سال 96 کتاب را هدیه گرفته بودم. چند باری به سمتش رفته بودم. کمی ازش خوانده بودم. ولی شاید به خاطر ترجمه ی گندش کنارش گذاشته بودم. اما این بار بی توجه به ترجمه و ویراستاریش. عزمم را جزم کردم که بخوانمش. "بیلی" اثری از آنا گاوالدا. نویسنده ی زن فرانسوی ست. این کتاب در سال 2000 جایزه ی گرند پری را برده است. کتاب به 27 زبان زنده ی دنیا ترجمه شده است و فروش بالایی در کشورهای انگلیسی زبان داشته.
داستان ماجرای عاشقانه ی دختر و پسری ست که در جریان یک اردوی تفریحی دچار سانحه می شوند و با هم سقوط میکنند. دختر جراحت چندانی نمی بیند ولی پسر بیهوش میشود. کم کم هوا تاریک می شود و ستاره های آسمان بیرون می آیند و دختر که در آن تاریکی جز صبر کردن تا طلوع آفتاب چاره ای نمی بیند با ستاره ی چشمک زنی شروع به صحبت کردن می کند. درد دل می کند. از شروع رابطه شان با هم می گوید. از خانواده اش. از مشکلات خانوادگی اش. از عقده هایش. از تئاتری که با پسر در مدرسه اجرا کرده اند و عامل شروع آشنایی شان بوده. از دعواهایشان می گوید. از بحث و جدل هایشان. از شوخی ها و خنده هایشان. به خودش انتقاد می کند. بعضی از اخلاق های پسر را می کوبد. خلاصه از همه چیز میگوید و از وابستگی اش به او. به عشقی که به او دارد.
داستان به قسمت درد دل "بیلی"، دختر داستان، با ستاره که رسید یاد فیلم "سنگ صبور" افتادم که گلشیفته فراهانی در نقش دختری افغانی بازی می کند. در فیلم "سنگ صبور" گلشیفته فراهانی دختری افغان است با دو دختر که شوهری مصدوم و علیل دارد. وی در جریان جنگ با طالبان از ناحیه ی گردن مصدوم شده و گوشه ی خانه افتاده. پس گلشیفته مدام مراقیش است و تر و خشکش میکند. شوهرش هم حرف نمی تواند بزند. فقط نفس میکشد و گلشیفته مدام با او حرف میزند و درد دل می کند-کاری که در زمان سلامت همسرش هیچوقت نتوانسته اجام بدهد-. حالا شرایط بیلی داستان ما هم شبیه به گلشیفته ی سنگ صبور است. با این تفاوت که او دارد با ستاره ی کوچک چشمک زنی درد دل میکند و از خود و زندگی اش می گوید.
داستانِ من راوی بدی نیست. یعنی توی داستان های من راوی ای که تا به حال خوانده ام جزو خوب هاست. دختر دیوانه بازی های خودش را دارد. گذشته ی عجیبی دارد و پسر هم همینطور. به پسر کمک می کند که برای آینده اش خودش تصمیم بگیرد. کاری به پدرش نداشته باشد که ازو میخواهد درس حقوق بخواند و بهش می گوید تو اگر می خواهی طراح جواهرات بشوی برو پی آرزوهای خودت. از فراز و نشیب های دوستی شان میگوید. از سقوط های خودش. از نقش فرنک،پسر داستان، در نجات دادنش! و نگاهی که به او دارد را شرح میدهد. عشقی که به هم دارند.
نمره ی من به کتاب: 7 از 10.
البته چون ترجمه بسیار مشکل داشت-و من تعجب میکنم که چطور این کتاب به چاپ هفتم رسیده و این مشکلات نگارشی حل نشده- بهش با ارفاق این نمره را میدهم. البته شاید اگر ترجمه انقدر تو ذوقم نمی زد. نمره اش را بیشتر هم می دادم. چون به نوعی یک عاشقانه ی غیر کلیشه ای بود.
پی نوشت: چطور بود نوشته ام؟ چقدر تشویق شدین که کتاب رو بخونین؟