ویرگول
ورودثبت نام
سید مهدار بنی هاشمی
سید مهدار بنی هاشمی
خواندن ۵ دقیقه·۱ سال پیش

گزارش خاطرات چند جلسه حضورم در محضر روانشناس


و خب همانا سلام، باز من چشمم به کیبرد افتاد و دستم بدان رسید و دیدم حیف است چیزی ننویسم. اما خب چه می خواهم بنویسم؟ شاید گزارش هفتگی. از همین غذاهای آخر هفته که ترکیبی از غذاهای کل هفته است. و اما بعد.. چند وقتی ست چسبیده ام به ورزش-کتف و کول و اینا، شما خود بهتر می دانید- و درست کردن مشکلات فکری و روحی ام.

برای رفع گره های ذهنی به روانشناسی روی آوردم و روانشناس گفت برو و کتاب زندگی خود را از نو بیافرینید یونگ را بخر -که قبلا خریده بودمش ولی نخوانده بودمش- می خواهیم با آن جلو برویم. و همانا روانشناس مفت خورترین در میان پزشکان است و 45 دقیقه تا یک ساعت باید حرف بزنی و 300 هزار تومان بِسُلفی. حالا جالبی اش اینجاست که اگر کمی بیشتر طول بکشد هر دقیقه اش هزینه ای به مبلغ قبل اضافه میشود.

حالا ما هم چند جلسه ای رفتیم-پول مفت- و فهمیدیم همه مشکلات ریشه در کودکی دارد-و ریشه همه مشکلات ریشه در کودکی دارد، -از تصادفت با ماشین تا یبوست مزاج و خمیازه کشیدن و غیره و ذلک-. و هر چه راه پرسیدیم گفت من ماهی به کسی نمیدهم ماهی گیری یاد میدهم. پرسیدم حالا این ماهیگیری چقدر طول میکشد؟ گفت وضعت خیلی خراب است و حداقل یک سال. چرتکه انداختم و گفتم برادر و پدر!-بر وزن خواهر و مادر-. چه خبر است؟ البته اینکه تغییر خیلی سخت است و زمان بر درش شکی نیست، اما باید آدمش را پیدا کنی. روانشناس باید مثل استاد اخلاق باشد، متحولت کند.

ولی خب از خودم پرسیدم: «قراره من از دیو به دلبر تبدیل بشم؟ یا از سوسمار تبدیل به دایناسور شوم؟ می گفت با بقیه گارد داری. باید همرنگ جماعت شوی. سر یکی از تمریناتش قضیه رسید به سیاست و اعتقادات مذهبی که این بنده خدا هم برداشت این را گفت. با خودم گفتم که زارت .. با این حرفت خراب کردی دیگر. در همین حین فروید و یونگ از جلوی چشم هایم گذشتند.


بعد هی به من میگفت چرا عصبانی میشوی؟ کنترل اعصاب نداری و این حرف ها و من هم که چرتکه دستم بود هی حواسم به ساعت بود که یک دقیقه زمانم دو دقیقه نشود که بیایند مارو خفت کنند و شیتیل بگیرند. خودش هی اوج میگرفت بعد یک بار من با هیجان حرف زده بودم این را سوژه کرده بود و هی میگفت اعصابت دستت نیست.

در یکی از تمرین هایش باید کشمکش های روزانه ات را مینوشتی و واکنشت را به آن اتفاق ایضا. ما هم دو سه تایی نوشتیم و میگفت چرا خود خوری میکنی؟ باید جواب بدهی و اینطور حرف ها. بعد سر یکی ازین کشمکش های ذهنی -اجتماعی ام که چیزی نوشته بودم برداشت گارد گرفت و گفت تو همه ش گارد میگیری. آمدم یکم جوابش را بدهم دیدم میگوید چرا گذشت نداری؟ چرا از موضوعات راحت نمیگذری؟

میگفت حرف مردم برایت مهم است. بعد من سر جلسه ی قبلی که بیست دقیقه ای بیشتر حرف زده بودیم و کلی پول ازمان گرفته بودند انتقاد کردم چنان بهش برخورده بود که گوش هایش سرخ شده بود و تریپ حق به جانبی به خودش گرفته بود که ما برای خودمان خیلی مهمیم و برای هر دقیقه کرسی شعر گفتن با ما هم باید 5 چوق رد کنی بیاد بالا.

