادگی که مقابله جدی با چنین معضلی را داشته باشد. [12]

عباس امانت نیز در ارزیابی خود از اقتصاد در عصر محمدرضاشاه، چنین می‌نویسد:

کمبود اصلی در خدمات عمومی بخصوص برق و تولیدات کشاورزی بود و اینها مایه شرمساری حکومتی بود که قدرت خود و رونق اقتصاد را تبلیغ میکرد. وعده های تو خالی راه حلی برای کمبود مواد اولیه، از پیاز و سیب زمینی و برنج گرفته تا کپسولهای گاز نبود همه ی اینها با تقیسم بندی دلبخواهی نواحی شهری و لغو مجوزهای ساخت و ساز همراه شد گره های ترافیکی در تهران و دیگر مراکز استانها و آلودگی هوا هم فقط به نارضایتی مردمی افزود که هنوز به تنگناهای اقتصادی خو نگرفته بودند. کارزارهای ضدفساد دولت که گه گاه به سرخط خبرها می آمد تاثیرات محدودی داشت. اختلاس و پارتی بازی و زدوبند کم نبود دولت نه اشتیاق چندانی برای متوقف کردن فساد داشت نه ابزاری برای متوقف کردن مفاسدی که در آنها پای بسیاری از وزرا و مقامات ارشد و اعضای خاندان سلطنتی وسط بود. در پاییز ۱۳۵۴، مجموعه ای از دادگاه های ضدفساد تنی چند از ارتشبدها و مقامات عالی رتبه را به جرم گرفتن حق کمیسیونهای نامشروع بابت خرید تسلیحات خارجی به زندان انداخت؛ حال آن که حداقل از نظر مردم این معامله ها قبلا به تأیید شاه و دولت رسیده بودند در زمستان ۱۳۵۴ رشوه ۲۸ میلیون دلاری در جریان خرید جت جنگنده ی اف ۱۴ از شرکت آمریکایی گرومن رسوایی دیگری بود که منجر به برکناری و زندانی شدن تنی چند شد. خرید ۴۰ میلیون دلار شکر در بازار آزاد در سال ۱۳۵۵ منجر به محکومیت و زندانی شدن برخی از مقامات شد. متهمان در دادگاه های خود گفتند که در این معاملات از کمک صاحب منصبانی برخوردار بودند که از افشای نام و مقامشان معذورند ولی در جهش اقتصادی دهه ی ۱۳۵۰ وسوسه ی یک شبه پولدار شدن چنان قوی و ضوابط ضد فساد چنان سست بود که نگذاشت هیچ کارزار ضدفسادی ریشه بگیرد. [13]

او در ادامه برنامه‌های حکومت برای مقابله با مشکلات اقتصادی و فساد را ضعیف و شکست‌خورده ارزیابی می‌کند:

