نمیدونم شما هم تهمتهای مختلفی که به گروههای راک و متال میزنن رو شنیدین یا نه. از جمله این که شیطان پرست هستن و پیامهای شیطانی توی آهنگهاشون مخفی میکنن. از جمله گروه رولینگ استونز که شایعه شده بود موقع اجرای آهنگ «همدردی با شیطان» در کنسرت، یکی از تماشاچیها به دیار باقی شتافته! اول این که آهنگ همدردی با شیطان بر اساس رمان مرشد و مارگاریتا نوشته شده و هیچ ربطی به شیطان پرستی نداره. دوم این که اون بدبخت موقع اجرای یه آهنگ دیگه مرحوم شده و رولینگ استونز تا ۵ سال بعد از انتشار آهنگ، اون رو در هیچ کنسرتی اجرا نکردن.
و یا یه مریض روانی که بخشی از آهنگ «پلکانی به بهشت» از گروه لد زپلین رو برعکس کرده و گفته که رابرت پلنت شیطان رو ستایش کرده!
اما این ادعاهای عجیب و غریب از کجا میاد؟ جواب در یکی از پدیدههای عجیب و غریب مغز به نام «پاریدولیا» هست. این همون پدیدهای در مغز ماست که باعث میشه ما در ابرها، شکلهایی مثل سر اسب، هواپیما و ... ببینیم. همچنین یه سوگیری شناختی به نام «سوگیری خوشه انگاری» هم در پر رنگ کردن چنین چیزی نقش داره. اما چرا این اتفاق میافته؟
اگر با سوگیریهای شناختی آشنا باشید، میدونید که تمام سوگیریهای شناختی به دلیل سیستم تفکر سریع مغز به وجود اومدن و به این دلیل وجود داشتن که به نفع بقای ما بودن، متاسفانه یا خوشبختانه، قسمت خزنده وار مغز ما که فقط بقا و تولید نسل براش مهم بوده، الگوها و روشهای تفکری که به نفع بقای ما بوده رو، حتی به غلط، در خودش نهادینه کرده و گاهی در تصمیمهای مهم زندگی برامون دردسر درست میکنه! این توضیح مختصری از خطاهای شناختی بود تا به موضوع اصلی بحث برسیم. برای مطالعه بیشتر درباره خطاهای شناختی میتونید به کتاب «تفکر سریع و کند» اثر دانیل کانمن مراجعه کنید.
پدیده پاریدولیا باعث میشه ما شکلهای مختلفی به خصوص اشکالی شبیه چهره انسان یا حیوانات رو در اشیا، سایهها، ابرها و ... ببینیم. دلیل این موضوع الگوسازی مغز ما از دوستان و دشمنان قدیمیمون در عصر غارنشینی بودن. مثلا اگر مغز ما نمیتونست سایه گرگ رو تشخیص بده به احتمال زیاد سیصدمین جد ما، در آرامش کنار آتیش بیرون غار، نون و استیک ران آهو رو میزد بر بدن، اما خودش هم با نون خوراک گرگهای گرسنه میشد! همچنین در جنگهای قبیلهای هم تشخیص سریع چهره هم قبیلهای یا قبیله دشمن، به معنی ایجاد تفاوت چند صدم ثانیهای بین مرگ و زندگیمون بود.
اما پاریدولیا فقط به تشخیص چهره حیوانات یا انسان در اشیا و ابرها محدود نمیشه. چند بار شده در شلوغی و سر و صدا و یا وقتی هندزفری و هدفون توی گوشتونه، فکر کنید صداتون میزنن و یا وقتی مشغول کار خودتون هستید، صدای آهنگ آشنایی رو بشنوید و بدو بدو به سمت تلویزیون برید اما متوجه بشید که اون آهنگ یا مشابه آهنگ مورد نظرتون بوده و یا صدای خواننده فقط کمی به صدای خواننده مورد علاقهتون شبیه بوده؟ پاریدولیا میتونه از این هم فراتر بره. چند بار شده وسیلهای رو خریدید و یهو متوجه شدید همه اون وسیله رو خریدن و یا از قبل دارن؟
این موضوع هم به خاطر سیستمی به نام RAS یا «سیستم فعالساز شبکهای» در مغز ماست که با تشخیص الگوها و قالبهایی که در مغز ما شکل گرفتن ارتباط داره. اگر آهنگی رو به تازگی شنیده باشید شاید چند ثانیه طول بکشه تا آهنگ رو تشخیص بدید اما اگر یه هفته هر روز مثلا سمفونی شماره ۵ بتهوون رو شنیده باشید، شنیدن چند نُت کافیه تا مثل دی کاپریو دستتون رو سمت تلویزیون بگیرید و بگید «عه! سمفونی ۵ بتهوون!»
