امیرحسین بهرامی
امیرحسین بهرامی
خواندن ۲ دقیقه·۵ سال پیش

بازی مرگبار

بر فراز تپه ایستاده بود و بالا و پایین می پرید. خورشید غروب، گرد زرد رنگی به روی دشت می پاشید، اما به عمق سایه ها رخنه نمی کرد. سایه ها دراز و مهیب بودند و حرکات عجیبی داشتند. نسیم خنکی می وزید.علف های دشت، نوایی به حق دلنشین می نواختند. درختان با آنها همخوانی می کردند و هماهنگ با هم به رقص آمده بودند. درختان و علف ها به رهبری نسیم، با هم هماهنگ شده بودند. گه گداری خلنگی پایین تپه جابجا میشد. اما بالای تپه، صحنه شکوه و افتخار بود. همه چیز فراهم بود. نور پردازی به اندازه بود. گروه موسیقی آرام و هماهنگ بودند و بازیگر نمایش، در نقش خود فرو رفته بود؛ نمایش یک هنجار شکنی پر افتخار و بی بدیل و یک نقطه عطف: دوستی موش و روباه!!

بازی دلنشینی بود. بازیگر ما_روباه_لذت می برد و بازیچه او، موش نیز به همین طور.چه کسی ازاین نمایش صمیمانه ناخشنود بود؟ طبیعت مادر؟ یا فرزندان عنودش؟

موش سرش را از سوراخی بیرون آورد. روباه بالا پرید و پنجه هایش را بر روی سوراخ گذاشت. بازیگر خبره ای بود و در انتخاب حرکاتش، خبره تر. اما آنچه یافت، چیزی جز سوراخ توخالی نبود. اما هنوز هم از گوشه چشمش، موش را می دید که در سوراخ دیگری ایستاده است. وانمود کرد که او را نمی بیند، اما به سمت او پرید. ...

می توانستند تا ابد با هم بازی کنند و لذت ببرند. راستی چند ساعت بود که با هم بازی می کردند؟ روباه به آسمان چشم دوخت و به خورشید خیره شد. آیا بازی را فراموش کرده بود؟ دیگر بازی نمی کرد؟ نمایش را نیمه کاره گذاشته بود؟ موش از سوراخش بیرون آمد و نزدیک پای روباه ایستاد. دستانش را بر روی پنجه پای او گذاشت. مردمک چشمانش را تنگ کرد و دندان هایش را به نشانه لبخند به او نشان داد و طی یک حرکت برق آسا، برگشت و بدن موش را لابلای دندان های خود گرفت و دنده هایش را شکست.

نسیم آرام شده و موسیقی علف ها و رقص درختان قطع شد. خلنگ ها زیر تپه آرام گرفته بودند. روباه از فراز تپه ی مسکوت و حیران پایین آمد و در قعر تاریک غار خویش فرو رفت. خورشید، پشت کوهستان گم شد و تاریکی بر روز چیره گشت.

نمایش تمام شد...

  • پ.ن: لطفا منو از انتقادات خودتون محروم نکنید و از راهنمایی ها و نظراتتون بی بهره نگذارید.
  • توجه: این نوشته قصد توهین به فرد یا قشر خاصی از جامعه را ندارد.


روباهموشنمایشمرگدوستی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید