ویرگول
ورودثبت نام
سید مهدار بنی هاشمی
سید مهدار بنی هاشمینویسنده ی رمان یک عاشقانه سریع و آتشین- و رمان پدر عشق بسوزد - شاعر مجموعه: قشنگترین منحنی سرخ دنیا
سید مهدار بنی هاشمی
سید مهدار بنی هاشمی
خواندن ۴ دقیقه·۵ روز پیش

معرفی فیلم "اپنهایمر"

حقیقتش تعریف این فیلم را نشنیده بودم ولی خب به خاطر کارگردانش و جایزه های اسکار زیادی که برده بود وسوسه شدم بروم به سراغش. البته فیلم تاریخی بود و گفتم شاید نکته ای برایم داشته باشد. فیلم نه علمی تخیلی بود مثل فیلم اینسپشن که کارگردان بخواهد خیلی هنر به خرج بدهد و فیلم شاهکار باشد. نه فیلمنامه ی آنچنانی داشت. تنها به نوعی سفیدشویی بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی بود. میخواست بگوید ما مجبور بودیم. چاره ای نبود. همینی که هست.

اول که فیلم با دادگاهی علیه جناب اپنهایمر شروع میشود و همه ش دارد سابقه اش را بررسی میکند که طرفدار کمونیست بوده و زید کمونیست داشته و اینها. یعنی حالا هم که طرف برایشان خوش خدمتی کرده و بمب اتم ساخته اگر رابطه ای با اندیشه ی ضد سرمایه داری داشته باشد باید محاکمه شود. خلاصه این بنده خدا هم که دانشمند فیزیک است به دستاوردهایی می رسد که نشان می دهد همچین بمبی میشود ساخت. البته در آلمان هم دانشمندی هست که خیلی جلوتر از این هاست و خبرش می پیچد که در آلمان شکافت اتم اتفاق افتاده.

این ها سرمایه ای دو میلیارد دلاری را وسط می گذارند تا از آلمان جلو بزنند. بعد هم که هیتلر خودکشی میکند و آلمان تسلیم می شود برای آزمایش بمب اتمشان برای پایان بخشیدن به جنگ جهانی. برای برقراری صلاح. برای امتحان دست آوردشان صدها هزار ژاپنی را به چوخ می دهند. آخرش هم ترومن ، رئیس جمهور وقت می آید و می گوید تو غصه نخور. من گردن می گیرم این اتفاق رو. نوبل هم سازنده ی دینامیت بود و الان جایزه ای به نامش می دهند به ملت و همه تشنه ی گرفتن آن جایزه هستند.

پی نوشت1 : وقتم آزاد بود و برای اینکه روی هم تلنبار نشه این معرفی فیلم ها، همینطور رگباری نشستم و نوشتمشون.

پی نوشت 2: ببخشید هر سه روز پست نمیذارم. الان نگاه کردم دیدم پست آخرم مال پنج روز پیشه.

پی نوشت 3: رفته بودیم عکاسی با دوستم. بیرون شهر بود. از جلوی یک مغازه رد شدیم. تابلو زده بود. سید از شما. پخت از ما. سید پزون داشتن. :))

پی نوشت 4: الان دارم فیلم دایورجنت رو میبینم. مینویسم براتون ازش.

پی نوشت 5: چند تا اسنپ نوشت هم دارم که باید بشینم بنویسم در موردشون.

پی نوشت 6: زینب کوچولو هم که فردا داره میره. یکم راه رفتنش رو دیدم ولی هنوز خیلی جرات نداره بلند شه راه بره. دفعه بعد که اومدن مشهد بدو بدو میکنه دیگه.

پی نوشت 7: چون گوگول آمد. یکی از کاربران قدیمی و خوب ویرگول هم با یک شعر قشنگ برگشت. نوی صاد رو عرض میکنم. خانوم غلط گیر نانو.

پی نوشت 8: این استضعاف موقت مالی باعث شد که کمتر اسنپ بگیرم و سلمونیم رو هم عوض کردم. جای قبلی 300 میگرفت. رفتم یک جای جدید که 180 می گرفت. ولی خب حال و هوای قدیمی ارایشگاه هارو داشت و پر از بحث و حرف سیاسی بود.

دعواهای توی محل رو میامدن بهش گزارش میداد. همینجوری یکی میامد تو سلام می کرد ، عشق الله می فرستاد. مغازه ش هم از ساعت 7.5 باز میکرد. بر عکس راه و روش مغازه های دیگه که ده یازده میان. یکی داشت خالی می بست ، چهار تا سوال ازش پرسیدم رفت تو کما بیچاره. بحث سیاسی هم شد و گفتم زیاد نگران نباشین بزودی جنگ میشه. ادا ادمای مطلع. اینایی که بهشون وحی میشه رو درآوردم براشون. بابام اینجا میرن آرایشگاه. یک بار با بابا رفته بودم قبلنا. می شناختم.

ولی خب خیلی معطل شدم. 2.5 نیم طول کشید. هم اومدم تو، چهار نفر جلوی من نوبت داشتن.

در راستای صرفه جویی های جدیدم. به جای اسنپ گرفتن تا ایستگاه طالقانی. پیاده تا ایستگاه شریعتی میرم و خداروشکر جا برای نشستن پیدا میکنم. ایستگاه طالقانی جا پیدا نمیکردم.

اون ده جلد کتابم رو هم تو یک گروه خرید و فروش کتاب گذاشتم. ولی هنوز خبری نشده. در حال حاضر صرفه جو ترین نسخه ی خودم شدم. :)))

پی نوشت 9: صلواتمون رو بفرستیم. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.

پی نوشت 10: رفتم شامپو ضد شوره هم خریدم. دنبال اکتیو ضد شوره میگشتم. هیچجا نداشتن. از یک داروخانه پرسیدم ، گفت نیست و بیا ازین برند بردار، خیلی خوبه و من خام شدم و خریدم. بعد گفت هفته ای سه بار بزن و با سشوار موهاتو خشک نکن. آخه من همیشه با سشوار خشک میکنم. رفتم حمام و ازین شامپو زدم و به جای خشک کردن موهام ، روسری سرم کردم تا موهام خشک شن.

یک اسباب بازی هم داریم، دکمه های مختلف داره. صدای سگ. صدای اسب. صداهای موسیقی. یک چند تا شعر هم داره هر وقت میخونه یعنی میخوام خودم رو به دار بکشم.

به امیرعلی میگم ، اگر شانس منه. اون دنیا هم که رفتم. آهنگای این دستگاهه رو میزارن برام. ااا دِ دِ .. ها ها .. ها ها ها .. مِتِدِ .. خِخِ .. خیلی رومخه خلاصه. یعنی بارها میخواستم بندازمش تو سطل آشغال ولی خب بچه هارو سرگم میکنه. زینب هی میزنه رو اینا و میرقصه برای خودش.

پی نوشت 11: نوشته ی مسابقه ی من رو بخونید و بهم رای بدید. با یک پنجم پولی که ببرم برای سگی که آقای تیزنا میگن غذا میگیرم. :)) البته جایزه های پولیش برای انتخاب داوران. جایزه مردمی اگر بردم میرم تهران با برادر تیزنا ، دو تایی با هم یک دوری میزنیم باهاش:)

https://virgool.io/@mahdarname/%D8%AA%D8%B5%D8%A7%D8%AF%D9%81-%D8%A8%D8%A7-%D9%85%D8%A7%D8%B4%DB%8C%D9%86-%D9%BE%D9%84%DB%8C%D8%B3-wmlxvaqnbhrn

فیلمجنگ جهانیرئیس جمهورعلمی تخیلیمعرفی فیلم
۴۰
۷۸
سید مهدار بنی هاشمی
سید مهدار بنی هاشمی
نویسنده ی رمان یک عاشقانه سریع و آتشین- و رمان پدر عشق بسوزد - شاعر مجموعه: قشنگترین منحنی سرخ دنیا
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید