فرزانه
فرزانه
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

اولین قرارِ یک ازدواج سنتی!

پاییز بود... دو روز از مراسم عقدم میگذشت

جلوی آینه وایستاده بودم با استرس شالمو مرتب میکردم خدا خدا میکردم دیرتر بیاد...

اومده بود...خیلی زودتر از اینکه من آماده بشم...با استرس از اتاق اومدم بیرون، نگاش کردم، با تلفن حرف میزد منم به خیال اینکه حواسش به من نیست بدو بدو رفتم سمت مامان، که تیپم رو تایید کنه! نشستم کنارش تلفنش تموم شد، حس خوبی نداشتم دوست داشتم همین الان برگردم به اتاقم! ولی نمیشد، دیگه مال خودم نبودم! دلم مال خودم نبود، قلبم واسه خودم نمیزد، ضربانش تند شده بود، خیلی تند!

_ چه بوی عطر خوبی می‌دین!

+ .....آره ...اممممم...اینجام زدم عطرو، میخواین بوش کنین؟

_ ......

+ بریم؟

_ بریم..

نمی‌دونم چرا از عطرش تعریف کردم!! شاید فقط میخواستم فقط حرفی زده باشم همین!

رفتیم سمت در، چند قدم جلو تر از من ایستاد کفشامو برام جفت کرد!

درِ ماشین برام باز کرد...

رفتیم یه امامزاده و توی صحنش نشستیم، از خودمون حرف زدیم توی مدتی که حرف می‌زدیم حتی منو نگاهم نمی‌کرد یه تسبیح آبی دستش بود، هوا سرد شده بود برای اینکه نشون بدم سردمه دستم گذاشتم روی دستش، یه کم خجالت کشید.

به خونه که رسیدیم با هم شام خوردیم و ظرفای شام رو با هم شستیم، یادمه سر ظرف شستن رو پیرهن سفیدش آب ریختم!

یادمه اون شب مثه بقیه شبای قبلش به خاطر قرصام، فشارم افتاد با هم رفتیم درمونگاه کنار خونمون، سِرُم زدم و با همون سرم اومدیم خونه، روی تختم دراز کشیدم تا سِرُمه تموم شه... اونم نشست پای تختم و لب تاپشو باز کرد شروع کرد به انجام دادن تکالیف کلاسش....تکلیفش که تموم شد، سرم منم تموم شد

گفتم بیا دستتو بذار تو دستی که آنژیوکت دارم تا یه عکس یادگاری بگیریم از اولین شبی که اومدی خونمون! عکس گرفتیم، هنوز عکسه رو دارم

وقتی می‌خواست بره من هنوز روی تختم بودم، از دور یه بوس آروم فرستاد توی هوا! و رفت!

منم یهو پاشدم و یه حسی بهم میگفت که باید بدرقه‌ش کنم! اصرار داشت که نیام هوا سرده! ولی اومدم، تا دَم در! واسش دست تکون دادم و واقعا رفت!








شامقرار
یادداشت‌های روزانه‌ی من از مسیر زندگیم ?
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید