جدیدا یک ویدیوی جدید و جالب از کانال یوتیوبی چراز دیدم که لینک آن را پایینتر میگذارم. این ویدیو حول آینده جمهوری اسلامی ساخته شده است که توصیه میکنم آن را ببینید. آقای الحسینی به تعریف سیاست و کارکرد آن در کشور میپردازند. سپس، شکافهای بین دولت و ملت را بررسی میکنند و میگویند که وظیفه سیاست کاهش این شکافهاست تا رفاه عمومی حاصل شود. او همچنین حرف جالبی میزند: «اگر سیاست نتواند این شکاف را پر کند، خون آن را پر میکند.»
دیدگاه او به سیاست هرچند سازنده است، اما من با آن مخالفم. علت اختلافم هم به اتفاقی سیاسی برمیگردد که سالهاست در سپهر سیاسی ایران رخ داده است: «ترجیح فلسفه عملی به فلسفه نظری».
فلسفه عملی مجموعه عقایدی هستند که به کارکردها مربوطند و فلسفه نظری عقاید معطوف به ساختارها هستند. یکی از معظلاتی که جامعه امروز ما با آن مواجه شده است، ترجیح فلسفه عملی به نظری است. مردم در برهههای ناامیدی و استیصال، فکر کردن را کنار گذاشته و به عمل کردن وسواس میشوند؛ درست مانند گربهای که در گوشهای آن را گیر انداخته باشید! مردم میخواهند کاری انجام بشود تا اوضاع بهتر شود. آنها از فکر کردن به درست و غلط آزردهاند و تنها نتیجه نهایی را میخواهند؛ غافل از آنکه نتیجه نهایی وابسته به افکار آنها و طرز نگاه آنها نیز هست.
ابتدا برای فهم بهتر مشکل، بگذارید به تفسیر دو پدیده اعتراض و تعارض بپردازم. تعارض میتواند بین نیات دو فرد رخ دهد یا بین رفتار آنها و یا هر دو. آنچه آقای الحسینی با عنوان شکاف بین دولت و ملت بیان میکند، نوعی تعارض است. با توجه به دیدگاه آقای الحسینی وجود تنشها بین دولت و ملت در شورشهای اخیر، نشان از وجود تعارض میدهد. از دیدگاه ایشان، کارکرد سیاست نزدیک کردن منافع دولت و ملت به هم و کاهش تنشها و تلفات جانبی است و اگر این تنشها رو به افزایش است، نشاندهنده در خطر افتادن و حتی مرگ سیاست است، به این معنا که دیگر گفتمان سیاسی از بین رفته است.
تنشها، جنبشها و شورشها آن چیزی هستند که من آنها را در کل، اعتراضات مینامم. پس در بیان آقای الحسینی، سیاست تا زمانی وجود دارد که تعارضها کم باشد. از کجا میفهمیم که تعارضات کم هستند؟ از آنجایی که اعتراضات کم باشند. اینجا همانجایی است که من با آقای الحسینی مخالفم.
در دیدگاه آقای الحسینی سیاست تا زمانی وجود دارد که سرکوبی وجود نداشته باشد. وقتی سرکوبی رخ دهد، سیاست هم میمیرد. دیدگاه من دقیقا مخالف آقای الحسینی است. به نظر من در ایران سیاست همیشه مرده است و تنها زمانی زنده میشود که تعارض رخ میدهد. دیدگاه ایشان بیشتر از منظر دولت و دیدگاه من از منظر مردم است. کافی است مدتی از زندگی خود را در تاکسی گذرانده باشید تا متوجه منظور من شوید!
نزدیک انتخابات که میشود، مردم همه درباره انتخابات صحبت میکنند و به نظریهپردازی میپردازند. اما دو سال که از انتخابات میگذرد، فضای گفتمان سیاسی در جامعه به شدت ساکت میشود. سی سال همبستگی بین دولت و ملت وجود داشت تا زمانی که فضای مجازی راه خود را در جامعه ایران باز کرد و موج جدیدی از مدرنیته وارد ایران شد تا تعارض آزادی و حجاب اجباری در جامعه رخ دهد. ما این تعارضات را از کجا میفهمیم؟ از اعتراضاتی که در جامعه وجود دارد. از تنشهایی که در جامعه وجود دارد. وقتی مردم درباره اینکه کدام کاندید بهتر است با یکدیگر بحث و جدال میکنند، نشان از وجود تعارض عقیده است. زمانی که ملت به حجاب اجباری اعتراض میکنند، این نشانه تعارض است. اما اگر اعتراضی در جامعه نسبت به یک کاندید وجود نداشته باشد، نشان میدهد که او چقدر فرد مناسبی برای سپردن حکومت است! این نشان میدهد که بین گروههای مختلف، تعارضی برای حکومت این شخص وجود ندارد. یا مثلا وقتی مدرنیته راه خود را به ایران باز نکرده بود، مردم درباره حجاب با هم و با دولت تعارضی نداشتند. اما تمام اینها غلط هستند!!
چنین دیدگاهی به تعارض و اعتراض غلط است. بسیار حیاتی است که ما اعتراض را نتیجه همیشگی و منحصر به تعارض ندانیم. گاهی تعارض در جامعه وجود ندارد، ولی اعتراض رخ میدهد. این مورد به ندرت رخ میدهد و نتیجه سوء تفاهم سیاسی است. اما عکس آن به شدت در جامعه رخ میدهد. یعنی گاهی تعارض در جامعه وجود دارد، ولی اعتراض رخ نمیدهد. در یک جامعه دموکراتیک، ممکن است تعارض همیشگی نباشد ولی اعتراض همیشگی است. شاید این موضوع عجیب به نظر برسد، اما بگذارید توضیح دهم.
در دوره استالین، آحاد مردم طرفدار سرسخت کمونیسم بودند. در این جامعه مردم تعارضی نمیدیدند و کشور را رو به توسعه و برابری میدیدند. آنها اعتراضی هم به این نظام بیعیبونقص نمیدیدند. اگر شما در آن جامعه میبودید، مطمئنا حق را به آنها میدادید و با آنها همراه میشدید. چرا چنین اتفاقی در شوروی رخ داد؟ چون رسانه به شدت تحت تاثیر پروپاگاندای شوروی بود و آحاد مردم را متحد نشان میداد و از طرف دیگر مخالفان را سرکوب میکرد و عقایدشان را هم از رسانه خارج میکرد تا مبادا مردم تعارضی بین خودشان و بین آنها و دولت ببینند. از طرفی نقصهای نظام سرمایهداری مردم را به این سمت سوق میداد. اما این تعارض وجود داشت، هم در عقیده و هم در عمل. استالین گروههای مختلف مردمی را تنها به اتهام توطئه به کام مرگ و اردوگاه های کار اجباری کشاند. اما مردم هیچگاه این تعارض را نمیدیدند. چون خیلی اوقات اسناد خیانت از چشمان مردم به دور میماند و خیلی اوقات هم با استدلالهای مختلف مردم را گول میزدند.
این اتفاق گاهی حول یک رهبر کاریزماتیک مثل هیتلر رخ میداد. مردم او را شخصیتی بینقص میپنداشتند و گرد او متحد میشدند. اگر او در یک سخنرانی به اشتباه میگفت که خورشید آبی است، دانشمندان روزها به تحقیق مشغول میشدند که خورشید چه تشعشات دیگری از خود ساتع میکند که پیشوا آن را آبی میبیند! این تعارضات کافی نبود تا نظام شروع به نسلکشی یهودیان و اسلاوها کرد. باز هم مردم آلمان متوجه تعارضاتی به این آشکاری نشدند. البته دولت نازی هم به زیرکی دولت استالین بود و مردم را خام خود میکرد.
در واقع، وجود استدلالهای قوی وجود تعارض را لاپوشانی میکند و مردم از وجود آن بیخبر میمانند. اعتراضات هم که سرکوب شده و دیده نمیشوند یا اصلا وجود ندارند. پس تکلیف چیست؟ مردم از کجا به وجود تعارض پی ببرند؟ از صرف عدم وجود اعتراض. اعتراض نمود واقعی دموکراسی است. ما هیچ تفکر یا هیچ انسانی نداریم که بتواند تمام انسانها را از رنج تعارضاتشان برهاند. در هر ایدئولوژی یا هر نظامی یا تفکر هر رهبر و پادشاهی، تعارضاتی وجود دارد. غیرممکن است که کسی بتواند پاسخ تمام سوالات بشریت را بدهد. حال گاهی این تعارض واضح است، گاهی هم در پساپرده سیاستهای پیچیده دیده نمیشود. پس امیدی به ردیابی همیشگی تعارضات نیست. اما اگر اعتراضی در جامعه نمیبینید، بدانید که یکجای کار میلنگد. درست است! اعتراض و اختلاف در جامعه کوچک شمرده شدهاند. اتحاد همیشه به عنوان راهکاری عملی، بزرگ شمرده شده و اختلافات همیشه به عنوان ساختاری بیاهمیت کوچک شمرده شدهاند. برای این بود که گفتم که فلسفه عملی به نظری ترجیح داده شده است. اما چراغ راه ما همین نمود ساختار ساده جوامع بشریست: اعتراض! اگر در جامعهای زندگی میکنید که درصد زیادی از مردم حول تفکری، فردی یا چیزی جمع شدهاند و حتی خودتان هم هیچ تعارض و مشکلی در آن ندیدید، کافیست فقط به جامعه نگاه کنید. اگر اعتراضی در جامعه نمیبینید حتما اشتباهی وجود دارد. بدینگونه است که دیگر هیچ فریبکار و هیچ رسانهای نمیتواند شما را فریب دهد. جامعهای که جایی برای تفکرات مخالف ندارد، دموکراسی و سیاست در آن مرده است.
