من زمستان سال 1397 یه مدت خیلی کوتاهی صندوق دار یه فروشگاه بودم!
چون تا به حال همچین جایی کار نکرده بودم خیلی برام جالب بود و هر روز آدم های متفاوتی رو میدیدم.
فروشگاه شب ها حسابی شلوغ میشد و من واقعا دست و پام رو گم میکردم! چون نباید مشتری ها زیاد منتظر میموندن، چند روز اول خیلی کند بودم، حتی میشه گفت افتضاح بودم اما آروم آروم بهتر شدم :)
من اونجا چیز های جالبی رو متوجه شدم، اینکه:
- خیلی ها هنوز که هنوزه رمز کارت بانکیشون یکی از این دو تاست -> (1234)، (1111)
- اکثر مردم بعد از خرید موقع شنیدن قیمت تعجب میکردن! (که چرا چند قلم جنسی که خریدن اینقدر گرون شده)
- شب هایی که فوتبال هست، فروش تخمه فوق العاده زیاد میشه! (زیاد تر از حد تصور تون!)
- جنس هایی که تازه ترن تو قفسه ها عقب تر قرار میگیرن (برای اینکه اول قدیمی ها به فروش برسن)
- توقف بیجا مانع از کسب است!
- من به درد این کار نمیخورم :)
- و در نهایت متوجه شدم که از ماست که بر ماست!
احتمالا شما هم این شعر رو خوندین و داستانش رو میدونین این نوشته هم به همین شعر ربط داره، که البته من عنوان متن رو به جای از ماست که بر ماست، نوشتم از ماست که بر دوغ! گفتم یه کم نمک بریزم که شیرین بشم! :)
با این که نمک کارش شور کردنه اما گاهی اوقات میتونه شیرین هم بکنه! خلاصه که آره، این طوریاست :)
در اون برهه خاص زمانی، مرغ تعاونی عرضه میشد و فروشگاه ما هم یکی از توزیع کننده ها بود! روزی که قرار بود مرغ توزیع بشه، یه آقای سن بالایی از صبح هر 1 ساعت یه بار میومد و میپرسید "مرغ نیومده؟!"
منم میگفتم "نه حاج آقا! اما گفتن امروز قراره بیاد!"
از ظهر گذشته بود که مرغ اومد و طولی نکشید که یه صف طولانی جلوی فروشگاه ایجاد شد!
همین که مرغ ها وارد فروشگاه شد، یه تعداد قابل توجهی برای صاحب فروشگاه، دوستان، آشنایان، اقوام درجه یک و... مستقیم روانه انبار شد!
بعدش هم بقیه مرغ ها تقسیم شد بین مردم! به اکثریت رسید، اما خوب خیلی ها هم دست خالی برگشتن خونه!
تقریبا نیم ساعت بعد از تموم شدن توزیع، همون پیر مرد دوباره اومد مغازه و گفت "مرغ هست هنوز؟"
من حرفی نزدم و به صاحب فروشگاه اشاره کردم (که یعنی از ایشون سوال کنید)
پیر مرد سوالش رو تکرار کرد و جوابی که شنید این بود: "تموم شد، ایشالا سری دیگه"
من انتظار داشتم از مرغ های داخل انبار یه بسته به پیر مرد بده اما اون این کار رو نکرد!
اون صاحب فروشگاه آدم بد جنس و یا شیطانی ای نبود! اگه من و شما هم جای اون آدم بودیم به احتمال زیاد (99.9 درصد) همین کار رو میکردیم! اگه من و شما هم به جایگاه و مقامی برسیم حتما دوست، فامیل و آشنا های خودمون رو اولویت قرار میدیم!
و همین پارتی بازی و نبود نیروی متخصص باعث میشه که برای مرغ صف درست بشه! و گرنه اصلا چه نیازی به مرغ تعاونی هستش؟!
همون صاحب فروشگاه هم هر روز خبر های اختلاس رو میخونه و پیش خودش هم میگه واقعا این ها اون دنیا چطور میخوان جواب خدا رو بدن؟!
در حالی که خودش از امتیاز کوچیکی که داشت سوء استفاده کرد و به احتمال زیاد اگه مسئولیت بیشتری هم داشت وضع همینطور بود!
مسئولان این کشور، کارمند های همیشه خسته این کشور از فضا نیومدن! من و شماییم!
تا وقتی که همه فقط به فکر پر کردن جیب خودمون باشیم و از ناراحتی بقیه خوشحال باشیم اوضاع همینه!
از ماست که بر ماست...
حقیقت این است که انسانها از شنیدن بدبختی دیگران خوش حال میشوند.
چون باعث می شود باور کنند که خوش بختند!
? ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد
✍?پائولو کوئلیو
ساختار جامعه ی انسانی مانند بازی دومینو است!
پس هرگز از افتادن دیگران شاد نشو! چون دیر یا زود، نوبت خودت میرسد!
شاید از این نوشته هم خوشتون بیاد: