بسم الله الرحمن الرحیم. سلام دوستان. حالتون چطوره؟ دیشب ما مثل این بچه خیره ها انگار نه انگار که یه تکه سنگ گوشه کلیه مون داریم پاشدیم که بریم جشنواره فجر. چه فیلمی؟ تا آخر فیلم اسمش همش یادم می رفت. ولی الان یادمه. یادگار جنوب. زنگ زدم آژانس گفت ماشین نداریم. گفتم خب ماشین اومد یه زنگ بهم بزنین. بعد اسنپ گرفتم کسی قبول کرد. رفتم سوپری علی آقا. سوپری سر کوچمون تشریف دارن. رفتم گفتم یکی ساندویچ مرغ نامی نو بدین. گفت دو مدل داریم. یکی گریل شده یکی تیکه های مرغش درشته. منم هی این دست اون دست کردم و تعارف معارف کردم. حاجی ازون گریل شده هاش داد. یک دفعه دیگه هم از همین ساندویچ مرغ های گریل شده ی کاله گرفته بودم. خیلی مالی نبود. حالا این دفعه هم گریل شده نامی نو گرفتم ببینم چطوریاس. ازون ساندویچ مرغا که تکه مرغاش درشته همین جدیدا خورده بودم خیلی خوب بود. ولی این گریل شده هه مالی نبود.
خلاصه راننده اسنپ با ماشین پراید هاچ بک بنفش اومد دنبالم. هم نشستم سلام و احوال پرسی گرم کردم و زارت یهو گفتم شما شبیه یکی از دوستامین. حالا مگر چقدر دیده می دیدیمش ؟ موهاشو می دیدیم که بلند بود و گوجه کرده بود پشت سرش. بور هم بود. ریشاشم بلند بود. گفت جان ها؟ اسم رفیقت چیه داداش؟ گفتم یه رفیق تئاتری داشتم اسمش محمد واحدی بود. شبیه اونین. گفت .. ااا آره دوستامم می گن. رفیق دراومد با محمد واحدی. کار دنیارو می بینین. موسیقیشو بلند کرده بود. گفتم میشه خاموشش کنی؟ گفت : چلا؟ گفتم : زیلا. این موسیقی رو همیشه میشه گوش کرد ولی فرصت مصاحبت با شمارو من هیچ وقت دیگه معلوم نیست به دست بیارم. پس ترجیح میدم با شما حرف بزنم. همیشه همینجوری مخ میزنم. کلی کیف کرد. اصلا چشاش برق شادی زد.
گفت هنرمنده. گفت ده سال حرفه ای تو کیش فیلم سازی و تدوین فیلم کار کرده. گفت داره میره سینما هویزه همین فیلم یادگار جنوب رو ببینه. گفتم زارت ، خب منم که دارم میرم همون جا. گفت دانشجوی کارگردانیه و استاد نویسندگیشون میگه شما باید برین و کلی با شخصیت های مختلف آشنا بشینو و داستان بنویسین منم اومدم راننده اسنپ شدم. ده روز اول پیرم در اومده ولی بعدش دیگه یه آدم شناسی شدم که نگو. از خاطرات این سفرهایی که برده بود گفت. از یه سفرش گفت که دیده زنه و یک آقایی سوار ماشین شدن. پسره هم خیلی خوشتیپ خوشگل بوده ولی آخرش زنه رو که پیاده کرده فهمیده که پسره دوست پسره خانومس. خانومه هم شوهر داره. میگفت حاجی اعصابم بهم ریخته بود می خواستم بگیرم بچه قرتیو بزنمش ولی کنترل خودمو حفظ کردم هیچ کار نکردم. میگفت خیلی روابط عمومیم رو برد بالا این کار. به یکی هم که توضیح دادم داستان خانومه و دوست پسرشو و گفتم میخواستم بزنمش ولی نزدمش کلی ازم تعریف کرده و گفته آفرین. خیلی مهم بوده که تونستی خودتو کنترل کنی و به عنوان راوی سوم شخص محدود فقط واستادی و نظاره گر باشی.
منم گفتم منم می نویسم یه چیزایی. ماشینش رو پارک کرد و با هم رفتیم به سمت سینما. از اون متن زائو شمایید؟ که همین دیروز گذاشتم براش گفتم و قرار شد رسیدیم سینما براش بخونم. رفتیم تو و شروع کردم براش خوندن. قاه قاه خندید و کلی کیف کرد. زود رفته بودم. ولی خب اونی که قرار بود بلیط بده بهم، تو سینما بود. خلاصه پیام داد که کد رو میفرستم برو بلیطارو بگیر. پیامو فرستاد و رفتم بلیطارو گرفتم و پسر عمم هم آمد. 4 تا بلیط بود. یکی من. یکی پسر عمم. دو تا رفیقای پسر عمم. اونم برای خودش از اصحاب رسانه ست. البته تو بخش کتاب. خلاصه بلیطشو دادم و رفتم دست به آب یه ترایی زدم. ولی خب یه مشکلی که این قرصی که جدید می خورم داره اینه که سوزش ایجاد میکنه و حسش هست خودش نیست.
پس برا محکم کاریش رفتیم و به در بسته که خوردیم آمدیم رفتیم نشستیم تو سالن. بعد پسر عمه م اومد نشست کنارم. فیلم شروع شد. با این صحنه که محمد فیلم گاندو دنبال دختره – الناز شاکردوست- بود که مخشو بزنه ببرش لا لا لایش کنه. النازم ازین مثلا صیغه ساعتیا بود. خدای من. امان از دست این سینما. خب یه مادری هم سر بچه ش رو شاید ببره. تو که همه چیزو نباید نشون بدی. خلاصه یک سوم فیلم در مورد این بود هی دختره ازین ماشین میرفت تو ماشین یکی دیگه. خیلی ضایع بود. بعد این محمده مثلا عاشقش شد و غیرتی بازی براش در می آورد. بنازم این جوونای غیور ایرانی رو که به همه دل می بندن. یکیش همین خود من که به سنگ کلیه دل می بندم. ولی شاعر خوب میگه : خوش به حالت تکه سنگ که نداری دل تنگ. یک سوم دیگه فیلم هم بیژن جمشیدی که اضافه شد این بازیگرا شروع کردن به گفتن دیالوگایی که به کلمه حرومزاده ختم میشد.
خب آخه این چه سمیه؟ چرا دارین یه چیزی رو که تو فرهنگمون تو دیالوگای روزانمون عرف نیست اصلا به دهن نمیاد رو مد می کنین؟ اون بچه که نمیفهمه میاد از شما یاد میگیره. خب خیلی حرف خیطیه. چهار تا فیلم آمریکایی دیدین دلیل نمیشه اونا میگن بچ و سان آف ا بچ.. شمام بیاین همون حرفارو پیاده کنین تو فیلمتون. بعدم بی دلیل. طرف حالش خوبه. اعصابشم سر جاشه یهو میاد این کلمه رو استفاده میکنه. واقعا مشکل اصلی سینمامون نویسنده های کم سوادِ الاغ و فیلم سازای بدردنخورن.
حالا فیلم انقدر مذخرف و کند بود که همش دوس داشتم بخوابم. فیلمنامه ضعیف ، کشش داستان افتضاح. یعنی میخواستم بالا بیارم دیگه انقدر افتضاح بود.بازی بازیگرا داغون. واقعا داریم کجا می ریم؟ آقایی که شما باشی تا آخرش رفتیم و همش داشتم با خودم فکر میکردم اگر اومدن خواستن مصاحبه بگیرن چی بگم به یارو. حالا انگار ما کی هستیم و اصحاب رسانه دنبال مان که بیان ببینن نظر ما چی بوده در مورد فیلم. با خودم گفتم اگر صد هزار تومنم میدادن میگفتن بیا این فیلم رو ببین ارزششو نداشت. البته همین فیلم خونوک دوزاری رو می بینی خیلیا خوششون میاد. سلیقه ست دیگه. یکی قهوه ی اسپرسو تریپل میخوره و به به چه چه میکنه. یکی مثل من موکای مشهدی شیرین میخوره و بازم غر میزنه که تلخه. دنیای عجیبیه. و ظاهرا اونایی که مخالف من فکر میکنن بیشترن. اما خب پسر عمه و رفیقاش هم هم فکر با من بودن و گفتن که ما میشستیم کتاب میخوندیم خونمون بهتر بود بیایم اینجا عمرمون رو هدر بدیم.
سید مهدار بنی هاشمی
19بهمن1401