رفته بودیم ذهنمان را آزاد کنیم دیدیم نه بابا. تناقض وجود دارد. خودش گارد میگیرد به ما میگوید گارد نگیر. میگوید از رفتاری ناراحت میشوی بگو به طرف یا جوابش را بده بعد به خودش که می رسد میگوید بگذر. حرف از تغییر میزند! بعد میگوییم یعنی چه؟ میگوید یعنی انعطاف داشته باش. همرنگ جماعت شو! آمدم بگویم چی میگی عمو الحق مع العلی و العلی مع الحق. همرنگ جماعت شدن چه افتخاری دارد؟ یعنی همه دزدی کردند بروی تو هم دزدی کنی که همرنگ جماعت شوی؟

دلش از اوضاع اقتصادی پر بود شاید. -دکتر متخصصش جلسه ای 120تومان میگیرد ایشان 300 تومان- یک مثال از آزادی و دوبی هم زد که ببین هم مذهبی دارد هم فاحشه خانه و این حرف ها و تو اگر می خواهی کشمکش در ذهنت نداشته باشی همرنگ جماعت شو. گارد نگیر. زمان گذشته، اسلام تغییر کرده باید به روز شوی. که فهمیدم حرف دلش را. جبهه نگرفتم. باهاش بحث نکردم. نمردم بهش-فقط مرتضی دهقان و رستم میفهمن منظورمو:)-. اما خب اصلا روانشناس مگر باید ازین حرف ها بزند؟ پولش را می دهیم. ایشان بیاید در مورد آرزوهایش صحبت کند؟ در مورد عقاید سیاسی و مذهبی اش؟ -البته بحث ازدواج هم شد و این به روز باش شاید اشاره به آن موضوع داشت که یعنی بروم دوست دختری برای خودم بیایم- نمیدانم. یعنی فقط میخواست بگوید دوبی هم رفته. اما همان دوبی. همان کره جنوبی. همان اوکراین که پشتشان به آمریکا گرم است کافی ست آمریکا دلش بخواهد که دیگر نباشند. چنان زمین میخورند آن سرش ناپیدا. همین اوکراین چه بر سرش آمد؟ یا افغانستان که تحت استعمار آمریکا بود برای 20 سال. پیشرفت کرد مگر عایا؟

شرایط مملکت نابسامان است. این را می دانم. اینکه وضع اقتصادی هم باید خوب باشد را قبول دارم. چه بسا نبودن افراد لایق بر سر پست های حکومتی را هم معترفم. اما خب هر حرفی را هم قبول ندارم. هر مقایسه ای را هم نمیپذیرم. یعنی یک انسان نباید استقلال عقیده داشته باشد؟ همه اش همرنگ جماعت شود و خودش را سانسور کند و اسمش را بگذارد انعطاف؟

پی نوشت: قربون دندونپزشکی و پزشکای دیگه برم که تهش یه راهی بهت نشون میدن میگن برو فلان کارو بکن. ولی روانشناسی یک چاهیه که اون سرش ناپیدا.

پی نوشت2: حالا نمیگمک این همه پول سلفیدم هیچی یاد نگرفتم. دو تا کتاب معرفی کرد. یک جمله ای هم که به عقل جن هم نمی رسید -اینکه تغییر باید بکنم- رو هم بهم گفت. خدا خیرش بده.

پی نوشت3: و من این تجربه رو نوشتم تا بفهمید چرا مردم روانشناس نمیرن.

پی نوشت4: تو دانشگاه طرف رفته بود پیش مشاور گفته بود نیاز جسمی دارم. شرایط ازدواج هم ندارم. یارو روانشناسه هم گفته بود برو ازدواج با خود-اصطلاحی دینی برای عملی خلاف شرع- داشته باش.

پی نوشت5: حتما به روانشناس مراجعه کنید ...


روانشناسروانشناسییونگفرویدزندگی خود را دوباره بیافرینید
نویسنده ی رمانهای یک عاشقانه سریع و آتشین/پدر عشق بسوزد - شاعر مجموعه: قشنگترین منحنی سرخ دنیا
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید