چگونه با سوگیری های روانی که اعتماد به نفس شما را به عنوان یک نویسنده سرکوب می کند مقابله کنید.
با چند ترفند ساده، می توانید مغز خود را دوباره سیم کشی کنید تا از چنین شک و تردیدی جلوگیری کنید.
"آیا من نویسنده خوبی هستم؟"
اگر در نوشتن تازه کار هستید، احتمال زیادی وجود دارد که این سوال به صورت روزانه، شاید ساعتی، به افکار شما نفوذ کند. شما آن قطعه تمام شده را به معلم خود تحویل می دهید، داستانی را به یک نشریه ارسال می کنید، یا اولین جمله رمان خود را در یک فروم می چسبانید و سپس، نفس بند آمده، منتظر بازخوردی هستید که به این سوال پاسخ می دهد.
خوب، اگر این سوال را میپرسید، به احتمال زیاد نویسندهای بسیار بهتر از آنچه فکر میکنید هستید. باور نمی کنید؟ خوب، دلیل خوبی برای آن وجود دارد. هر کسی که در یک تلاش جدید شروع می کند، احتمالاً در مهارت های خود شک و تردید دارد. سوگیری های روانی وجود دارد که باعث می شود در مهارت های نوشتاری خود شک کنید. صنعت نشر بصورت اجتناب ناپذیری به بزرگنمایی این شک کمک می کند.
سوگیری منفی در مغز نویسنده
مغز انسان با چیزی به نام «سوگیری منفی» پیوند خورده است. این سوگیری به این واقعیت اشاره دارد که چیزهای منفی تأثیر بیشتری بر وضعیت روانی و عاطفی ما دارند تا چیزهای مثبت. به عبارت دیگر، مغز ما اطلاعات بد را بیشتر از خوب بزرگنمایی می کند. در نتیجه، درد ناشی از یک نظر منفی قوی تر از شادی نظرات مثبت متعدد احساس می شود. به نوعی مانند غذاهای چینی است، آنها را می بلعید و یک ساعت بعد دوباره گرسنه می شوید. انتقادها مانند دسته بد سوشی هستند، طعم ترش آنها ساعت ها، روزها و حتی سال ها بعد در حافظه شما باقی می ماند.
متأسفانه، صنعت نوشتن به گونه ای ساختار یافته است که احتمال دریافت بازخورد بد بسیار بیشتر است. رد کردن یک هنجار است. پذیرش نادر است. استیون کینگ در کتاب خود در مورد نوشتن می گوید که چگونه به عنوان یک نویسنده جوان، هر نامه رد دریافت شده را روی میخی به دیوار می زد. «تا زمانی که چهارده ساله شدم، میخ دیوارم دیگر تحمل وزن لغزشهای رد شدن روی آن را نداشت.» او چگونه با این رگبار بازخوردهای منفی کنار آمد؟ میخ را با سنبله عوض کردم و به نوشتن ادامه دادم.
از عمو استیو راهنمایی بگیرید، رد شدن را به عنوان بخشی از فرآیند بپذیرید، اما اشتباه نکنید که این رد را به عنوان مدرکی مبنی بر اینکه نویسنده بدی هستید تفسیر نکنید. به یاد داشته باشید، مغز شما طوری طراحی شده است که این تفسیر را انجام دهد، اما با آن مبارزه کنید و به نوشتن ادامه دهید.
سوگیری منفی در مغز خواننده
سوگیری منفی نه تنها بر مغز نویسنده تأثیر می گذارد، بلکه بر مغز خواننده نیز تأثیر می گذارد. اگر کسی کتاب شما را بخرد و از آن متنفر شود، احتمال زیادی وجود دارد که نظر بدی را کامنت کند. اما خوانندگانی که کتاب شما را دوست داشتند؟ اکثریت آنها بی سر و صدا از آن لذت خواهند برد و شما هرگز از آنها نخواهید شنید.
سوگیری منفی در مغز ما یک سوگیری منفی در بررسی های ما ایجاد می کند. همیشه این را در نظر داشته باشید که در حال بررسی کار خود هستید و بر این اساس تنظیمات روانی خود را انجام دهید. یا کاری را انجام دهید که برخی از نویسندگان انجام می دهند و از خواندن نقدهای مربوط به کار خود به طور کلی صرف نظر کنید.
مقایسه های اجتماعی غیر واقعی
فرض کنید می خواهید توانایی خود را برای زدن پرتاب آزاد ارزیابی کنید.آیا عملکرد خود را با یک قهرمان مقایسه می کنید؟ یا آیا آن را با کسی مقایسه می کنید که از نظر سن، قد و سطح تجربه با شما قابل مقایسه است؟ برای به دست آوردن دقیق ترین ارزیابی از سطح مهارت فعلی خود، هوشمندانه می توانید دومی را انتخاب کنید.
اما من حدس میزنم این راهبردی نیست که شما هنگام ارزیابی توانایی نوشتن خود در نظر میگیرید. شما نوشتههای خود را با نویسنده مورد علاقهتان مقایسه میکنید که احتمالاً بیشتر از عمر شما نوشته است. یا خود را با نویسندگانی مقایسه میکنید که آموزش و راهنمایی بسیار بیشتری نسبت به آنچه در حال حاضر دارید، دارند. اگر فقط سطح مهارت و موفقیت خود را با نویسندگان نخبه مقایسه کنید، با احساس شکست کنار خواهید رفت. اگر مهارتهای پرتاب آزاد خود را فقط با مقایسه آنها با فوقستارگان ارزیابی کنید، همین امر صادق است.
از مقایسه خود با نویسندگان پرفروش و نویسندگان سوپراستار خودداری کنید. شروع کنید به مقایسه خود با نویسندگانی که از نظر تجربه در حرفه نویسندگی با شما مطابقت دارند. یا بهتر از آن، یاد بگیرید که قدردانی کنید که به عنوان هنرمندان مختلف با مهارت های مختلف، مقایسه ممکن است اصلاً تلاش مثمر ثمری نباشد. به مهارت های خود اعتماد کنید و نقاط ضعف خود را بهبود بخشید. سعی کنید نویسنده بهتری نسبت به قبل باشید - این مقایسه شماست.
قدر خود را بدانید
طرد شدن بدون شک دردناک ترین بخش نویسنده بودن است، اما لزومی ندارد. برای درک اینکه چرا چنین است، تمثیل بودایی را در نظر بگیرید. طبق این آموزش، هر بار که دچار بدبختی می شویم، دو تیر به سمت ما پرواز می شود. تیر اول رویداد منفی واقعی است. تیر دوم واکنش ما به آن رویداد است. تیر دوم تیری است که باعث رنج بیشتر می شود، و این به ویژه مایه تاسف است زیرا تیر دوم همان تیری است که واقعاً می توان از آن اجتناب کرد. به عنوان مثال، طرف مقابل شما از شما جدا می شود و این باعث ناراحتی شما می شود. اما اگر این جدایی را به عنوان دلیلی بر این که دوستداشتنی نیستید و تنها خواهید بود تعبیر کنید، درد بیشتری خواهد داشت.
حالا بیایید این اصل را در نوشتن اعمال کنیم. رد شدن واقعاً آنقدرها هم دردناک نیست (تیر اول)، اما ناخودآگاه شما به رد شدن دوم گیر می دهد که بیشترین درد را برای شما ایجاد میکند. شما طرد شدن را به عنوان نشانهای از این که داستان یا شعر شما خوب نیست، یا بدتر از آن، اینکه به طور کلی نویسنده خوبی نیستید تفسیر میکنید. به یاد داشته باشید، تمام معنی رد این است که این قطعه خاص 100٪ یک ویرایشگر خاص را متقاعد نکرده است که کار شما را در یک رسانه خاص منتشر کند. همین است. ببینید این تفسیر چقدر کمتر دردناک است؟
زمانی که استیون کینگ یک نویسنده در حال رشد بود، قبل از اینکه همسرش تابیتا آن را بیابد و او را متقاعد کند که ارزش ادامه دادن دارد، به معنای واقعی کلمه خود را در سطل زباله انداخت. همه ما می دانیم که آن داستان چگونه رقم خورد، به این معنی که تابیتا ارزیابی دقیق تری از رمان نسبت به استفان داشت. طعمه همین تله اعتماد نشوید. اگر میخواهید نویسنده باشید، به آن متعهد باشید، برای بهبود مهارتهایتان سخت تلاش کنید، و بدانید که هر پروژهای که به پایان میرسانید، هر قطعه بازخوردی که دریافت میکنید، هر ردی که جمع میکنید، مهارتهای شما را تقویت میکند و از شما نویسنده بهتری میسازد. حتی اگر در بعضی مواقع این احساس را نداشته باشد.
با انجام این تغییر ذهنی، می توانید به جای استفاده از نقاط خاردار برای سوراخ کردن اعتماد به نفس خود، از طرد شدن ها استقبال کنید (یا حداقل آنها را تحمل کنید).
برای راهنمایی بیشتر در مورد اینکه چگونه می توانید از علم روانشناسی برای بهبود مهارت های نوشتاری خود، تقویت خلاقیت خود و غلبه بر نقاط ضعف نویسندگی تان استفاده کنید، به مطالعه بیشتر ادامه دهید.