سید مهدار بنی هاشمی
سید مهدار بنی هاشمی
خواندن ۴ دقیقه·۲ ساعت پیش

صبحانه با زرافه هایم آرزوست

همین اول کار بگویم طنز آقای صحت را خیلی نمیپسندم. این فیلم را با یکی از دوستان رفتیم. و فیلم که تمام شد او هم خیلی نپسندیده بود. راستش خیلی طنز نبود داستان. خیلی داستان خلاقانه نبود. یک طنز لوس و سطحی بود به نظرم. چه بسا که فیلم هتل خیلی جالب تر بود و خنده ی بیشتری را می گرفت از آدم. به قولی فیلمنامه نویس طناز تر بود. بعضی قسمت های این فیلم هم خندیدیم. ولی فیلم معمولی بود. من قلم جناب صحت را که نویسنده ی این اثر هم هست قبول دارم. قلم متین و خوبی دارند.

ولی خب قرار نیست هر چیزی نوشتند خنده دار باشد. البته لیسانسه ها را هم خیلی به عنوان یک اثر طنز قبول ندارم. آن پدر معتاد مسخره. آن پسر سرطانی. بعضی جاهایش، بعضی قسمت هایش شاید طنز باشد. ولی طنزش مورد پسند من نیست. البته سلیقه ها تغییر کرده. یا بهتر است بگوییم هر کسی سلیقه ای دارد. مثلا کسی لیز میخورد و میخورد زمین از نظر من اتفاق خنده داری نیست. ولی خیلی ها به این صحنه ها که می رسند قاه قاه میخندند.

آقای صحت دوباره میخواسته دنیای ذهنیش را ترسیم کند. همان دنیایی که در آن گاو نقش مهمی دارد. مثل فیلم جهان با من برقص. نقش زنان در فیلم بسیار کمرنگ بود. و شاید به خاطر همین ریتم کند بود و کشش کمی داشت. باری دیگر کارگردان دغدغه اش که مرگ و زندگی در لحظه و نامعلوم بودن آینده بود را به تصویر کشیده بود. شخصیت پردازی ها شاید درست شکل نگرفته بود. یا شاید مدت زمان فیلم کم بود و این داستان به درد سریالی چیزی میخورد. وسط فیلم چندین بار ادامه فیلم را حدس زدم. گفتم اگر اینطور شود جالب میشود. و دوست نویسنده ام هم میگفت ، کاش اینطور شود. اینطور باشد عالی میشود.

ولی خب آخر فیلم یک اتفاق مسخره افتاد و یک نتیجه گیری مسخره گرفته شد و داستان باز و نامعلوم تمام شد به نظر من، تا بیننده برای خودش چندین پایان بندی را در نظر بگیرد. که چه بسا محتمل است هر کدام ازین ها اتفاق افتاده باشد. البته ، قطعا عده ای برای این فیلم به به و چه چه میکنند ولی خب من فیلم را نپسندیدم. ولی خب خیلی ها شاید بروند و خوششان بیاید . ما که نون کسی را نمیخواهیم آجر کنیم ...

پی نوشت1: بعد سینما رفتیم کافه سنتی آشتی کنان. که در انتهای یکی از این کوچه های تنگ آشتی کنان که مشابهش در یزد وجود دارد رفتیم. یک خانه ی سنتی درجه یک بود و کلی عشق کردیم. ذوق نمودیم. کیف کردیم. عکس گرفتیم و چیزی خوردیم و برگشتیم.

پی نوشت 2: سوار مترو شده بودم و مترو شلوغ بود. ولی خب من یک جای اختصاصی دارد که معمولا خالی ست. رفتم از پله های واگن بالا تا بروم روی آن سکوی آخر واگن بنشینم. یارو هی عقب عقب می رفت. تا بالاخره رسید به آخر خط. توی چشم هایش نگاه کردم و در دل گفتم خب بنده خدا برو کنار.و چرا هی عقب عقب میروی. آخرش گفت میخواید برید اونجا بشینید؟لبخند زدم و سری تکان دادم و یارو کنار رفت.

پی نوشت 3: جدیدا توی مترو و اتوبوس ملت آهنگ بلند میگذارند یا کلیپ های اینستا می بینند. واقعا روی مخ آدم است. میخواهم تذکر بدهم. ولی خب حوصله م کم شده. حالا چیزی هم بگویم گوش میدهند ولی خب .. این دفعه آمدم و من هم اینستاگرام را باز کردم و بلند کردم صدایش را و کلیپ نگاه کردم. در مقابله به مثل با آن بنده خدا.

پی نوشت 4: یک بار اتوبوس سوا شده بود و پسرک مشنگ میزد. همه ش هم آهنگ توی گوشش بود یا داشت بازی میکرد و هی انگلیسی حرف میزد. بلند به حریف فرضی اش میگفت .. من با تیر چپ رو پوشش میدهم. تو هم از راست حمله کن و دهنشو سرویس کن.

دفعه دیگر در مترو سوار شده بودم و بنده خدا هوش و حواسش را از دست داده بود و الکی عشق الله می فرستاد برای دیگران. تیک داشت. کله اش را تکان میداد و با خودش حرف میزد.

پی نوشت 5: حرف خاصی نداشتم. فقط یک صلوات بفرستین. صدق الله العلی العظیم ... دارم برای خواب میمیرم!

پی نوشت 6: دوست دارم نظرات شما رو هم اگر دیدین در موردش بخونم!

5 آذر 1403

مرگ زندگیفیلمسینماصبحانه با زرافه هامعرفی فیلم
نویسنده ی رمانهای یک عاشقانه سریع و آتشین و پدر عشق بسوزد - شاعر مجموعه: قشنگترین منحنی سرخ دنیا
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید