این روزها شکست از شعاری در حد "شکست مقدمه پیروزی است" بسیار فراتر رفته و تبدیل به «متدولوژی شکست» برای موفقیت شده است. مروجان موفقیت، چه آنهایی که راهها رفتهاند و قلهها فتح کردهاند و سینه به آسمانها ساییدهاند و در قامتی مولویوار سودای کمک به سالکان در راه را دارند، چه آنها که تنها با خواندن کتاب و شنیدن داستانها و یک برندسازی شخصی و لباسهای شیک و پرترههای حرفهای و شرکت در این سمینار و آن کارگاه و گرفتن این مدرک و آن مجوز و نشخوار کردن گفتهها و حکمتها، شدهاند سخنران و نویسنده موفقیت و مربی زندگی، یک نامتعارف عجیب را مدام تکرار میکنند: شکست بخورید تا پیروز شوید؛ آنقدر شکست بخورید تا بالاخره پیروز شوید؛ زودتر و بیشتر شکست بخورید تا زودتر و سریعتر پیروز شوید. شکست شده است یک متد، یک علم، یک مجموعه اصول و روش و تکنیک و تاکتیک که آن را تدریس و ترویج و تبلیغ میکنند. آنقدر این «نامتعارفِ در تضاد با موفقیت» عادی شده است که بیشتر برای شکست تلاش میشود تا برای پیروزی.
ولی آیا تبدیل شدن شکست به یک متدولوژی منجر به کارآیی بیشتر و موفقیتهای بیشتر خواهد شد؟ من به چند دلیل معتقدم چنین نیست. معتقدم نباید شکست را به یک متدولوژی تبدیل کرد، قانونمند کرد و افراد را برای شکستهای بیشتر ترغیب کرد. یا بهتر است بگویم تصور درست از مفهوم شکست دقیقا آن چیزی نیست که ترویج میشود.
نباید افراد را ترغیب به شکست کرد. آنها را باید ترساند. شکست همیشه باید یک غول وحشتناک منزجرکننده باشد. ترس از شکست بزرگترین انگیزه برای موفقیت است. ترس از شکست باعث میشود تمام تلاش خود را بکنید، کمتر هزینه کنید، بیشتر یاد بگیرید، بهرهوری منابعتان را بالا ببرید، خلاقتر، باهوشتر و هدفمندتر باشید. کمتر دور خودتان بچرخید و تمرکز کنید. ترس از شکست بزرگترین محرک شماست. اگر «متدولوژی شکست» کاری کند که از شکست نترسید، شما باختهاید. از شکست بترسید تا موفق شوید.
شکست (و نه شکست خورده)، محکوم به طرد شدن است. شکست نباید جزو رزومه افراد باشد. شکست باعث افتخار نیست. شکست باید همیشه منجر به تنبیه و مواخذه شود. شکست جریمه دارد نه پاداش. «متدولوژی شکست» نباید کاری کند که با افتخار شکست بخورید. شکست باید شما را ناراحت کند. مدتی منزویتان کند. کمی اعتماد به نفستان را پایین بیاورد. پشیمانتان کند. چون گناهی نابخشودنی آنقدر اذیتتان کند که چون قهرمانان داستانهای ایمانی، انرژی تمام وجودتان را برای جبران آن فراگیرد.
«شکست شکست شکست موفقیت» برنامه نیست (آن چیزی است که بیشتر رخ داده). برنامه تنها یک چیز است: «موفقیت موفقیت موفقیت موفقیت». منابع، انرژی و اعتبارتان را برای شکستهای متوالی هدر ندهید. هر برنامهای باید به سرانجام برسد. هر هدفی باید به دست آید. هر تلاشی باید به نتیجه برسد. در برنامهریزی و اجرا، شکست یک رویداد نامتعارف است نه هدف. در غیر این صورت برنامهها متلاشی، اهداف سخیف، تلاشها مسخره و نتایج بیاعتبار میشوند.
خطر کردن همیشه باید خطر کردن باشد. وقتی خطر میکنید باید دست و دلتان بلرزد. ساعتها و روزها پایین و بالایش کنید. تصمیمگیری برایتان سخت باشد. از هر کسی میتوانید کمک بگیرید، تلاش کنید بیشتر بفهمید بیشتر تحقیق کنید. اگر شکست برایتان عادی شود دیگر خطر کردنی هم در کار نیست. همه چیز تبدیل به بازیهای رایانهای میشود که نهایتش game over آن شخصیت مجازی است. آنچه به خطر کردن ارزش و تقدس میدهد، سختی تصمیمگیری بین گزینههایی است که این موجود وحشتناک-شکست- در انتهای برخی از آنها به انتظار شما نشسته تا شما را ببلعد و کاری کند که همه فراموشتان کنند.
بیشتر مواقع این همزاد دوقلو یک «یادگیری معتبر» است و نتیجه آن یک «چرخش معتبر». هیچ کسی فقط به این خاطر که بیشتر تلاش کرده و بیشتر از همه شکست خورده موفق نمیشود. آنچه باعث موفقیت کارآفرینان بزرگ شده است، شکستهای بزرگِ زیاد نیست، موفقیتهای کوچکِ متوالیست.
من به جای «متدولوژی شکست» معتقد به «متدولوژی موفقیتهای معتبر کوچک و متوالی» هستم. در دنیای ارزشآفرینی شکست همواره باید یک تابوی ناشکستنی باقی بماند. باید برای کسب موفقیتهای کوچک تلاش کرد. از شکست ترسید. ترس نیروی محرک قوی برای موفقیت است. به جای شکستهای بزرگ دل به موفقیتهای کوچک بست. برای موفقیتهای کوچک تلاش کرد، برنامهریزی کرد، بودجه تخصیص داد، به آنها افتخار کرد و پله پله بالا رفت.
پی نوشت: مطلب حامد نعمتی رو در نقد پست من با عنوان «نقدی بر نقد متدولوژی شکست» بخونید. این مطلب بهترین جمع بندی ممکن برای دیدگاه من بود. امیدوارم متوجه شده باشید که هر دومون داریم در مورد یک چیز حرف می زنیم.