این اسم میتوانست اسم یک داستان جذاب از من باشه. ولی نه. اسم رمانی است از ویلیام گلدینگ انگلیسی که نوبل ادبیات هم برده است. همین امر هم مرا جذب به خریدن این کتاب کرد. کتاب سالار مگسها با زبانی نمادین به وضعیت انسانها در جوامع امروزی پرداخته است. در کتاب سالار مگسها علاوه بر شکل ظاهری داستان با لایه دومی روبهرو هستیم که نقد جامعه بشری است. داستان به نوعی تمثیلی ست و به زمان جنگ جهانی دوم بر می گردد. گروهی از جوانان و کودکان سوار بر هواپیمایی هستند تا به جایی بروند و هواپیما در جزیره ای سقوط میکند.
حالا این بچه ها با هم اجتماعی را شکل می دهند و از طریق درست کردن آتش و دود سعی میکنند نجات پیدا کنند. داستان با تقابل دو تن از شخصیت ها یکی به عنوان نماینده ی خیر-شخصیت عقل مدار- و دیگر به عنوان شر-شخصیت شکارچی- ادامه پیدا میکند. در آن جزیره ناکجاآباد گاهی دچار توهم می شوند و هیولا برای خودشان می سازند. هیولایی که گاه از آسمان می آید. گاه از روی کوه. گاه از جنگل. به نوعی که در جایی میخوانیم که بگذار ازین شکارمان برای جانور مقداری بگذاریم که دیگر بهمان کاری نداشته باشد.
دو دستگی فراوان به وجود می آید و این داستان به نوعی به شرایط حال حاضر جهان نگاه دارد. علم در برابر وحشی گری و شکار. حالا این جناب گلدینگ انگلیسی قطعا خودشان را تهِ علم و فرهنگ میدانسته و هر کس دیگری را وحوش. اما در کل کتاب توصیفات خوبی داشت. شرایط استعاری جالبی را به تصویر کشیده بود ...
این کتاب به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی جهان پیشنهاد میشود. رمان سالار مگس ها نمونه کامل یک شاهکار مدرن است
پی نوشت 1: معرفی کتابم چطور بود؟
پی نوشت 2: به زودی خبر خوبی در راه است
پی نوشت 3: چقدر دوس دارم یه رشتی برم .. کسی اینجا رشتی نیست؟
پی نوشت 4: البته یک کربلا هم دوس دارم. اگر امام حسین بطلبن ! همه چیش جفت و جور شه انشاالله.
پی نوشت 5: یه چیزی میخواستم دیشب بگم یادم رفت.
پی نوشت 6: مامانم رفتن تهران. فعلا که تا اخر هفته غذا داریم. ازون به بعدش رو باید پلن بریزم برم خونه ی فامیل صله رحم :)) البته بابام نمیان .. من باید به عنوان یک انتحاری برم اونجا ناهار بخورم. برای فرداش هم یکم غذا بگیرم بیارم. خیلی کار سختیه .. والا
پی نوشت 7: تو انتشاراتم عضو شین دیگه داستان های ویرگولی براتون بنویسم. شما هم بنویسین اد کنین تو انتشارات. چرا نمی کنین این کارو؟ چی کم میشه ازتون مگه؟ :/
با کلی مشقت این انتشارات تاسیس شده. ویرگول خوشش نمیاد از اسمش زیاد استفاده بوده تو اسم انتشارات ها .. من خودمو کشتم مگه ثبت شد. فاطمه خانوم وارد بود تاصیصش کرد به من هم دسترسی مدیریتی داد!
پی نوشت 8: انقدری که من جدیدا با آدمای عجیب غریب تو اتوبوس مترو مواجه شدم. هیچ وقت نشده بودم .. ولی تحریم پست اسنپی هستین و حالا حالا براتون نمینویسم از اسنپ ، خوبه؟
پی نوشت 9: نگران کبدمم. انقدری که این چند وقته نیمرو و املت و اینا میخورم در هفته. نگران شدم ..
پی نوشت 10 : دلم سفر میخواد !
انتشارات داستان های ویرگولی ها
1 آبان 1403