تاپیک این پست را قبلا ها نوشته بودم ولی خب نمی دانستم که چه می خواهم بنویسم. خیلی وقت هم هست چیزی ننوشته ام. البته غیر از اسنپ نوشت و سفرنامه و کذا و کذا. خلاصه گفتم یک موضوع جدید را شروع کنم به نوشتن. در حال حاضر دارم کتاب سیلی واقعیت را میخوانم که هر وقت تمام شد معرفی اش را هم می نویسم. دیشب هم نشستم قسمت اول سریال شوگون را دیدم. داستان مربوط به ژاپن است و راهزنان انگلیسی. حالا بقیه ش را ببینم تا بتوانم بگویم ارزش دیدن دارد یا نه. ولی خب مینی سریال است و خیلی قرار نیست آدم را علاف کند تا آخر با یک پایان بد تر بزند به حالت.
حالا چرا اسم روان نویس را آوردم چه بسا که امروز کنکور دارند و برایشان دعا کنید که موفق و پیروز باشند. ایشان یکی از مهره های کلیدی و پر انرژی و پر خلاقیت ویرگول هستند که یکی از دلایل سوت و کور بودن ویرگول شاید غیبت صغرای ایشان به منظور درس خواندن باشد. شما دعا کنید در کنکورشان موفق باشند انشاالله دوباره در ویرگول قدم رنجه می فرمایند و برکت به ویرگول بر می گردد.
و نام دیگری که در عنوان پست آمده اسم دست انداز کبیر است که نقش بت اعظم مصریان –آمون- را برای ویرگول دارد به نوعی. و خب ایشان هم کم کار شده اند و کاربران رو به آتون-خدای خورشید- آورده اند. لذا یا لش کرده اند و خود را به خواب زده اند. یا هم که دارند زیر آتون- حمام آفتاب می گیرند. پس جا دارد برای بازگشت دست انداز هم دعا کنیم ... دست انداز وووو .... دست انداز شیشششش ... لامانداسانداوالیو پاسااکایتاتر دست انداز یمتلبلااتم وووو... آمین .. بله این چیزهایی که نوشتم حاوی وردهایی برای بازگشت دست انداز بود.
سال نوتون مبارک راستی. تبریک نگفته بودم ، نه؟ از دست شما .. گفته بودم ها.. خب باشد. ولی خب بچه های خوب ویرگول. آن عزیزان قلم طلا ، چشم عسلی، ابرو کمون .. دیشب رفته بودم در خونه شون نبودن .. هم دیگر قلم فرسایی نمیکنند. یعنی فساد این بچه ها در بزرگ شدن است. یعنی یکم سنشان زیاد میشود سریع میزنند به جاده خاکی. همین شاگردهای شائولین خودم. نگرانم برایشان که دو روز دیگر که بزرگ تر میشوند دیگر دایی نشناسند. استاد شائولین نشناسند. حالا این دوستان ویرگولی هم اینجا کلی قلم فرسایی کردند و هم کیف کردند و هم کیفاندند یعنی ما را مستفیض کردند. اما تا دانشگاه قبول میشوند. دیگر حس میکنند اینجا بچه بازی ست و دیگر از هری پاتر خوششان نمی آید و تم فیلسوفی و این ها میزنند.
یکم غر غر لازم بود بکنم. کسی به دل نگیرد. صبحانه هم هنوز نخوردم. خب خاطره جدیدی از اسنپ ندارم. دیروز داشتم با اسنپ میرفتم جایی. کل مسیر ده دقیقه در راه بودیم... حواسم به گوشی پرت بود. دیدم زشت است، قباحت دارد سفری بگذرد و من با راننده تعامل نکنم. برای همین به راننده گفتم در این چند هزار سفری که با تپسی و اسنپ رفته ام نشده من چیزی نگویم. پس آخر سفر یک جوک برایش تعریف کردم. کلی خندید و پیاده شدم. کارمان به جوک گفتن کشیده دیگر. البته ممکن است سفرهای پرباری هم رفته باشم ولی یادم نیست چیزی ازش. خب حالا عکس برای این پست چه بگذارم؟
در این ویرگول از نقطه نقطه ی ایران و چه بسا ایرانی های مقیم خارج هم هستند. ولی همین دست انداز و روان نویس از اهالی کرج هستند و من ذکر خیر و شر زیاد از کرج شنیده ام. یادم باشد تا قبل ازینکه دست انداز جان به یزد مهاجرت کنند یک سر بروم کرج و این دو بزرگوار را زیارت کنم. چقدر دوست دارم این اردیبهشت به شیراز بروم و مست بوی بهارنارنج های شیراز شوم. کسی شیرازی نیست اینجا تور لیدری مرا قبول بفرماید و برنامه ی سفری سه چهار روزه برایم بنویسد و بفرستد؟ شیرازی ها خیلی خون گرمند و باحال و با نمک. دو تا دانشجوی دانشگاه فردوسی که شیرازی اند را جدیدا یافته ام. واقعا فعالند و بچه های خوبی اند. هوای شیراز آدم را کسل میکند و ساعت کاریشان عصر تا صبح است که هوا خنک تر است. البته نمی دانم اردیبهشتشان چطور است ولی فکر کنم خیلی بهشت باشد.
دوستان شیرازی دستا بالا. البته رشت و ماسال و ماسوله و آن یکی شهر دیگر که پلکانی ست خانه هایش و اسمش را یادم رفته هم دوست دارم بروم. رشتی نداریم؟ یکی داشتیم ها. فقط ویلایشان را به قیمت خدا تومان اجاره می داد البته. دیگر از چه بگویم برایتان؟ همینقدر بس است؟ تعارف نکنید .. حالا دو دقیقه به سرانه ی مطالعه ی کشور اضافه کنید. چه اشکال دارد؟ والا .. هنوز 759 کلمه شده است. یعنی 1000 کلممون نشه؟
دیروز رفتم حرم و برای کنکوری های ویرگول و پسر عمه ام محمد حسین که سال دوم است کنکور می دهد دعا کردم که انشاالله هر چه صلاحشان است برایشان پیش بیاید! 40 صفحه سیلی واقعیت خواندم که تولد سال پیش هدیه گرفتمش و سر همین کتاب کلی خندیدیم. چون هم هدیه دهنده را یکی از دوستان دست گرفته بود که رفته ای این کتاب را از پردیس کتاب بلند کرده ای و هم خودم بهش میگفتم چون سنم زیاد شده سیلی واقعیت را بهم زده ای تا حواسم را جمع کنم؟ J) ولی خیلی تولد جالبی بود و دوستم صادق که او هم تولدش در همان روز تولد من است و آن شب اولین دیدار ما بود و به نوعی تولد جفتمان بود انقدر خنداندمان که داشتیم می مردیم و فرد هدیه دهنده هم هی سوتی میداد. و آخر هم از لای کتاب یک نشان کتاب پیدا کرد صادق که برگه ی ویزیت دکتر بود. و پدر فرد هدیه دهنده دکتر است. و اصلا منفجر شدیم از خنده. هی می گفت پلیس دنبال شماست به خاطر این کتابی که از پردیس کتاب بلند کرده اید.
البته تولد سوپرایزی نبود که بخواهند سوپرایزم کنند. توی یک گروه فری دیسکاشن بودیم با پنج شش نفر عضو، آخر فری دیسکاشن همه آن هایی که حضور داشتند را دعوت کردم به کافی شاپ هالیدیز و اصلا اسمی از تولد خودم نیاوردم. ولی خب بعضی ها حواسشان جمع بود و یادگاری ای برایم آوردند. تا بوده همین بوده. خودم برای خودم تولد گرفته ام. همه این شانس را ندارند که کسی برایشان تولد بگیرد و سوپرایزش کند. همین که کسانی را که دوست دارم دعوت کنم و آنها هم بیایند و شب خوشی را در کنار هم بگذرانیم خوب است.
1000 تا شد دیگر. خواهرم پیام داده چرا جدیدا میخندی توی عکس هایت. امضای جدیدت است؟ ازین خنده های عکسی که معلوم است از ته دل نیست. ولی خب بهتر از این است که لوس و نُنُر-خنک- توی عکس واستی! خواهر است دیگر سال به دوازده ماه احوال نمیپرسد از خود آدم. وقتی هم میپرسد با این ادبیات منفی. یعنی این خواهرهایی که خیلی هوای برادرشان را دارند و عاشقش هستند و کلی قربان صدقه اش می روند برای من یکی که قفل بوده تا بحال. البته داشتن خواهر بهتر از نداشتنش است و به خودشان می گویم که اگر شما خودتان خیلی خواهر نیستید ولی خب بچه هایتان جبران میکنند انشاالله .. و آدم به امید زنده است.
پی نوشت: اول از همه یک صلوات با عجل فرجهم بفرستید برای سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان علیه السلام
پی نوشت2: گاهی اصلا پی نوشتم نمی آید ها. ولی این بخش را برای آن هایی که فقط به خاطر پی نوشت ها می آیند می نویسم.
پی نوشت 3: تازه مسافرت بودم ها ولی دلم سفر می خواهد. میخواهم این چند وقتی را که سفر نرفته ام جبران کنم.
پی نوشت4: ..............................................................................................
پی نوشت 4 را شما برایم پر کنید.
پی نوشت 5: باید بروم باشگاه را شروع کنم. ولی هی عقب می اندازم و نمی دانم کی قرار است آن شنبه ی موعود برسد.
پی نوشت 6: آدم دوست جوان تر از خودش داشته باشد روحیه اش عوض می شود. چون هر پنج سال نسلی عوض میشود با توجه به این دنیای مجازی ..
پی نوشت 7: شش تا پی نوشت نوشتیم هفت تامون نشه؟ این اصطلاح را توی قطار قم علیه بهم یاد داد ... تینیجرها توی فضای اینستا ازین عبارات استفاده میکنند ظاهرا و خب من هم که هجده سالم بیشتر نیست.
پی نوشت 8: راستی چقدر همه میخواستن در تاریخ یک دو سه یک کار فاخری بکنن. بچه بیارن ازدواج کنن و غیره ... میخواستم بگم هنوز تاریخ سه سه سه در دسترسه! برای اون برنامه ریزی کنین :)
پی نوشت 9: میدونم عکس زیاد داشته باشه پست آمار بازدیدش زیاد میشه ولی خب رگ شیرازیم بالا میزنه تو اینجور مواقع و میگم ولش کن .. کی حوصله داره : ))
3.2.6