اگر کسی از ساختار جملات تعدی نمیکرد و کلمات را خلاف عادت پس و پیش نمیکرد، هیچگاه شاعری زاده نمیشد. شاعر را میتوان برهمزنندهی نظم جملات معمول دانست.
اگر کسی در رویای خود دنیا را طور دیگری تصویر نمیکرد هیچوقت نقاشیهای مدهوشکننده کشیده نمیشدند. نقاش همان فردی است که دنیا را خارج از ساختار و نظمش تصور کرده و به بند بوم کشیده.
اگر کسی زندگی را طور دیگری و خارج از دردها و ظلمها تصور نمیکرد هیچوقت قهرمانان وجود نداشتند. قهرمان همان بچهی شیطان و حرف گوش نکنی است که جرات فکر کردن به گونهای ناآشنا را داشته.
اگر کسی به درستی آنچه هست شک نمیکرد هیچوقت دانشمندی نمیدرخشید. دانشمند همان آدمی است که در مقابل قوانین و عادات لا ریب فیه، چرا میآورد.
میبینید سرکشی همیشه هم بد نیست. سرکشیای هنرمندانه، سرکشیای که در پس اندیشهای ارزشمند، ذهنی زیبا و ارزشهایی متعالی جان میگیرد. مرز باریکی بین بینظمی/یاغیگری/بیسوادی و شاعری/هنرمندی/قهرمانی/دانشمندی وجود دارد که اخلاقیات/ذوق/دانایی آن را ترسیم میکند.