در همان سالهای فعالیت حزب رستاخیز و به عنوان بخشی از نقشه ی راه پوپولیستی آن، حکومت، کارزار تثبیت قیمت ها را آغاز کرد اقدامی در جهت کنترل تورم افسار گسیخته هدف از این کار درمان مشکل تورم از راه تثبیت قیمت مصرف کننده در سطح خرده فروشی بود؛ چیزی شبیه ضرب المثل فارسی گنه کرد در بلخ آهنگری به شوشتر زدند گردن مسگری این کارزار موجی به راه انداخت از پلمپ کردن مغازه ها و جریمه های هنگفت و نظارت دولت بر صنایع خصوصی و حتی زندانی کردن کارخانه داران و عمده فروش ها به جرم احتکار و گران فروشی تورم سالانه به قول برخی حدود (۲۵) که تا آخر دهه ی ۱۳۵۰ دوام آورد عمدتا ناشی از تزریق بی حساب عواید نفتی به اقتصاد ایران بود با این همه نقدینگی جدیدی که وارد اقتصاد می شد، حکومت نیز فکر کرد که میتواند عطش خرید کردن خود را در مقیاس بی سابقه ای ارضا کند پروژه های توسعه ای جدید واردات گسترده تسلیحات نظامی خدمات تجملی و چه بسیار سرمایه گذاری در شهرهای مختلف رشد سریع صنعت ساخت و ساز و کمبود نیروی کار ماهر و غیر ماهر هم پیامد آن بود. امراضی مانند اینها را اگر نه در همه ی کشورهای در حال توسعه ولی در بیشتر آنها می شد انتظار داشت. اما درمان هایی که دولت پهلوی برای این امراض در پیش گرفته بود تقریبا نادر و شاید قابل اجتناب بودند.
این عواید تازه بازار داخلی را تضعیف کرد و به کام وارد کنندگان و به ضرر دیگر بخشهای اقتصاد بود؛ بخصوص به ضرر تولید کنندگان و تأمین کنندگان بالادستی آنها به علاوه افزایش قیمت ها نظام را نگران کرد و ضعف برنامه ریزی و سیاست گذاری را نشان داد - چرا که جهت گیری بازار یا تصمیم گیری های اقتصادی دخلی به مردم نداشت دولت برای رفع تصنعی معضلات اقتصادی عملا از بخش صنعت و خرده فروشی یعنی از ستون فقرات اقتصاد مصرفی کشور انتقام گرفت برخی از تولید کنندگان مجبور شدند برای اینکه قیمت تعیین شده را رعایت کنند کیفیت محصولات خود را پایین بیاورند و دیگران هم حجم محصولات را پایین آوردند و بدین ترتیب تولید کالاهای مصرفی و محصولات کشاورزی حیاتی کشور کاهش یافت و همین امر انگیزه ای برای واردات و همچنین احتکار پدید آورد. [13]

البته که از ایران آن زمان که تازه در مسیر توسعه و صنعتی‌شدن قرار داشت نباید انتظار اجرای دقیق و منظم پروژه‌هارا داشت اما به‌گمانم خنده‌دار جلوه می‌کند که "تمدن بزرگ" و "ژاپن خاورمیانه" که امروزه برای بسیاری از ما بدل به اتوپیایی جاودانه شده است، برقِ پایتختش روزانه ۴ ساعت قطع شود:

خرابی شبکه برق تازه تأسیس سراسری کشور در تابستان ۱۳۵۶ زمانی که مشترکین مسکونی در تهران که به دلایل سیاسی بر بسیاری مشترکین دیگر حتی مشترکین صنعتی اولویت داشتند به طور متوسط روزی چهار ساعت قطع برق داشتند دولت توضیحات متناقض زیادی در این باره داد اما شاید مهمترین دلیل آن مشخصات نادرست خود شبکه بود زیان ناشی از کمبود و قطع طولانی برق معلوم نیست با اینهمه ژاپن خاورمیانه که آشکارا قادر نبود شبکه برقی را که از عهده مخارج آن برآمده بود، اداره کند، می رفت تا نیروگاه های اتمی غول آسا برپا دارد. شاه مصمم بود تا ـ به هر قیمتی - ثابت کند که ایران دیگر عقب افتاده نیست! [14]

به‌تعبیر کاتوزیان مهمترین علت این خاموشی‌ها و چالش‌ها سومدیریت‌هایی بوده است که در پروژه‌های متعدد دیگری هم می‌توان آن هارا مشاهده کرد، از جمله ماجرای ذوب آهن و سد داریوش، که کاتوزیان توضیحات جالبی درباره‌ی آن ارائه می‌دهد:

اولویتهای اصلی دولت عبارت بودند از سرمایه گذاری در برخی از صنایع سنگین نظیر فولاد و ماشین ابزار و تشویق تولید کالاهای مصرفی بادوام وارداتی نظیر اتومبیل و وسایل خانگی در مراحل بعدی کوششهای چندی در راه ایجاد صنعت پتروشیمی و حمایت از صناعات و هنرهای سنتی - و نه صنایع دستی - بعمل آمد. البته هیچ برنامه قابل ذکری وجود نداشت: اینها نتیجه هوسها و آرزوهای شبه مدرنیستی ناگهانی ای بود که هماهنگ با افزایش ناگهانی عواید نفت هویدا و روی هم تلنبار می شد. تولید فولاد بیش از همه اولویت داشت همین یک مورد می توانست شاهد پیشرفت اقتصادی و پاسخگوی روشنفکران مخالف باشد که اغلب می گفتند کشور هنوز یک کارخانه ذوب آهن ندارد؛ و امید می رفت که چنین طرحی بتواند بنیاد بخش صنایع سنگین و مهندسی ایران را بنا نهد. گذشته از ملاحظات کلی بالا با پی ریزی و تأسیس کارخانه ذوب آهن، شاه یکبار دیگر توانست با یک تیر چند نشان را بزند. هنگامی که در ۱۳۴۲ مذاکرات برای برقراری روابط گرم و جدید و دیرپایی بین شاه و شوروی در حال پیشرفت بود، مسأله تأسیس یک کارخانه فولاد (به انضمام یک کارخانه کوچک ماشین سازی در مقابل دریافت گاز طبیعی ایران رفته رفته در دستور کار قرار گرفت این قرارداد گاز طبیعی ارزانقیمتی برای روس ها فراهم می آورد و تا حدى «آلام تاریخیشان را بخاطر نداشتن سهمی از نفت ایران تسکین می داد؛ بنیادی مادی برای برقراری روابط سیاسی حسنه و حفظ آن در دراز مدت فراهم می آورد؛ آرزوهای شبه مدرنیستهای ایرانی از هر فرقه و دسته ای را نیز عملی می کرد و در عین حال اتهام احتمالی روشنفکران مخالف و خاصه جناح طرفدار (شوروی را مبنی بر تحمیل بهای یک جنس بنجل بر مردم بیچاره ایران توسط امپریالیسم غرب خنثی می کرد. بر حسب ما وقع، این توصیفی بود که مقامات صریح اللهجه تر ایرانی در مورد کارخانه ذوب آهن شوروی پس از نصب آن ارائه دادند. تشخیص اینکه آیا این توصیف عادلانه است یا نه در صلاحیت نگارنده نیست. قرارداد نهایی ایران را متعهد کرد که خط لوله ای از منبع - منابع گاز در غرب کشور - تا مرز شوروی بکشد. شاید هیچ وقت معلوم نشود که این خط لوله برای کشور چقدر خرج برداشته است. میزان آن احتمالاً در حدود ۷۰۰ میلیون دلار و به طور قطع بسیار بیشتر از برآورد اولیه بود. این در واقع الگویی شد برای این گونه طرح های عظیم و اغلب بی ارزش دولت؛ در سال ۱۳۵۱، هنگامی که شاه در جلسات نهایی تصمیم گیری درباره برنامه پنجم در شیراز شرکت کرد از شنیدن اینکه سد تازه پایان یافته داریوش در استان فارس به جای ۱۰۰ میلیون دلار برآورد اولیه ۳۰۰ میلیون دلار خرج برداشته است بسیار آزرده خاطر شد. کارخانه ذوب آهن هم که قرار بود تا سال ۱۳۴۸ برابر ۶۰۰ میلیون دلار درآمد صادراتی برای کشور فراهم کند، در آن سال تنها ۴ میلیون دلار درآمد داشت. [15]

در پایان نگاهی هم داشته‌باشیم به ارزیابی امانت از قرارداد نفتی محمدرضاشاه موسوم به کنسرسیوم:

استاندارد اویل نیویورک، تكزاكو و گلف اویل که هر کدام ۸ درصد سهم داشتند؛ سهم رویال داچ شل ۱۴ درصد و کمپانی نفت فرانسه ۶ درصد بود. شرکت نفت ایران انگلیس که نامش را به بریتیش پترولیوم (BP) تغییر داده بود، سهمش کاسته شد و به ۴۰ درصد کنسرسیوم رسید. کنسرسیوم مسئول اکتشاف، تولید و توزیع بین المللی نفت ایران بود و درباره ی میزان تولید و سازوکار قیمت گذاری اختیار تام داشت. مسلما این شرکت ها کمتر از شرکت سابق نفت ایران انگلیس در خوزستان آزادی عمل داشتند ولی ایران هنوز هم در انتهای سلسله مراتب تولید قرار داشت و شرکت ملی نفت ایران مسئول توزیع نفت در خاک ایران و نظارت کلی بر عملیات های نفتی بود نظارتی که حداقل در سالهای ابتدایی تاحد زیادی صوری بود. شرکای ایران بر عملیات های نفتی کنترل کامل داشتند و دفاتر حسابداری خود را در اختیار ایران قرار نمی دادند و در هیئت مدیره ی خود هیچ عضوی از شرکت ملی نفت ایران راه نمی دادند؛ آنها در سیاست دخالت چندانی نمی کردند و فقط دنبال افزایش سود بودند پیروز این ماجرا شرکتهای نفتی بزرگ بودند، شرکت هایی که نه تنها بر نفت ایران بلکه بر بیش از ۸۰ درصد تولیدات نفتی دنیا انحصار داشتند. اعطای این امتیاز بیست و پنج ساله ی اصلاح شده به شرکای نفت ایران در سال ۱۳۳۳، با اهداف جنبش ملی فاصله ی زیادی داشت حداقل تا اوایل سال ۱۳۵۲ یعنی وقتی شاه تصمیم گرفت برای شرایط تولید و قیمت گذاری بهتر به مذاکره بپردازد و نهایتا در سال ۱۳۵۴ برای سومین بار از سال ۱۳۱۲ ملی شدن صنعت نفت را اعلام کند شرکای نفت ایران دست بالا را داشتند. حالا دیگر یک هولدینگ آمریکایی مصدر کار بود، هولدینگی که فرهنگ استعماری شرکت نفت ایران انگلیس را نداشت؛ اصلا آن زمان فرهنگ استعماری در حال زوال بود. حالا مساله یک ذهنیت کورپوراتی بود که به شرکتهای نفتی اجازه می داد قیمت و سطح تولید میادین نفتی خاورمیانه را دستکاری کنند میادینی که علاوه بر ایران و عربستان سعودی و عراق بعدا شامل کویت و دیگر تولید کنندگان خلیج فارس هم شدند. [16]

ترسیم تصویری سکولار از حاکمیت پهلوی هم از اشتباهات تاریخی دیگری‌ست که امروزه رواج بی‌سابقه‌ای یافته است، با این حال مهدی خلجی به درستی اشاره می.کند که پهلوی‌ها بودند که "دین را دولتی کردند"
عباس امانت نیز در این رابطه چنین می‌نویسد:

در مواجهه با این چالشهای داخلی و منطقه ای با سکولارها و اسلام گرایان قابل درک بود که شاه نشانه های بیشتری از دین داری را به نمایش بگذارد. در سال ۱۳۴۷ او با تبلیغات زیاد به حج رفت و همه ی مناسک را با خضوع تمام به جای آورد. یک سال بعد او به کنفرانس سران دولت های اسلامی در رباط پایتخت مراکش م. رفت و در ایجاد سازمان همکاری اسلامی نقش مهمی ایفا کرد. [17]

یرواند آبراهامیان نیز رابطه محمدرضاشاه و مذهب را چنین توصیف می‌کند:

شاه در حوزه‌ی شخصی و خصوصی مدعی قدرت‌هایی شده بود که برای نهادهای دینی بیش از گذشته تهدیدکننده بود. وی به اوریانا فلاچی ، روزنامه‌نگار ایتالیایی ، گفته بود که در زندگی خود پیامها و الهاماتی از علی بن ابی طالب و خود خدا دریافت کرده است. او خودستایانه و با لاف زنی یادآور شد که: نیرویی مرا همراهی می‌کند که دیگران قادر به مشاهده آن نیستند - نیروی عرفانی‌من. من پیام‌هایی دریافت می‌کنم. پیام هایی مذهبی... اگر خدا وجود نداشت ، باید اختراعش می‌کردیم. همواره گفته شده است که شاه به سبب رویکرد سکولاریستی افراطی سرنگون شد. اگر چنین است باید تعریف واژه سکولار را به کلی از نو تعریف کرد. [18]

