مهدی آخی
مهدی آخی
خواندن ۳ دقیقه·۱۰ ماه پیش

هر کس چایی‌اش را سر وقت می‌نوشد

عکس از مایکروسافت بینگ
عکس از مایکروسافت بینگ


دوستانی که از نزدیک با من در ارتباط هستند و آنها را از نزدیک می‌بینم شاید بدانند که من دوست ندارم چاییم را داغ داغ بنوشم. دوست دارم چاییم را در یک دمایی بین سردی و گرمی که بهم می‌چسبد بنوشم. فکر می‌کنم شما هم این طور هستید، یعنی چاییتان را در دمایی که بهتان می‌چسبد می‌خورید.

مثلا محمدرضا دوست دارد چایی‌اش را داغ داغ بخورد(لب دوز و لب سوز) و همیشه می‌گوید این طوری می‌چسبد!

برعکس، پدر گرامی اما معمولا چایی را سرد می‌نوشند.

گاه گاهی بحث‌هایی هم می‌شود. مثلا می‌گویند: بابا چایی رو تا داغه باید بخوری، سرد بشه که چایی نیست. شربته!

یا مثلا می‌گویند: تو چطور می‌تونی چایی رو اینقدر داغ بخوری! بذار یکم سرد شه بعد بخور. این طور اصلا نمی‌فهمی داری چی می‌خوری!

از دلایل پزشکی و سلامت اگر چشم پوشی کنیم، به نظر شما کدام درست است؟ می‌توانید بگویید؟

به کسی که چایی یا کلا خوراکی‌های سرد دوست دارد می‌توانید بگویید که داری اشتباه می‌کنی چاییت را داغ داغ بخور کیفش بیشتره؟

نه، شاید به خاطر شما امتحان کند اما احتمال خیلی زیادی خوشش نمی‌آید.

هر کسی باید چایی‌اش را در وقتی که بهش می‌چسبد بخورد.

افرادی هم هستند که اصلا چایی دوست ندارند. ما نمی‌توانیم با یک لیوان کمر باریک با عکس مرحوم ناصرالدین شاه دنبالش بیفتیم و بگوییم باید بخوری. خب دوست ندارد!

من همیشه دوست داشتم یاد بگیرم و دنبال بزرگ‌تر شدن بودم. دائما چیزهای مختلف را یاد می‌گرفتم و یاد می‌دادم،‌ اصلا این کانال را هم برای همین ساختم.

عطش یادگیری از یک سو و ترس عقب ماندن و چیزی بلد نبودن از سوی دیگر، شب‌ها خواب را از چشمانم می‌ربود. اوضاع مالی خانواده هم خوب نبود و من از آن سمت هم تحت فشار زیادی بودم.

این را بگویم هیچوقت به کسی حسودی نکردم، اما روزگاری بود که وقتی چند آدم کار بلد و بزرگ را می‌دیدم می‌ترسیدم که نکند عقب بمانم و به آنها نرسم.

نکند هیچوقت نرسم! اگر نرسم چه؟

و بسیاری از این سوالات و ترس‌ها که حتما شما هم کمابیش تجربه کرده‌اید.

سه چهار سال پیش بود، وقتی که ۲۱ یا ۲۲ ساله بودم، همکاری داشتم از آن کار بلدهای نرم‌افزار. ناخواسته خیلی مواقع خودم را در مقام قیاس با او قرار می‌دادم و می‌گفتم یعنی وقتی من هم همسن اون بشوم این چیزها را بلدم؟

آن زمان کتابی را در مورد معماری نرم‌افزارهای رویداد محور می‌خواندم(Event-Driven) یک روز که پیش این همکارم بودم کتاب را در دستم دید و گفت من سه سال است دوست دارم این کتاب را بخوانم و یاد بگیرم اما نمی‌توانم. هنوز هم این مباحث را بلد نیستم.

جا خوردم!

به فکر فرو رفتم که این کتابی که ایشان آرزوی خواندنش را دارد من ریز به ریز دو سه باری خوانده‌ام. خیلی با خودم فکر کردم، دیدم کسی از کسی جلوتر نیست. هر کسی چایش را در زمانی که مناسب است می‌نوشد. دقت که کردم دیدم همان زمان هم من ابزارهایی را در شرکت بلد هستم که او بلد نیست و برعکس. کدام ما جلوتر است؟

کدام ما برنده است؟

حکایت خیلی چیزها در زندگی، حکایت همین چایی است. پررنگ‌ترینشان شاید همین ازدواج و مهاجرت هستند که سرشان دیوانه شدیم!

نترسید اصلا، چایتان را سر وقت بنوشید:)

مَهدی آخی

مهاجرتازدواجتوسعه فردیآرامشبرنامه زمانبندی
دانشجو
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید