پوشکین را میتوان بهحق، پدر سبک رمانتیسیسم در روسیه نامید. یکی از بزرگترین دستاوردهای او، بازگرداندن هنر، علیالخصوص تئاتر، به میدانهای شهر بود. البته دستاوردهای پوشکین فقط مربوط به تئاتر نمیشد؛ در قرن ۱۹ میلادی، درست زمانی که روسیه درگیر تزارها بود، این پوشکین بود که با بلاغت کلام، تخیلاتی قوی و دغدغههای بنیادین خودش به میدان آمد و نقش بسیار زیادی را در آن پیچ تاریخی ایفا کرد. پوشکین در تمام عمر خود بیش از ۲ نمایشنامه از خود بهجا نگذاشت؛ یکی تراژدیهای کوچک و دیگری نمایشنامهی باریس گادونوف. هر ۲ اثر توسط جناب آبتین گلکار ترجمه و توسط انتشارات هرمس به چاپ رسیدهاند.
این اثر از چهار نمایشنامهی کوتاه با نامهای شوالیهی آزمند، موتسارت و سالییری، مهمان سنگی و ضیافت به روزگار طاعون تشکیل شده است که هر یک به نوبهی خود به مفاهیم عمیقی میپردازد.
شوالیه آزمند روایتی که از یک پدر و پسر است. پدر و پسری که هر دوی آنها شوالیهاند اما در پیروی از آیینهای شهسواری هیچ شباهتی با یکدیگر ندارند. پدر سختکوش، نجیبزاده و البته پولدار است. تمام عمر خود را صرف کار و شمشیرزنی برای دوک کرده است (دوک لقبی اشرافی و یکی از بالاترین درجات برای مردان در انگلستان بوده ). با این حال، هیچکدام از صفات پدر در پسر اثر نکرده. پسر جوانکیست خوشگذران که فقط برای خودنمایی و نشان دادن زورِِ بازوی خود دست به شمشیر میزند.
در یکی از روزها که کفگیر پسر به تهِ دیگ میخورد و اسب جنگیاش دچار جراحت میشود، دست نیاز خود را به سمت اسبفروشی یهودی میگیرد. پوشکین از همین نقطه شروع به پرورش عناصر تراژیک در داستان میکند. پدر برخلاف زندگی خود که یک زندگی غنی است، روح و دلی غنی برای بخشیدن پول به پسرش ندارد و لذتبخشترین کار دنیا، برای او، مالاندوزی است. این خصلت او تا حدی زیاد و غیرقابل انکار است که در صحنهی دوم نمایشنامه، در حالی که کنار صندوقهای طلای خود نشسته است، اینگونه با او آشنا میشویم:
در واقع این نمایشنامه بسیاری از شاخصهای یک اثر تراژیک را دارد: حق به دو بخش تقسیم میشود و هیچکدام از شخصیتهای داستان، حقِ مطلق نیستند. دستِ تقدیر و اتفاقات غیرارادی بسیار ملموس است. ترس و شفقت را برمیانگیزد؛ چرا که جدال بین پدر و پسر است و چنین اتفاقی، بهراحتی میتواند عواطف و احساسات هر انسانی را بیدار و هشیار سازد.
همانطور که میدانید، ترجمهی این اثر را جناب آبتین گلکار بر عهده داشته است. ایشان کتابهای زیادی را ترجمه کرده که شاید بتوان معروفترین آنها را اثر «قلب سگی» از «میخاییل بولگاکوف» نام برد.جناب گلکار ترجمهای بسیار شیوا و راحتی را در آثار خود به مخاطب ارائه میدهند که این امر نشاندهنده تسلط ایشان بر ادبیات روسیه است.
تنها مشکلی که بنده در ارتباط با ترجمهی ایشان داشتم، بخش مقدمهی مترجم بود. در واقع نیمی از این گفتار هیچ جایگاهی در مقدمه نداشتند و جایگاه اصلیشان در موخره بود؛ چرا که مترجم در این بخش اشارات زیادی به شیرازه و تمِ اصلی داستان داشته و همین امر میتواند باعث القا شدن سوگیریهایی به ذهن مخاطب باشد.