این چند روز که سرد بود. گفتم بنشینم فیلم ببینم. خب این همه روی هم تلنبار کرده ام کی می خواهم ببینمشان؟ استارتش را با فیلم زنگ ها برای که به صدا در می آید زدم. اسم فیلم اسم کتابی از همینگوی است. همان نویسنده ای که ازش خیلی خوشم نمی آید و خیلی معروف است و کلی شیفته و کشته مرده دارد. ولی خب قلمش مرا نمیگیرد، زور است مگر. داستان هایش پیرامون جنگ است معمولا. ولی خب پیرمرد و دریایش در مورد ماهیگیری بود و حوصله ام را سر برد. این کتاب را نخوانده ام ولی فیلمنامه مرا گرفت. کلا هر چیزی که کمی عشق و عاشقی تویش داشته باشد مرا مجذوب خود می کند. تشنه ی عشقم ، چه کنم؟
البته داستان از آنجا شروع شد که یک آمریکایی رفت و از کسی ماموریت گرفت تا برود در اسپانیا پلی را مین گذاری کند. مانده ام این آمریکایی ها چه مرضی دارند که در همه جا فضولی میکنند. توی اسپانیا جنگ داخلی شده شما میروی آنجا برای رضای خدا جانفشانی کنی؟ یعنی عاشق آمریکایی ها هستم که با این همه خباثت و نامردیشان خودشان را قهرمان نشان میدهند و هی بالا می بردند. برعکس ما که توی سر خودمان میزنیم و تحقیر میکنیم. انقدری که ما خود تحقیری داریم نوبرش است. خلاصه قهمران امریکایی ما می رود و پل مورد نظر را پیدا میکند و با گروهی چریکی برخورد میکند و ازشان کمک می خواهد و آنجا دختری را میبیند و عاشقش میشود. دختر هم که اینگرید برگمان-بازیگر فیلم کازابلانکا- است عاشق مرد آمریکایی میشود و خلاصه فیلم عاشقانه ی جالبی بود. این ازین.
چند روز بعد باز توی فیلم هایم میگشتم که با فیلم Midnight In Paris روبرو شدم. فکر کنم جزو آن فیلم هایی بود که چندین بار دانلودشان کردم ولی ندیده بودمش. دختر و پسری به همراه مادر و پدر دختر به پاریس سفر کرده بودند و پسر نویسنده هالیوود بود و دلش میخواست در پاریس زندگی کند ولی نامزدش نه. پسر آمده بود رمانش را در پاریس بنویسد. او عاشق همینگوی و خیلی مشاهیر نویسندگی و هنر بود و همچنین دهه ی بیست اما زنش ساز مخالف میزد. تا اینکه آنها با دو تا از دوستان دختر در زمان دانشگاهش روبرو شدند که آنها هم نامزد بودند و دخترک در جاهایی پسر را تنها میگذاشت و میرفت پیش دوستش پائول که اعتراف هم کرد کراشش بوده و این دخترک قاپش را دزدیده. خیلی دختر بیشعور و نامردی بود و همش نامزدش را میگذاشت و میرفت پیش عشق قدیمیش. یا هم به بازار و اینطور جاها بود با مادرش. هم فرکانس نبودند.
این پسر هم که عاشق قدم زدن در پاریس در دل شب بود. روزی روی سکویی نشسته بود. ساعت 12 شب شد. ماشینی جلویش سبز شد و او را سوار کرد و به مهمانی ای برد. در آن مهمانی با دو تن از نویسندگان بزرگ قدیمی روبرو شد. بعد با آنها به کافه ای دیگر رفت و همینگوی را دید. فیلم خیلی جذاب بود. دوستش داشتم. نوآورانه بود. به شدت پیشنهاد میشود ببینید.
جایی در فیلم میگفت در هر دوره ای که هستی دوست داری زمانی قدیمی تر زندگی کنی. در دهه بیست بودند و چند تن از مشاهیر را دیدند که میگفتند زمان رنسانس بهتر بود. مثلا ما که هر چه می شود می گوییم قدیمی اش بهتر بود. البته واقعا هم بوده. ولی خب فعلا که در زمان حال هستیم و خیلی چیزهای درجه یک وجود دارد که قبلا نبوده است.
پی نوشت 1: بلیط قطار خریدم بالاخره.
پی نوشت 2: مشکلات خود را شکلات کنید.
پی نوشت 3: هنوز اعتقاد دارم مشهد مناسبتی برف و باران می آید. شب وفات حضرت ام البنین یکهو هوا تغییر کرد. برف امد تا صبح. بیست سانت نشست. و امروز صبح آفتاب شده بود و برف ها تقریبا آب شده بود. البته بخشیش یخ زده که به این راحتی ها آب نمیشود.
پی نوشت 4: هر دو تا فیلم خوب بودن. به جای تکزاس 3 و اینا بشینین فیلمای خوب ببینینJ
پی نوشت 5: معرفی فیلمام چطور بودن؟ تشویق شدین ببینین؟ هنوز کلی فیلم مونده ببینم و معرفی بنویسم براشون. نیاز به انگیزه دارم تا بعد که دیدم براتون بنویسم ازشون ...
پی نوشت 6: و من هر روز یک قسمت سینفلد میبینم و کلی میخندم و انرژی خونم بالا میرود و به حیات ادامه میدم. من فراستی ام به قول معروف تو سینما و فیلم و سریال ولی خب واقعا بهم می چسبد موضوعات و ایده های سینفلد. البته کسی که فرندز را میپسندد بهش سینفلد توصیه میشود.
پی نوشت 7: یک صلوات محمدی بفرستین.
پی نوشت 8: تو درد دل کردن و اون نظراتی که دیگران میدن از تجربیاتشون و پیشنهاداتشون آدم به یک رشدی میرسه. به یک نتایجی. امروز گوش کردم به حرف همکارام. بعضی جاها جواب دادم. بعضی جاها حق دادم. خیلی وقتا دارن چرت و پرت میگن یا از شرایطشون مینالن. خب سخته واقعا و حق میدم بهشون ..اینکه لشکر بخوایم بکشیم جلوی همم که فایده نداره. که چی؟
پی نوشت 9: از فردا هر روز ساعت هشت تا ده صبح برقامون قطع میشه. باید استفاده درست از برق رو به مردم یاد داد. دولت هم البته کم کاری کرده به نظرم. اون برق هسته ای که قرار بود بیاد تو شبکه چی شد؟ ولی فعلا همینی که هست. مردم کارد میزنی خونشون در نمیاد. و این شرایط خیلی خطرناکه! خدا بهمون رحم کنه ...