mahdi msr
mahdi msr
خواندن ۲ دقیقه·۵ سال پیش

داستان اول - قرنطینه

چنین لب تابی آرزوست
چنین لب تابی آرزوست


اولش تصمیم داشتم که یه وبسایت شخصی راه بندازم برای دل خودم، اونجا بنویسم. هروقت دلم گرفت، هروقت دلم خواست؛ آخه نوشتن لازمه چه مواقعی که خوشحالی، چه وقتایی که ناراحتی و دلت گرفته و چه مواقعی ک حوصلت سر رفته. من الان مورد سومم، یعنی حوصلم سر رفته؛ پس با نهایت صمیمیت میخوام بگم که این مطلب اصلا جنبه آموزشیه خاصی نداره، شاید تو کامنتا یه گپی زدیم اگه تا تهش بخونی.

روز نمیدونم چندم قرنطینست، من به خونه موندن عادت دارم. ازونجایی که میتونم خودمو جزو دسته برنویس های به حساب بیارم پس قاعدتا یکسری اخلاق های برنامه نویسی هم دارم مثل: گوشه گیری و منزوی بودن. گرچه همیشگی نیست این اخلاق ولی خب هرموقع بخوام میتونم اینطوری باشم و کلا هیچی برام فرقی نکنه.

تو این دوران تونستم زبان جدیدی یاد بگیرم، کتاب نخوندم متاسفانه ولی خب فیلم های خوب زیادی دیدم و چاق تر شدم. امیدوارم که شما هم چاق تر شده باشین. خیلی چاق.

چند روزیه دارم فکر میکنم که یکسری از خانواده هایی که درآمدشون رو به خاطر قرنطینه از دست دادن چیکارمیکنن و متاسفانه به جوابی هم نرسیدم یا تقریبا جوابش هیچی بود. راه کمکی هم نمیدونم هست یا نه، اصلا سراغش هم نرفتم اما حداقل شما هم فکرکنید بهش گرچه بعید میدونم ازون دسته آدمایی باشیم که اینقدر پی گیر کمک باشیم و فکرمیکنم که اکثر افرادی که این مطلب رو میخونن اونقدر بی دغدغه یا (دغدقه) یا هیچکدوم هستن که تا اینجای مطلب اومدن. قصد بی احترامی ندارم ولی خب بیاید با حقیقت کنار بیایم، منم بی دغدغم یا (دغدقه) یا هیچکدوم که دارم مینویسم پس تفاوتی نداریم.

و کلام آخر اینکه: الان که قرنطینه اید، احساس خوشبختی میکنید؟

دل نوشتهبی حوصله
یک عدد مکعب روبیک، یک بهم ریختگیه زیبا
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید