
چرا زمینِ انسانی در اینورِ آب آنقدر زشت، کثیف، پر از خون و درگیری و فحاشی است؟ چرا زمینِ خاورمیانه تنها زمینِ جنگ و برادرکشی و بیاخلاقی و فساد شده است؟
میدانید چرا؟ چون زمین برایمان مهم نیست.
میدانید چرا زمین برایمان مهم نیست؟ چون انسان برایمان مهم نیست.
در تاریخ خاورمیانه خیلی وقت است که انسان فراموش شده است. انسان دیگر وجود ندارد: آنچه که وجود دارد تنها مریدانی هستند که مرشدانشان فرق دارد: پهلوی، خمینی، عبدالوهاب، رجوی و …
میبینید؟ ما خیلی وقت است دیگر انسان نیستیم، ما تنها جان فدایان رهبرانمان هستیم. ما خیلی وقت است دیگر هدف نیستیم، ما تنها ابزاری هستیم برای رستگاری در عالم ملکوت و مثال. نزد ما، رنج کشیدن و کشته شدن، نه نگونبختی، بلکه سعادتمندیست. نزد ما مرگ دردناک انسان تقدیس میشود.
ما خیلی وقت است که دیگر در سیاست مهم نیستیم، تنِ ما خیلی وقت است تبدیل شده به ابزاری برای رستگاری، تنِ آدمی در خاورمیانه تنها باید رنج بکشد، با نوازش باتوم همدم شود، با اشک آمده از گاز اشکآور همدم شود، با ماهیتابه ساواکیها همدم شود (ریچارد کاپوشچیسنکی، خبرنگار اهل اروپای شرقی، در گزارش خود دربارهی انقلاب ۵۷ از ابزارشکنجهای تحت عنوان ماهیتابه یاد میکند، که سطحِ داغی بوده است که زندانیان را برروی آن میبستند)
ما در فلسفه مهم نیست، در فلسفه انسان و زمین مهم نیستند، آنچه که مهم است ماورالطبیعه و ملکوت و فراتر از این جهان است. بهرحال این جهان که مهم نیست! اینجا یه مسافرخانهی موقتی است!
ما خیلی وقت است دیگر برای سیاستمداران خاورمیانه مهم نیستیم، بهرحال امر قدسی از این بدنهای مادی که تنها باعث دوری از نورِ معرفت میشوند، مهمتر است! پس مهم نیست انسانها چکار میکنند. مهم نیست کجا زندگی میکنند. مهم آن است که رستگار شود و برای رستگاری جانشان در گروی من است…
ما خیلی وقت است که دگر شهروند نیستیم. تاریخ خاورمیانه روایتِ انسانزدایی است. روایتی که در آن انسان نه شهروند دارای حقوق، بلکه مرید مرشدان است، فدایی منجیها است.
تاریخ فکری خاورمیانه، از عرفان اسلامی تا فلسفهی سیاسی شیعی و سنی، همواره بر رستگاری در آنسوی جهان تمرکز داشته است. این تفکر ماورالطبیعی، جهان را سرای موقت میداند و انسان را مسافری که باید هرچه زودتر از این خاک به افلاک بازگردد.
چنین نگرشی، به تعبیر نیچه، دشمن زندگی است. نیچه هشدار میدهد که بشر باید به زمین وفادار بماند و از امیدهای آسمانی دست بکشد. اما در خاورمیانه، هنوز زمین بیارزش است، زیرا انسان زمینی بیارزش شمرده میشود. در جهان مدرن، سیاست عرصهی گفتوگو و همزیستی آزاد انسانهاست. هانا آرنت در وضع بشر میگوید: سیاست آنجاست که انسانها به میان میآیند و جهانی مشترک میسازند. اما در خاورمیانه، سیاست به جای آنکه عرصهی حضور انسان باشد، عرصهی ایمان است. رهبران نه خدمتگزار، بلکه مرشدند؛ و مردم نه شهروند، بلکه مرید.
در چنین فضایی، قدرت از انسان فراتر میرود و به امر قدسی تبدیل میشود. بدین ترتیب، رنج، مرگ، و قربانیشدن نه شکست، بلکه فضیلت قلمداد میشود.
ریچارد کاپوشچینسکی، روزنامهنگار لهستانی، در روایت خود از انقلاب ۱۳۵۷ مینویسد که در زندانهای ساواک از وسیلهای به نام «ماهیتابه» استفاده میکردند، صفحهای داغ که بدن زندانیان را بر آن میبستند. این تصویر استعارهای از خاورمیانه است: زمینی که در آن انسانها بر صفحهای سوزان میسوزند تا نظامهای سیاسی و مذهبی پابرجا بمانند.
از اسطورههای عاشورایی گرفته تا ادبیات مقاومت، انسانِ رنجکشیده همواره ستوده شده و انسانِ شاد، گناهکار. در حالی که در سنت سکولار غرب، همانگونه که ریچارد رورتی میگوید، وظیفهی اخلاقی ما نه نجات روح، بلکه کاستن از رنج انسان است. در خاورمیانه اما، نجات روح چنان مهم شمرده میشود که تنِ انسان، و زندگی زمینی او، ارزشی ندارد. وقتی انسان از سیاست حذف شود، زمین نیز از معنا تهی میگردد.
خاورمیانه سرزمینِ موقتهاست: مردمش همیشه در انتظار منجی، در تبعید از خانهی خود، و در آرزوی جهانی دیگرند.
در این میان، زمین خانه نمیشود، چون کسی آن را خانه نمیپندارد. تخریب محیطزیست، بینظمی شهری، و زشتی معماری در این جغرافیا، بازتاب همین بیخانگی است.
سیاستمداران به آسمان مینگرند، و فلاسفه از زمین گریزاناند. هیچکس زمین را دوست ندارد.
اگر خاورمیانه بخواهد از چرخهی خشونت و زشتی رها شود، باید از بازگشت به زمین آغاز کند. باید زمین را دوباره مقدس کنیم، نه چون معبدی الهی، بلکه چون خانهی انسان. بازگشت به زمین یعنی بازگشت به زندگی، به بدن، به سیاست، و به انسان. تا زمانی که انسانِ زمینی به رسمیت شناخته نشود، خاورمیانه زیبا نخواهد شد.