عاشقانه ی هنگ کنگی ندیده بودیم که دیدیم. ما هم که به عاشقانه های وطنی و آمریکایی و اروپایی عادت کرده ایم سخت است هضم اینکه عاشقانه ی آسیای شرقی را درک کنیم. فیلم از اجاره ی آپارتمان های یک مجتمع شروع میشود. آپارتمان هایی که در همسایگی هم هستند و یکی را یک مرد جوان اجاره میکند و دیگری را زنی جوان که شوهرش معمولا به سفر است. حالا زن آن یکی هم شیف شب کار میکند و عملا هم را نمی بینند.
فضای فضولی و روابط تنگاتنگ همسایه ها برای ما ایرانی ها که آشناست. پسر توی روزنامه کار میکند و داستان مینویسد. دختر هم منشی یک شرکتی ست. ولی خب بر و رویی دارد و دل ها را می برد. یک صحنه دارند اسباب کشی میکنند و میگویند فلان وسیله مال ما نیست که برای همسایه کناری ست. هر دو نفر در یک روز دارند اسباب کشی میکنند و وسایل هی جابه جا میشود و جالب است. هی دختر از شوهرش که در ژاپن است میگوید. و گاهی وسایلش را نشان میدهد و میگوید همسرم از ژاپن برایم خریده.
این آقا هم به دستور زنش از خانوم میخواهد که اگر موردی ندارد برای ما هم بخرند و بفرستند. خلاصه ریزه ریزه در اثر این تعاملات مهری بینشان شکل می گیرد. که تا اخر داستان هم مدام می پرسند کجا به هم دلبسته شدیم .داستان پیش میرود تا اینکه همکار مرد میگوید زنت را با مردی در خیابان دیده ام. او هم میگوید احتمالا همکارش است. تهه غیرت است یعنی. و خب همین شاید چراغ سبزی میشود تا او هم از دختر دعوت کند تا شبی را به رستورانی بروند.
قرارهای رستورانی ازینجا شروع میشود. بعد دختر کتاب از پسر قرض میگیرد که بخواند. جایی می روند توی رستوران و دختر به پسر میگوید همان چیزی که همسرت میخورده را سفارش بده برای من، مرد هم میگوید همان غذایی که شوهرت دوست دارد را میخواهم. فیلم شرقی ست و با نجابت و معصومیت خاصی دو نفر با هم صمیمی میشوند. مثل فیلم های غربی نیست. که امروز صمیمی شوند و همان روز خیلی صمیمی شوند و شب دیگر لا اله الا الله.
خلاصه کلی با هم قرار میگذارند و بیرون میروند و عشقی بینشان شکل میگیرد و آخرش دیگر ته خلافشان این است که پسر دستش را میگذارد روی دست دختر و دختر دستش را پس میکشد. ولی خب آنجا که دیگر عشق بر هر دوی آنها آشکار میشود. دختر در آغوش پسر اشک می ریزد و از هم جدا میشوند دیگر. یاد آن جوک می افتم که پدری به فرزندش میگوید تو قرار بود که فقط یک بوس کوچولو باشی.
تدوین فیلم خیلی جالب است. صحنه پردازی و یک سری اتفاقات ساده که منجر به این رابطه میشود. از جزئیات فیلم نمیگویم. ولی فیلم جالب و متفاوتی بود. خب ما به عاشقانه های آمریکایی عادت کرده ایم. عاشقانه هایی که همه ی مرزها را میشکنند و نگم براتون دیگه. یعنی میخواستم بگم ولی دیدم خودتون همه استادین ماشاالله.
این فیلم را استاد کلاس حافظ خوانی مان در جلسه، اسمش را گفت و من سریع اسمش را یادداشت کردم تا بروم دانلود کنم و ببینم. ولی عشق پدیده ی عجیبی ست. شاید راحت ایجاد شود ولی خیلی سخت و -شاید اگر اغراق نکرده باشم -هیچ وقت از ذهن آدمی پاک نمیشود.
میدونم منتظر پی نوشتید! ولی شاید پی نوشت خبری نباشه ! یاه یاه یاه ...
این بار دوست دارم شما خودتان را جای من بگذارید و پی نوشت ها را شما برای من پر کنید. میخواهم ببینم چقدر مرا شناخته اید.
پی نوشت 1:
پی نوشت 2:
پی نوشت 3:
پی نوشت 4:
پی نوشت5:
پی نوشت6:
پی نوشت 7:
پی نوشت8:
خب بسه دیگه! به نیت امام هشتم. هشت تا پی نوشت بیشتر نگذاشتم. حال اگر دوست داشتید سری بزنید به برخی پست های قبلی من. سریع سریع پست گذاشته ام. قبلی ها دیده نشده اند :/
16شهریور1403
سید مهدار بنی هاشمی