حالا این موضوع کجا خطرناک میشه؟ کافیه سه بار مثلا از آدمی که شلوار لی میپوشه و موهاش فرفریه و عینک با شیشههای گرد میزنه، بازی بخورید یا دروغی بشنوید و با خودتون بگید پس هر چی شلوار لی پوش مو فرفری با عینک شیشه گرده کلاهبردار و دروغگوئه! و یا بلایی که صدا و سیمای خودمون با همین سیستم RAS سر ما آورده اینه که هر چی کوروش یا سپهر رب دو شامبر پوش بیلیارد باز که صبحونه آب پرتقال میخوره و معمولا هم یه آفتاب پرست حیوون خونگیشه رئیس بی رحم یه باند خلافکاره! یا کلا هر چی پولداره آدم بی رحم و کلاهبرداریه و پولش رو از راههای خلاف به درست آورده! میدونیم که این موضوع درست نیست و انسانهای زیادی وجود دارن که نه تنها ثروتشون رو از خلاف به دست نیاوردن، بلکه از اون ثروت در راه کمک به بقیههم استفاده میکنن. (البته که خلافکار پولدار هم داریم، اما این دلیل نمیشه همهی پولدارها رو خلافکار بدونیم!)
سوگیری خوشه انگاری یا Clustering Illusion Bias هم از اون سوگیریهای پدرسوختهایه که روش کارش اینجوریه که اطلاعات رو اول با الگوها و قالبهای موجود در مغز چک میکنه و اگر مطابقت داشت، اون موقع قبول میکنه. یکی از دلایلی که تعصب انسانهای تحصیلکرده رو قویتر میکنه، همینه. اصلا گاهی اوقات اثبات بعضی موضوعات به انسانهای تحصیلکرده و با تجربه، سختتره! گاهی اوقات انسانی با سطح تحصیلات کمتر، گارد کمتری به پذیرش اطلاعات جدیدی که با باورهای قبلیش همخوانی نداره، داره! در صورتی که قاعدتا انسان باهوشتر و با تحصیلات بالاتر باید انعطاف بیشتری درباره پذیرش اطلاعات جدید داشته باشه!
حالا راه حل چیه؟ به الگوهای مغزمون اعتماد نکنیم و مثل دکارت فاز «شک میکنم پس میاندیشم، میاندیشم پس هستم» برداریم و به قیافه بابامون هم شک کنیم؟
جواب رو قطعا حدس زدید که یه «نه» قاطع هست. واقعیت اینه که درسته اینگونه پدیدهها و سوگیریهای شناختی به عنوان «خطا» شناخته میشن. اما اونقدر هم دقتشون پایین نیست که بخوایم کلا بهشون اعتماد نکنیم. اما باید حواسمون به اون ۱۰ درصد (یه ذره کمتر یا بیشتر) تلرانسی که امکان خطا توش وجود داره، باشه. وگرنه شکی نیست که دیدن اشکال مختلف در ابرها، باعث فاجعه تو زندگی ما نمیشه، و یا شنیدن اصوات خاص توی برگردان آهنگها. اما باور شایعات بی پایه، تهمت زدن به بعضی اشخاص با چهره و ظاهر خاص به دلیل این که قبلا در زندگی ما کارهای خوب یا بدی کردن، چرا! به خصوص در سرمایه گذاری زمانی و یا پولی پر ریسک، خرید اموالی مثل ملک، خودرو و ... خیلی بیشتر باید مراقب سوگیری خوشه انگاری و پاریدولیا باشیم و در نظر بگیریم دلیل نمیشه چون ۴ بار موفق بودیم، حتما بار پنجم هم موفق میشیم.
خرد و دانش یارتان!