حسین بشیریه نیز در "زمینه‌های اجتماعی انقلاب ایران" می‌نویسد:

شاه بارها متملقانه زبان به مدح اسلام گشود و از آیت‌الله بروجردی، یعنی بلندترین رهبر مذهبی وقت، در خانه وی در قم دیدار کرد. [19]

فارغ از آنکه این احساسات و گفتارها واقعی یا تبلیغاتی برای مشروعیت‌تراشی بوده باشند یا نه، شاه بدنبال ترسیم تصویری دین‌دار از خود بود، نه یک شاهنشاه سکولار.

نتیجه‌گیری
متن و اسنادی که از نظر گذراندید یک پژوهش و تحقیق تاریخی کامل نبود، بلکه تنها یک تلنگر بود. تلنگر برای آنکه تراژیک شویم. تراژیک از آن جهت که بپذیریم که هیچ اتوپیایی وجود ندارد، هیچ منجی‌ای وجود ندارد، فقط خودمان هستیم، فقط خودمان هستیم که بایست چهارنعل بتازیم و حقیقت را کشف کنیم، آن هم نه با ادعای مالکیت آن، بلکه با جست‌وجوی مستمر آن. تراژیک بودن سخت چون ترجیح می‌دهیم ذهنمان را با اتوپیاها و آرمانشهرها پوشالی آرام کنیم و آن را از آنچه که پوپر "فشار تمدن" می‌نامد، رها کنیم. بهرحال اما اگر واقعا قصد تحولی عمیق و آزادیخواهانه و مترقی را داریم، بایست تراژیک شویم. بایست بپذیریم که تنها خودمان می‌توانیم موجبات ترقی خودمان را فراهم کنیم. بایست بپذیریم که پیشرفت و حقیقت نه در گذشته بلکه در آینده‌ای که با عقلانیت و اخلاقمان می‌سازیم، نهفته است.

منابع

[1] جستار‌هایی در تئوری توطئه در ایران، نشر نی، ص ۹۰

[2] اقتصاد سیاسی ایران، نشر مرکز، ص ۱۸۰

[3] ابوالقاسم کحال‌زاده، دیده‌ها و شنیده‌ها، ص ۲۹۹-۳۰۸ البته که نسبت به کحال‌زاده باید محتاط بود چرا که گرایشاتی به رضاشاه داشت.

[4] تاریخ ایران مدرن، نشر نی، ص ۱۴۵

[5] تاریخ ایران مدرن، نشر نی، ص ۱۴۳

[6] ایران بین دو انقلاب، نشر نی، ص ۱۷۱

[7] دولت و جامعه در ایران، نشر مرکز، ص ۳۳۹

[8] دولت و جامعه در ایران، نشر مرکز

[9] مخبرالسلطنه هدایت، خاطرات و خطرات، ص ۴۰۷

[10] دولت و جامعه در ایران، نشر مرکز، ص ۴۴۴

[11] اقتصاد سیاسی ایران، نشر مرکز، ص ۳۲۳

[12] اقتصاد سیاسی ایران، نشر مرکز، ص ۳۱۹

[13] تاریخ ایران مدرن، عباس امانت، ص ۷۳۶ و ۷۳۷

[14] اقتصاد سیاسی ایران، نشر مرکز، ص ۳۱۶

[15] اقتصاد سیاسی ایران، نشر مرکز، ص ۳۲۵

[16] تاریخ ایران مدرن، عباس امانت، ص ۶۳۱

[17] تاریخ ایران مدرن، عباس امانت، ص ۷۱۸

[18] تاریخ ایران مدرن، نشر نی، ص ۲۷۳

[19] زمینه‌های انقلاب ایران، حسین بشیریه، ص ۴۱

تاریخ ایرانتاریخسیاستفلسفهجامعه‌شناسی
۱
۳
امیرماهان طاهری
امیرماهان طاهری
علاقمند به تاریخ معاصر، علوم سیاسی و فلسفه. اینجا یادداشت‌هام رو قرار می‌دم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید