غالبا از پوپر بهعنوان متفکری یاد میکنیم که عمیقا برای دموکراسی غربی جنگید و قلم زد، چنانکه خود بعدها در مصاحبهای انگیزهی خود از نوشتن "جامعهباز و دشمنان آن" را "بهجا آوردن" سهم خود در جنگ جهانی دوم معرفی کرد. با اینحال پوپر مرزهای مشخصی برای آزادی در اجتماع قائل بود. حدود آزادی را با زندانی کردن آزادی بوسیلهی ضوابط نباید اشتباه گرفت. حدود آزادی همانطور که پوپر متذکر میشود برای سلامت هر اجتماع دموکراتیکی لازم است. پیشتر کانت به گیراترین شکل اشاره کرده بود که آزادی در اجتماع تا هنگامی پذیرفته است که ناقض آزادی دیگری نشود.
با الهام از همین دیدگاه است که پوپر، همان فیلسوف عمیقا لیبرال، از سانسور تلویزیون و رسانهها در مواردی حمایت میکند. یادآوری این موضعگیری پوپر نه بهجهت مشروعیتتراشی برای سلطهجویی، بلکه به هدف این تذکر است که فراموش نکنیم دموکراسی بهشت آزادی نیست که همگی مطلقالعنان باشیم و مستبد دنیای خود باشیم، این نیز به نوبهی خود استبداد خاموشیست.
پوپر در مصاحبهای در اواخر دههی ۱۹۸۰ میلادی، نسبت به فساد اخلاقی در اروپا هشدار میدهد و به روشنی فساد اخلاقی را اینگونه تعریف میکند:
کاملاً ساده و بی پیرایه منظورم رشد جرائم و خطاکاری و از دست رفتن این احساس طبیعی است که باید در دنیایی منظم و به سامان زندگی کنیم در اروپا تا کوتاه زمانی قبل در جامعه ای زندگی میکردیم که خطاکاری در آن از موارد استثنایی بود [1]
البته که از پوپر عموما به عنوان فیلسوفی خوشبین یاد میکنیم، کسی که با شوق از دستاوردهای دموکراسی غربی قلم میزد، اما با اینحال نسبت به انحطاط اخلاقی در اروپا هشدار میدهد. او از جمله از کودکان بهعنوان یکی از قربانیان این انحطاط یاد میکند:
بله، کودکان اگر دائماً در معرض شرایط سخت قرار داشته باشند خود را تطبیق میدهند اما سازگاری آنها با خشونت دقیقاً مسئله ای است که داریم دربارهاش بحث میکنیم منطقیترین حاصل تطبیق و تطابق آنها این است که در آینده خودشان هم یک تفنگ بخرند. دومین نکتهای که باید مورد توجه قرار گیرد این است که در مقابل خشونت چه چیزی به آنها عرضه می شود. پدر و مادر؟ اما چه تعدادی از پدر و مادرها چنین میکنند؟ معلم؟ اما معلمان در برابر تلویزیون هیچ کاری از دستشان بر نمی آید. تلویزیون همیشه بسیار جذابتر و فریبندهتر است. درگیر و معتاد میکند. قدرت بیشتری برای وسوسه کردن کوچولوهای معصوم دارد؛ و نیز قادر است با خصوصیات بهتر بچه ها به خصوص علاقه آنها به زندگی بازی کند. تلویزیون فرمولی شکست ناپذیر دارد تحرک، تحرک بیشتر، کل فلسفهی تولیدکنندگان تلویزیونی همین است.
او وظیفهی اصحاب رسانه در این وضعیت را چنین توصیف میکند:
خوشبختانه اثبات واقعیت آسان است واقعیت این است که ما در غرب در بهترین دنیایی زندگی میکنیم که تاکنون وجود داشته است. ما نمی توانیم اجازه دهیم که این واقعیت ناگفته بماند به رسانه ها که از این بابت در شمار گناهکارترینند باید فهماند که باعث خسرانی عظیم هستند. باید آنها را برانگیخت تا سهم خود را ادا کنند. رسانه ها را باید تشویق کرد تا واقعیت ها را ببینند و آنها را بازگو کنند؛ خطر بزرگی را که خود مسبب آنند دریابند به مرحله انتقاد از خود برسند همان طور که هر نهاد سالمی باید برسد و خود را اصلاح کنند این وظیفه ای جدید برای آنهاست و اگر در این راه همکاری نکنند دیگر تقریباً نمیتوان خوشبین و امیدوار بود.
از همین روست که پوپر از مقید کردن رسانهها به قوانینی خاص دفاع میکند. او اگرچه از بدبینی بیزار است و معتقد است که جوامع غربی دستاوردهای بزرگی داشتهاند، اما از بیمهای این مسیر غافل نیست و اشاره میکند که تمام دستاوردهای ما در مدت کوتاهی قابل نابودیست. بهگمان من، امروز دموکراسی در غرب در شکنندهترین وضعیت خود قرار دارد. چهبسا که حتی چند شکاف و شکستگی اساسی هم برداشته است. امروز کنش سیاسی در غرب بخش اعظمی از آن معطوف به عوامل اقتصادی، برندینگ و رسانه است. این وضعیت خطرناک، که سیاست را به یک نمایش تجاری و هیجانانگیز تقلیل داده است، هم سیاستورزی را کنار میگذارد و راه را برای عوامفریبان هموار میکند و هم تفکر انتقادی، که حقیقتا بنیان دموکراسیست، را سست میکند. البته که بحرانهای گوناگون اقتصادی و سیاسی در سالهای ۲۰۰۰ تا ۲۰۱۰ هم بیشک در استقبال از پوپولیسم نقش داشته است. بهرحال، حمایت از مرد آهنینی که یک تنه قرار است در کوتاهمدت با روشهای فراعقلی به مشکلات خاتمه ببخشد، راحتتر است تا حمایت از یک سیاستمدار اصولی که قرار است با راههای پیچیده قانونی و پارلمانی برنامهاش را پیش ببرد. البته که سادهسازیست سیاست امروز غرب را تنها در عوامفریبان بدذات و پارلمانتاریستهای خیرخواه خلاصه کنیم، شاید بتوان گفت این هم از برکات رسانههای امروزین است که جهانبینیمارا تماما در تقابل نیروهای خیر و شر خلاصه کردهاست. شاید حتی این را هم بتوان گفت که تجاریگری رسانههای امروز، انتقادات ما به شکنندگیهای فعلی را هم، بهعنوان کالا میفروشد. این تراژدی را در ماجرای نوام چامسکی دیدیم. چامسکی، متفکری که او را به انتقادهای جدیاش از رسانهها و سیاستخارجه آمریکا میشناسیم، در طول پژوهشهایش در دانشگاه MIT، بودجهی تحقیقاتیاش همچون دیگر بخشهای دانشگاه، از جانب پنتاگون تامین میشد. البته که به خواست و نقش چامسکی نبود، اما حقیقت این است که در جهان امروز بعضا حتی انتقادات ما هم بدل به بخشی از همان ساختاری که منتقدش هستیم میشود.

اگرچه پوپر عمیقا لیبرالیستی میاندیشید اما با اینحال درجهای پدرمآبی را برای دولت قائل است. در راستای همین تفکر است که پوپر وظیفه دفاع ملی، بهداشت و معیشت شهروندان را به دولت واگذار میکند، و بالاخره بههمین خاطر، پوپر درجهای از دخالت در اقتصاد را برای دولت لازم میداند:
این وظیفه [دفاع ملی] آشکارا ماهیتی پدرمآبانه دارد و اهمیتی که در حال حاضر پیدا کرده است از جهت نظری میتواند نمی کننده تمام نظریه های ضدپدرمایی دولت باشد. این نظریه ها ظاهرا به این امید دل بسته اند که اگر مقوله دفاع ملی را به سادگی نادیده بگیریم مسئله آن حذف میشود اما این مسئله بسیار اهمیت دارد و مستلزم عطف توجه فراوان .است بزرگترین خطری که اندیشه دولت کوچک را تهدید می کند. همین مسئله است. در همین حال، مقوله دفاع ملی یادآور وظیفه ای دیگر از دولت است که مسلماً از آن کم هزینه تر است و اهمیت کمتری دارد: سیاست خارجی این هر دو پیامدهایی دارند که اندیشه دولت کوچک را امری پرت و خیالی جلوه گر میکند؛ اما این امر بدان معنا نیست که فکر دولت کوچک را از سر خود بدر کنیم. دولت کوچک هرچند به صورت یک اصل راهنما باید همچنان در اندیشه ما برقرار بماند. مایلم نکته ای دیگر را هم یادآور شوم دولتی که وظیفه دفاع از ملتش را بر عهده دارد باید همچنان که مراقب آمادگی دفاعی شهروندان خود است. مواظب سلامت و بهداشت آنها هم باشد و این موضوع بدین معناست که دولت ناگزیر باید تا حدودی در اقتصاد نیز مداخله داشته باشد تا بتواند ذخایر کافی سازوکار شبکه های دفاعی و بهداشتی و بسیاری چیزهای دیگر را تأمین کند.
بهزعم پوپر، مشکل اقتدارگرایی از آنجایی شکل میگیرد که پدرمآبی دولت بیش از حد لزوم میشود و موجب دخالتهای سلطهجویانه میشود. پوپر با دقت و ظرافت به ما نشان میدهد که حتی در فردای دموکراسی هم، سانسور و نظم لازم و چهبسا برای حفظ سلامت دموکراسی لازم است. او به ما نشان میدهد که این نظارت نه از روی اقتدارگرایی بلکه از روی توسعهی آزادی است. حمایت پوپر از محدودیتهای رسانهای، ناشی از بدبینی به آزادی یا حمایت از استبداد نبود، بلکه از نگرانی عمیق درباره پیششرطهای اجتماعی ضروری برای بقای یک "جامعه باز" سرچشمه میگرفت. پوپر معتقد بود آزادی مطلق و بیقیدوشرط میتواند به تدریج بسترهای اخلاقی و عقلانی جامعه را تخریب کند و آن را در برابر ایدئولوژیهای بسته آسیبپذیر سازد. محدودیتهای پیشنهادی او نه برای خفه کردن صدای منتقدان، بلکه برای محافظت از فضای عمومی در برابر سیل خشونت، ابتذال و خردگریزی بود که میتواند خود مانع گفتگوی عقلانی شود. تجربیات امروز غرب، از آشفتگیهای جنسی و سرمایهداری افسارگسیخته گرفته تا تاختوتاز پوپولیستها، از ترامپ تا بوریس جانسون، نشان میدهند که پوپر چندان هم بیراهه نرفته است، اینترنت امروزه همان نقشی را دارد که پوپر برای تلویزیون قائل بود. چنانکه پوپر با صراحت میگفت "تلویزیون بشریت را فاسد میکند، نظیر جنگ است" امروز رسانههای جمعی، از فاکسنیوز گرفته تا اینترنشنال، همگی سیاست را تاحد زیادی به یک نمایش هیجانانگیز تقلیل دادهاند. نزد این رسانهها، سیاست نمایشی پرهیاهوست و سیاستمداران هم بازیگران آن. مشکل از آنجا آغاز میشود که این رسانهها همانطور که پوپر متذکر میشد تنها بدنبال "تحرک و تحرک بیشتر" هستند. بههمین جهت اخبار ساده را بدل به سناریویی اعجابآور میکنند و مناظراتی که میتوانند فرصتی برای همفکری باشند را، به جدالی پنج دقیقهای در لابهلای اخبار تقلیل میدهند. تحرکخواهی شبکههای خبری باعث شده که ترجیح دهند اطلاعات را بهقول یکی از دوستان "فستفودی" ارائه دهند: داده و تحلیلهایی آماده که مخاطب را از هرگونه برخورد انتقادی شخصی با مسائل بینیاز سازد. البته که ظهور اینترنت برای بسیاری از اندیشمندان غربی، خصوصا هابرماس، بسیار نویدبخش واقعگشت. با اینحال گذشت زمان نشان داد که اینترنت علیرغم اندک کمک در گفتوگو میتواند بدل به بستری برای خشونت، جدلهای بیثمر و درنهایت آنچه که پوپر "فساد اخلاقی" میخواند شود. بیشک اینها موضعگیری رسمی پوپر نبودهاند اما احتمالا این نگاه به وضعیت کنونی رسانهها و سیاست در غرب را میتوان در امتداد همان نگرانی پوپر در دههی ۱۹۹۰ دانست. بهشخصه برایم بسیار جالب بود که امروز پوپر هنوز در قید حیات بود و غرب امروزین را میدید، البته که رفتارش با فضای مجازی احتمالا مشابه موضعگیریهایش دربارهی تلویزیون میبود. با اینحال یک پرسش مهم اینجا بهجاست و آنکه چگونه میتوان میان محدودیت به مثابهی نظم عقلانی، همان چیزی که پوپر از آن دفاع میکند و محدودیت در مقام پدرمآبی افراطی تمایز قائل شد؟ اساسا چه کسی تمایز تعیین آن محدودیتها را دارد؟ چه زمانی این محدودیتها سازنده و چه زمانی والدگونه؟ اینها پرسشهایی هستند که پوپر پاسخ دقیقی به آنها نداد. بیشک محدودیت سازنده، همانچیزی که دستکم در نظر پوپر از آن حمایت میکند، شفاف و قابل اعتراض است، با اینوجود هنوز مسئلهی اصلی امروز ما همان مسئلهی ناتمام پوپر است: چگونه میتوان محدودیت را از سلطه تشخیص داد؟ چه نهادی صلاحیت دارد مرزهای اخلاقی را تعیین کند، بدون آنکه خود بدل به قدرتی سرکوبگر شود؟

این مطلب پیش از هرچیز بهانهایست برای یادآوری ایدهی آزادی در سیاست و اجتماع. آزادی در عرصهی عمومی نه بهخاطر رهایی انسان، آنطور که اگزیستانسیالیستها و عارفان سیاست برای لزوم آزادی دلیلتراشی میکنند، بلکه بخاطر لزوم تعامل است، تعاملی که هم سیاستورزی را به ما یاد بدهد و هم بستری برای ابراز خلاقیت فراهم سازد. این مسیر چالشهایی نیز دارد، همواره بر این تعامل در دموکراسی یک انتقاد مهم وجود داشته و آن هم نقش طبقات در آن بوده، اینکه وضعیت طبقات بیسواد و فقیر در عرصهی سیاست چگونه خواهد بود، همانطور که بهتازگی محمود سریعالقلم، استاد پیشین علوم سیاسی در دانشگاه شهید بهشتی، در مصاحبهای، بهسبک تزهای کهن ارسطو، مدعی شده است که حکمرانی عرصهی حضور فقرا نیست و در بهترین حالت بایست در دست طبقهی متوسط باشد، برای ادعای خودشان هم به خاطرهای از پرسشنامه دورهی دکتریشان بسنده میکنند. البته که این دیدگاه را نخستین بار سریعالقلم مطرح نکرده است، چنانکه این موضوع، یکی از اساسیترین چالشهای برقراری قانون اساسی دموکراتیک در هند بود. هند، کشور فقیر و تازه استقلال یافته با جمعیت عظیم اکثرا روستایی و بیسواد، در فردای استقلال با یک چالش اساسی در مسیر برقراری دموکراسی روبرو بود، و آن هم اینکه چگونه با وجود این تودهی بیسواد و فقیر عظیم، رویای دموکراسیاش، بدل به جولانگاه عوامفریبان و هرج و مرج نشود. اما خب حکمت دموکراسی در همین جا نهفته است، که هم تولدش از آزمون و خطا است، و هم تثبیتش. آمبدکار هم مانند پوپر معتقد بود که جامعه باید از مسیر آزمون و خطا به بلوغ سیاسی برسد، نه اینکه بهخاطر خطر بیسوادی، آزادی سیاسی را محدود کنیم.
چگونه میتوان انتظار یک جامعه یکدست آگاه داشت؟ اصلا انسانی که خود خطاپذیر است چگونه میتواند در نقش قاضی شعور مردمان را بسنجد؟
این همان نکتهای بود که آمبدکار، از تاثیرگذارترین متفکرین هند و تهیهکننده قانون اساسی هند، از آن دریغ نکرد. او بهدرستی اشاره میکرد که بخاطر مشکل بیسوادی و فقر نبایست از آرمان دموکراتیک عقب نشست، بلکه برعکس، با برقراری دموکراسی و همان آزمون و خطاها بایست به آگاهی سیاسی دست یافت. [2] البته که حقیقتا تجربیات هند برای نیل به دموکراسی، پرفراز و نشیب و پر از هزینه جانی و مالی بود: از جدایی پاکستان و جنگهای متعدد با پاکستان، تا وضعیت اضطراری دوران ایندیرا گاندی و قتلعام سیکها. حتی امروز هم شاید بتوان مودی را، نخستوزیر هند، سیاستمداری پوپولیست پنداشت. پس با این تفاسیر، ارزش دموکراسی به چیست؟ دموکراسیای که اینقدر بیم و شکنندگی دارد، چرا باید برایش خون جگر بخوریم؟
بیشک دموکراسی غایت تاریخی نیست، دموکراسی خود فینفسه فرآیندیست برای بنا کردن آیندهای نقادانهتر و متکثرتر، آیندهای که در آن هیچ روایتی از نقدی سازنده مصون نباشد و هیچ روایتی هم تنها بخاطر سلیقهی فکری ما، در برابر جوخه تیرباران قرار نگیرد. در این مسیر اما بایست مرزهای اخلاق و فضایل سیاسی را از عرفان سیاسی جدا کرد، عرفان سیاسی از آن جهت که حتی نگاه ما به دموکراسی هم میتواند آرمانی و رویایی باشد، و این لحظهای بسیار حساس است، چرا که اگر از زمین سخت انسانی و واقعیاتش، از دغدغههای روزمره گرفته تا عوامل اقتصادی، غافل شویم و تنها بر اخلاق عرفانی آزاداندیش خود تاکید کنیم، آنگاه دیگر دموکراسی برایمان رودی جاری نخواهد بود، بلکه تنها بازیای تکراری خواهد بود که هرروز خلاقیتها و واقعبینیهایمان را در مرداب گیر خواهد انداخت. شاید حتی بتوان علت شکست جنبشهای دموکراسیخواه ایرانی در قرن بیستم را، همچون جبههی ملی، همین دانست. تجربهی ایران نیز نشان میدهد که دموکراسی بدون لمس واقعیتهای اجتماعی، تنها آرمانی فلسفی باقی میماند. دموکراسی همانقدر که بر فضایل کوچک و بزرگش، از پرسشگری در کلاس درس گرفته تا صندوق رای، متکی است، همانقدر هم به تماس با واقعیات، همچون هر مکتب کارآمد دیگر، نیازمند است. بههنگام انتخابات دوره بیستم مجلس شورای ملی در ایران، معاصر با دوره نخستوزیری منوچهر اقبال، جبههملی انتخابات مجلس را تحریم کرد، حال آنکه همانطور که همایون کاتوزیان در مصاحبهاش با ارغنده پور اشاره میکند، علت اصلی تحریم انتخابات، نه دخالت گستردهی شاه در نتایج، بلکه در وهلهی اول بهعلت عدم تعیین پنج نامزد از جانب حزب برای انتخابات بود. [3] بهگمان من، این همان ضعف بزرگ جبههی ملی بود، که با وجود خواست دموکراتیک، در ساختار حزبی خود حتی از مستقر ساختن آن هدف ناتوان بود. شاید علت این ناتوانی را در این دانست که جبههی ملی دموکراسی را تنها از منظری فلسفی مورد بررسی قرار میداد، البته که تحسین برانگیز و الهامبخش است، اما در نهایت باید یادآورد شد که دموکراسی در همین اجتماعی که عوامفریبان و روستاییان را هم در برمیگیرد برقرار خواهد شد. در این مسیر باید دست از نگاه عرفانی و فلسفی به دموکراسی دست کشید، وگرنه به همان بادیه رفتنهای جبههی ملی دچار خواهیم شد. در این مسیر بر دو چیز بایست تاکید کرد. نخست علت حمایت ما از دموکراسی است. رسانه و اینترنت امروز دموکراسی را به شعاری پوسیده تقلیل داده است که هرکسی بیحکمت آن را تکرار میکند، حتی اگر در عمل اقتداگرا باشد. حال آنکه دموکراسی ساختاریست عظیم و فراگیر، نهایت کمال و جمال تاریخ بشری نیست، اما پیچیدگیهایی دارد که تمام زندگی شهروندانش را دربرخواهد گرفت. بهراستی دموکراسی را نمیتوان در صندوقهای رای و جدالهای پارلمانی خلاصه کرد، چهبسا که بایست متذکر شد که صندوق و پارلمان، تنها اسباب آن دموکراسی هستند. در اصل آنچه که دموکراسی میسازد و دموکراسی را حرکت میبخشد، پرسشگری است و ارزش دموکراسی هم در همین پرسشگریست، پرسشگری در دموکراسی ما را از استبداد و سکون دور میسازد. اگر در فردای دموکراسی از پرسشگری و تحرک دست بکشیم، به سکون دچار خواهیم شد، و اگر پیش از دموکراسی از پرسشگری و تحرک دست بکشیم، به استبداد دچار خواهیم شد. پرسشگری هم با جدل تفاوت دارد، در سنت فکری مشرق غالبا جدل داشتهایم و اساسا بستری هم برای پرسشگری و تعامل فکری وجود نداشته است. غزالی تهافت الفلاسفه مینوشته است و ابنرشد تهافت التهافت، حتی در قرن بیستم هم همین داستان برقرار بود، شیخ فضلالله حرمت مشروطه را مینگاشت و در امتداد جدل هم نائینی تنزیه الامه را، تقی ارانی پسیکولوژی را مینگاشت و علامه طباطبایی هم اصول فلسفه را. در تمامی این موارد مباحثه هیچگاه نه بستری برای آموختن بلکه بستری برای پیروزی بود. طبیعیست که با چنین ذهنیتی، در عرصهی عمل هم در امتداد همین نگرش، حذف و سرکوب سیاسی شکل خواهد گرفت.
از دیگر سو، دموکراسی را پیش از آنکه بخاطر آزادی بخواهیم، بهقول پوپر بایست بخاطر "احتراز از دیکتاتوری" بخواهیم. در این صورت خواهد بود که ارزش تعامل دموکراتیک نزدمان، نه بخاطر رهایی شاعرانه، بلکه بخاطر فرصت نقادی و خلاقیت خواهد بود. برای تحقق این هدف بایست دموکراسی را به مثابهی یک ارزش جمعی بدانیم، در غیر اینصورت اگر دموکراسی را تنها ابزاری در مسیر سیاسیمان ببینیم، در آنصورت از خود دموکراسی حتی محروم خواهیم ماند.

جان استوارت میل، فیلسوف سیاسی انگلیسی، در کتاب "در باب آزادی" چنین مینویسد:
تنها انگیزه موجهی که آدمیان چه فردی و چه جمعی از لحاظ دخالت در محدوده آزادی شماری از همتاهایشان می توانند داشته باشند حمایت از خودشان است.... تنها موردی که قدرت می تواند علیه فردی از اعضای جامعه متمدن برخلاف میل او اعمال شود پیشگیری از آسیب خوردن دیگران است. مصلحت فردی چه جسمانی و چه اخلاقی توجیه گر چنین دخالتی نیست فرد را نمیتوان وادار به فعل یا ترک فعلی کرد به این بهانه که چنین کاری به اجماع جمع برای او خوب است، سعادتمندش میکند یا عاقلانه و حتی درست است.
این گفتار جان استوارت میل، نمونهای دیگر از برخورد عارفانه با دموکراسی در سیاست است، البته که بهدور از انصاف است که میل را مطلقا اینگونه ارزایبی کنیم، چنانکه او هم تاحدی نسبت به استبداد خاموش اکثریت هوشیار بود اما مسئله را دستکم گرفت. پرسش بهجایی که اینجا مطرح میشود این است که اساسا چگونه میتوان دولت را، که مهمترین وظایفش اساسا نفسی پدرمآبانه دارند، از پدرمآبی یا آنچه که کانت "خیرخواهی" مینامد، منع کرد؟
پوپر اینگونه به نقد گفتهی میل میپردازد:
آیا از این اصل استیوارت میل میتوان به شکلی جدی برای دفاع از آزادی اقدام و عمل استفاده کرد؟ اجازه دهید برای روشن تر شدن موضوع مثالی بزنم که تصادفاً خیلی هم دربارهی آن بحث شده است. آیا دولت حق دارد به رانندگان دستور دهد که برای سلامت خودشان از کمربند ایمنی استفاده کنند؟ بدیهی است بنا به اصل استیوارت میل پاسخ منفی است حتی اگر کارشناسان تشخیص دهند که رانندگی بدون کمربند ایمنی کاری خطرناک است باز پاسخ منفی است. ولی لحظه ای تأمل کنید اگر چنین باشد شاید دولت را باید موظف به متوقف کردن سرنشین اتومبیل دانست زیرا طرفی سوم که همان سرنشین یا مسافر اتومبیل باشد در معرض خطر قرار میگیرد. آیا در چنین صورتی، دولت احتمالاً موظف نیست که راننده را تا زمانی که سرنشین اتومبیل (البته در کمال آزادی) تصمیم بگیرد که کمربندش را ببندد متوقف کند؟...اصل استیوارت میل را من به این شکل می پذیرم: هر کسی باید آزاد باشد که سعادت خودش را به هر ترتیبی که مایل است تأمین کند، مشروط بر آنکه شخص دیگری به خطر نیفتد و دولت نیز وظیفه دارد که مانع از بروز خطرهای اجتناب پذیر از جانب شهروندانی که توانایی ارزیابی درست آنها را ندارند بشود.
پوپر بهدرستی قصد داشت بدهد که حتی "بیضررترین آزادیهای فردی" نیز پیامدهایی اجتماعی میآفرینند و از آنجا که جامعه دموکراتیک، همچون هراجتماع زندهای دیگر، مجموعهای از کنشهای درهمتنیده است، نمیتوان آزادی را مطلق و بیحدومرز دانست. آزادی بدون نظم، دیر یا زود خود را میبلعد. دموکراسی نه نظام "رهایی مطلق" بلکه نظام "پرسشگری و بازنگری مداوم" است.
دموکراسی زمانی پایدار است که بتواند میان آزادی فردی و مسئولیت جمعی تعادل برقرار کند، و همین تعادل است که پوپر بر آن پافشاری دارد. دیگر اصول کلاسیک و عرفانیطور آزادی، همچون تز میل، برای دنیای مدرن کافی نیستند. امروزه بسیاری از انتخابها، از رانندگی تا سبک مصرف رسانهای، دیگر انتخابهایی فردی نیستند؛ بلکه با سازوکارهای شبکهای گره خوردهاند. الگوریتمها همان پدرمآبی نامرئیاند که میل آن را غیرموجه میدانست اما جامعه امروز بدون آنها نمیتواند سامان یابد.
آزادی دیجیتال، همچون رانندگی بدون کمربند، دیگر "آزادی از پیامد" ندارد. رفتار فردی در شبکه، کنش جمعی میسازد: اطلاعات غلط، خشونت دیجیتال، رادیکالیزهسازی، و گسترش نفرت، همگی رفتارهایی هستند که بدون هیچ "قصدی" میتوانند جامعه را بیثبات کنند. بنابراین مرز آزادی باید امروز بهگونهای بازتعریف شود که هم از خودمختاری فرد دفاع کند و هم جامعه را در برابر بینظمیِ دیجیتال محافظت.
اگر دموکراسی را به معنای احتراز از استبداد بپذیریم و از آن بخاطر فرصتی که برای نقادی ایجاد میکند حمایت کنیم، آنگاه میتوانیم در ادامه به راه حلهای تثبیت دموکراسی بیندیشیم. همانطور که جان دیویی، فیلسوف آمریکایی، به ما متذکر میشود، دموکراسی تمرینی روزمره است. تمرینی که از جمله در آموزش شکل خواهد گرفت. نزد دیویی، که غالبا از او بهعنوان پدر نظام آموزشی آمریکا یاد میشود، آموزش تنها فرآیندی برای تربیت و بدست آوردن قدرت پاسخگویی نبود. بلکه روندی بود برای پرسیدن. در کلاس درس مطلوب دیویی، معلم مرجع اخلاق و علم نیست، بلکه راهنماییست برای دانشآموزان، راهنمایی که همچون خود دانشآموزان کاستی و خطا دارد. معلمی که، در مقام مرشد قصد تربیت ندارد، بلکه او هم قرار است در این مسیر فکر کند و بپرسد. از همین روست که نزد دیویی، آموزش در اصل نه با هدف تربیت و برخوردار کردن دانشآموزان از قدرت پاسخگویی، بلکه باهدف رشد قدرت پرسشگری و همفکری است. البته که دیویی را هم میتوان تاحدودی جز عارفان سیاست دانست، چرا که او هم از بسیاری از واقعیات چشمپوشی میکرد و ترجیح میداد با فلسفهی سیاسی خیال خود و آیندگان را راحت کند، حال آنکه فلسفهی سیاسی، دوای ما بههنگام بحرانهای عمیق سیاسی نخواهد بود. اگرچه که آموزش مطلوب دیویی هنوز هم برایمان الهامبخش است اما بیشک کلاس درس مسیر پرپیچ و خمیست که نمیتوان آن را در همفکری و تعامل عالمانهی معلم و دانشآموز خلاصه کرد.
در فردای دموکراسی و پیش از دموکراسی، باید حدود آزادی را به دقت مشخص کرد، آن هم با زبانی مشخص. پیش از انقلاب، عبدالکریم سروش در دیداری با آیتالله خمینی از او دیدگاهش دربارهی آزادی را پرسید و او نیز پاسخ داد "همه آزادند مگر توطئه کنند" این سخن همانا و ارتداد جبههملی و بازداشت سران حزب توده به اتهام توطئه هم همانا.
در پیش از اقتدار، هیچگاه اقتدارگرایان آینده، از ارادهی مصمم حذفگرایانهی خود برای برقراری جهان مطلوب خود حرف نزدهاند، بلکه ترجیح دادند با بیانی مختصر و نادقیق، حمایت خود از آزادی را اعلام کنند، با این وجود حتی در همین گفتارهای مبهم هم، ضوابطی بر آزادی وجود داشته. حدود آزادی را با زندانی کردن آزادی بوسیلهی ضوابط نباید اشتباه گرفت.
هرآینه، دموکراسی قرار نیست برای ما عقدههایمان را تخلیه کند و همگی مردمان را به رئوس قدرت بکشاند، بلکه دموکراسی فرصتیست برای قضاوت کارنامهی سیاسیون. آزادی فقط رهایی نیست؛ مسئولیت است. محدودیت فقط قید نیست؛ حفاظ آزادی است. و دموکراسی فقط صندوق رأی نیست؛ تمرین دائمی نقد است. ایکاش این پروژهی عظیم را، که ترکیبی نادر از همکاری واقعیت و ذهن است را، در برگهی رای خلاصه نسازیم. آزادی شریف است، اما آزادی بدون دولت، قید و مرز، خود بازتولید جزماندیشی تازهایست. از دیگر سو، سیاست تنها عرصهی قدرت مردان فاضل سریعالقلممنشانه نیست. همانطور که پریکلس، سیاستمدار مشهور آتنی، به ما یادآورد میشود. دموکراسی حکومت مردم نیست:
همهی مردم صلاحیت سیاستگذاری ندارند اما همهی مردم صلاحیت قضاوت دربارهی آنها را دارند.
تجربهی آتن، در مقام نخستین "جامعهیباز" ، هم توانست الهامبخش باشد و هم عبرتآموز. آتن توانست حکومتی برقرار کند که هیچ شخصیتی مقدس نباشد. چهبسا که در راستای همین باور بود که باظرافت قاعدهی "نفیبلد" در آتن برقرار بود. براساس مکانیسم "نفیبلد" هرساله با اجماع مردمان آتن، یک شخصیت میتواند به مدت ده سال تبعید شود. البته که "نفی بلد" ظاهری عجیب و خشن برایمان دارد، اما تجربیات تاریخی آتنیان را به این باور رسانده بود که بایست از تمرکز قدرت جلوگیری کرد. کارکرد نفیبلد هم بیش از آنکه بخاطر سرکوب و سانسور باشد، بخاطر دفع عوامفریبان اشرافی بود، چنانکه بررسی افرادی که بهحکم نفیبلد تبعید شدند، نشان میدهد که اکثر آنها سرداران و اشراف جاهطلب بودهاند. آتنیان بهدرستی دریافته بودند که دموکراسی تنها در صندوقرای و جدالهای پارلمانی نیست، بلکه بیش از هرچیز دموکراسی ساختاریست برای دفع استبداد. با اینحال خیال خام است که آتن و دموکراسیهای غربی را در همین خلاصه سازیم. آتن همانقدر که در نفیبلد نوآور بود، در استعمار و قساوت هم سرآمد بود. چهبسا که همین شکنندگیها و تناقضات بود که درنهایت دموکراسی آتن را بهفروپاشی کشاند.
[1] برای دسترسی به متن مصاحبه و سخنرانی پوپر: کتاب "درسهای قرن بیستم" گردآوری توسط جیانکارلو بوستی
[2] در این زمینه مدهاو خوسلا، استاد علوم سیاسی دانشگاه هاروارد، کتاب قابل تاملی تحت "لحظهی تاسیس هند" نگاشتهست. او پیش از هرچیز بهطرز آموزندهای قصد دارد از لابهلای تاریخ استقلال هند مسیر هند را برای رسیدن به قانون اساسی دموکراتیک و استوار نشان دهد.
[3] برای اطلاعات بیشتر دربارهی سیاستهای جبههی ملی پس از کودتای ۲۸ مرداد: "مصدق و مبارزه برای قدرت در ایران" و "در جستوجوی جامعهی بلندمدت: گفتوگو با همایون کاتوزیان"