بسم الله الرحمن الرحیم. سلام دوستان. حالتون چطوره؟ خب خداروشکر .. منم خوبم
معرفت چیست؟ معرفت در گرانی ست به هر کس ندهند. خب تعریف ساده ای ندارد. ولی هر گونه کاری که دیگری برایمان انجام دهد و ما را خوش آید. می شود معرفت.
آیا معرفت یک مدل است؟ خیر.. من از آن معلم هام که سر جلسه امتحان جواب همه سوال ها را خودم می دهم. ))
البته اینها سوال از خودم است احتمالا. پس دارم جلوی شما جواب می دهم تا ببینم درسم را خوب یاد گرفته ام یا نه؟ ببینم شما جواب سوال را چه می دهید! کسی بهتر از من بلد است بگوید ما هم یاد بگیریم. به نظر من. معرفت صور و مدل های مختلف دارد. پس باید اگر کسی مثل ما نبود از دستش ناراحت نشویم. مثلا من مدل معرفتی ام طوری ست که زیاد احوال می پرسم. دوستی اگر بگوید بیا سر کوه قاف ببینیم هم را می روم. که دیشب همینطور به یکی از دوستان که شش هفت سال ندیده بودمش زنگ زدم و آدرس خونه شان را گرفتم. آژانس گرفته و به آنجا شتافتم و هم را در آغوش گرفتیم و نیم ساعتی حرف زدیم و دوباره سوار آژانس شدم و برگشتم خانه. خب این مدل معرفت اختصاصی خود من است. شاید هیچ کس بین دوستانم ازین طور معرفت ها نداشته باشد. ولی هر کسی در زمینه ای خاص معرفت و فداکاری دارد. و هر کسی دغدغه و گرفتاری های خودش را. ما از حال دیگران چه دانیم؟
مثال می زنم برایتان. برای مثال من که درین مورد معرفت دارم آیا در پول قرض دادن به دیگران هم خیلی با معرفتم؟ شاید نه. مگر که باشد. مگر تحمل این که طرف پولم را ندهد یا خیلی دیر بدهد را داشته باشم. چه بسا رفیقی دارم که البته فامیل هم هست و این آدم هر بار من پول کم می آورم سریع برایم جور می کند و برایم میریزد. یا اگر کمکی بخواهم مثل سوپر من از راه می رسد و کمکم می کند تا مشکل را حل کنم. بعد هم هی مثل کَنه-نوعی حشره چسبان- نمی چسبد بهم که پولم را بده. البته او هم می داند که من اگر از کسی پول قرض گرفته باشم شب تا صبح خوابم نمی برد تا قرضم را به او ادا کنم. و خب فکر میکنم این شناخت. این دانستن باعث بشود هر وقت من چیزی ازو بخواهم سریع برایم فراهم کند. اما خب من که کمی وسواس فکری دارم ،ذهنم درگیر می شود که وای پولم چه شد؟ کی پس می دهد؟ گفته دو روزه پس می دهم دو سال گذشت و خبری ازش نشد و دیگر تلفنم را هم جواب نمی دهد. همین اسلام است؟ چه وضعش است؟ سخت پول قرض میدهم. مگر اینکه طرف خوش حساب باشد و قرضش را به موقع پس بدهد.
پس دیدیم هر کسی یک مدل معرفتی دارد. شاید آنچیزی که در توانش است را در طبق اخلاص قرار می دهد. می بینی کسی گوش شنوایی دارد. مشاور خوبی ست. وقتی ناراحتی یا می خواهی با کسی درد دل کنی می روی سراغش. او هم وقتش را می گذارد و می شنودت، راهنمایی ات می کند. دلداری ات می دهد. خب مگر کم کاریست؟ وقتش را گذاشته، با آن روح مهربان جذابش آمده در آغوش کشیده ات. نوازشت کرده. حالت خوب شده .. خب همین معرفت است دیگر. یا کسی را خیلی دوست دارید. ازش خوشتان می آید. مثل همین دوست دیروزی که سال ها بود نشده بود هم را ببینیم. یعنی هی قرار میگذاشتیم و نمیشد. ولی خب رفتم دم خانه شان و آمد دم در و کمی قدم زدیم و حرف زدیم و برگشتم خانه. خب همین هم مرام و معرفت است به نظر من. چون بنده خدا مهمان داشت و آمد پایین و تعارف کرد بهم ولی خب دیدم خیلی جالب نیست و نرفتم بالا. اما او که مهمانش را به خاطر من کاشت و آمد وقتش را با من بگذراند. من به همینش هم راضی ام.
راه چاره ی این (دیگر-بی-معرفت-پنداری) این است که توقع از دیگران را کم کنی و توقعت از خودت را زیاد کنی. اگر دیگری بی معرفت است ، شایسته ی ما نیست که چون او باشیم. و در هر عملی خودخواهی دخیل است. و من اگر معرفت دارم و به دیگران کمک میکنم. نیازی در من ارضا میشود. حس خوب مفید بودن در من تجلی پیدا میکند. لبخند و تشکر طرف مقابل می تواند مزد دستمان باشد. در نوشته های دوستان بعضا دیده ام که از زمین و زمان شکایت داشته اند. ولی خب شاید هم حق داشته اند اما می گویند دیگری را که با انگشت اشاره نشان می دهی سه انگشت دیگرت به سمت خودت اشاره میکند.
دست از ملامت دیگران بر داریم. همینکه وقتی به کسی زنگ می زنیم جوابمان را می دهد. خدا را شکر. همینکه می توانیم به تولدش برویم بهش کادو بدهیم و او ما را رفیق خودش دانسته و به تولدش دعوت کرده. خدا را شکر. من میگویم همش دنبال بهره کشی از دیگران نباشیم. یک روزی یک جایی نتیجه ی کارهایمان جبران می شود. مهم حال خوب است. مهم فارق از میکده و هر چه در آن است شدن است. حال با این فکرها آن لحظاتی را که با دوستانمان هستیم را کوفت خود بگردانیم چه فایده دارد؟ دعوا کنیم و هم خود و دیگران را ناراحت کنیم چه سود؟
طرف تغییری می کند؟ روز به روز روحیات افراد تغییر می کند. روز به روز اولویت های افراد تغییر می کند. دوستی داشتم که خیلی با هم جینگ-صمیمی- بودیم. ولی خب وارد تئاتر شد و دنیایش تغییر کرد. و بعد از آن دیگر مثل قبل هم را نمی فهمیدیم. پس کم رنگش کردم در زندگی ام. اما خب قرار گذاشتیم اما چون اولویتش نبودم به ملاقات نرسید. من وظیفه ام را انجام دادم. به شکرانه ی آن ایام خوبی که با هم داشتیم. به قدردانی خوبی هایی که در حقم کرده بود. اما خب حالا که دیگر مثل قبل هم فرکانس نیستیم. سخت به هم جذب می شویم!
بعضی وقت ها مادرم گلایه می کند از زن دایی هایم که چه؟ که من همش به ایشان زنگ می زنم و حالشان را می پرسم اما آنها انگار نه انگار! بی معرفتند. می گویم خب مادر. آنها زنگی نیستند. شما چرا دایره ی تعریف معرفتتان را محدود کرده اید به زنگ زدن. هر کسی در زمینه ای معرفت دارد. شاید آنها هم در زمینه های دیگر که شما کشف نکرده اید خیلی با معرفت باشند. حالا شما معیارتان زنگ زدن و احوال پرسی ست. بروید با آنها که اینطوری هستند بچرخید. که خب کمند. من هم درگیر این مشکل بوده ام همیشه. یعنی اگر کسی را هر روز هم زنگ زده باشم و دیگر زنگ نزنم خبری ازو نمی شود که بیاید زنگ بزند ببیند خرم به چند؟ زنده ام یا مرده؟ ولی خب وقتی نیاز بهت داشته باشند قطعا زنگ می زنند. پس اگر می توانید نیاز دیگران را برطرف کنید و به خاطر آن بهتان زنگ می زنند خدا را شکر کنید. حدیثی می گفت: نیاز دیگران به شما لطفی ست از جانب خدا که به شما اعطا شده است. پس با عشق کار مردم را راه بیاندازید. روزی نوبت شما هم می شود. نشد هم با خدا معامله کنید. خدا بهتر و بزرگترش را برای شما جبران میکند.
و حالا این چند موردی که من گفتم نمونه های کوچکی از مصادیق معرفت بود. چه بسا که عالمی بی همتا داشته باشد. که خب منِ بی سواد موارد دیگرش را نمی دانستم. منتظر خواندن مثال های شما هستم !
ممنون که خواندید !
یا علی
سید مهدار بنی هاشمی
14بهمن1401