سرکوب تفکرات مخالف هم از مردم میتواند سر بزند و هم از دولت. در دو مثال استالین و هیتلر، هم مردم و هم دولت دست به دست هم تفکرات مخالف را سرکوب میکنند. در مثال جنبش زن، زندگی، آزادی هم، سرکوبی هم توسط دولت و هم توسط مردم انجام میشد. دولت قشر مخالف را سرکوب میکرد. جنبش هم در درون خود، سایر تعارضات و گروههای دیگر مخالف را سرکوب میکرد. البته اینجا قوم برتر از مغلطه اتحاد استفاده میکند و میگوید که اتفاقا مردم حول تفکری با هم متحد شدند. نه، این اتفاق نیافتاد. اتحاد در جنبشی دموکراتیک از پذیرش اولیه تعارض حاصل میشود و منافع تمام گروههای درگیر را دنبال میکند، مثل انقلاب ۵۷ که اتحاد بنیادگرایان، محافظهکاران و چپهای افراطی و بدنه معتدلتر مردمی بود. اما من چنین چیزی در جنبش زن، زندگی، آزادی ندیدم. فقط سخنان قوم برتر یعنی طرفداران سیاستهای هویتی را شنیدیم که آن هم دارای تناقضاتی در درون تفکراتش بود. سخنان دیگر گروهها اصلا شنیده نشد که بخواهد وارد دایره اتحاد شود!
عمل سرکوبی هم معطوف به روش است و هم نتیجه. هم معطوف به بودن است، هم معطوف به شدن. یعنی هم روشهایی مثل قوانین ممنوعیت صحبت درباره موضوعی خاص یا روشهای نظامی انواع سرکوبیاند؛ هم نتیجه آن در جامعه یعنی یکدست شدن کامل آن جامعه به معنای سرکوبی است. استفاده از انواع روشهای سرکوبی به معنای سرکوب شدن کامل جامعه نیست. برای مثال، استفاده از روشهای سرکوبی دولت شاه قبل انقلاب، منجر به سرکوبی نهایی و از بین رفتن اعتراضات نشد. از طرفی، بعد انقلاب هرچند روشهای سرکوبی تا زمانی محدودتر بود، اما نتیجه سرکوبی رخ داده بود. هیچ تعارض یا اعتراض برجستهای در جامعه مشاهده نشد. هیچکس از خود نپرسید که مثلا منافع اقشار سکولار جامعه به کجا رفت؟! در خود رفراندوم جمهوری اسلامی، رقم عجیب و غریب تقریبا صد درصدی به این نظام رای دادند. زمانی که روشهای سرکوبی کمتر بود، مردم در این سرکوبی همراهی میکردند.
آیا از نظر من همراهی و اتحاد مردم مشکلی دارد؟ خیر. مشکلی ندارد. اما وقتی اعتراضی در جامعه وجود ندارد، یعنی گفتمان سیاسی رخ نمیدهد و مردم به آلترناتیوها فکر نمیکنند و فرد یا ایدئولوژی غالب را به چشم یکّه منجی بشر میبینند که چیزی جز یک آرزویی خام و توخالی نیست. وقتی اعتراضی وجود ندارد، یعنی سیاست و دموکراسی در جامعه مرده است و تعارضها دیده نمیشوند.
بالاتر گفتم که در یک جامعه دموکراتیک، ممکن است تعارض همیشگی نباشد ولی اعتراض همیشگی است. ولی در توضیحات و مثالها دیدیم که اتفاقا تعارض و اعتراض همیشه همبستگی دارند. این جمله را نه به این خاطر که تعارض ناپایدار است، بلکه به این خاطر که تشخیص آن گاهی سخت و پیچیده است گفتم. علت این جملهبندی اهمیت و تاکید روی صرف وجود اعتراض به عنوان عامل تعیینکننده بود. وگرنه همانطور که بالاتر گفتم، تعارضات همیشه وجود دارند و تنها سیاست میتواند تعارضات را کاهش دهد. البته این را هم میدانم که اتحاد نیز نقش مهمی در جامعه ایفا میکند و تاکید افراطی روی اعتراض، جامعه را از حرکت و تصمیمگیری باز میدارد. هر دوی این عوامل در یک جامعه دموکراتیک و طبیعی وجود دارند.
حال در جامعه ما، از ابتدای انقلاب تا اواخر دهه هشتاد و دهه نود، اعتراض برجستهای در جامعه مشاهده نمیشود. جامعه یکدست و با دولت همبسته است و این نشان از مرگ سیاست میدهد. با شروع اعتراضات، سیاست نیمه جانی بیدار میشود، اما هنوز هم این سیاست در برزخ است و هر لحظه احتمال مرگ دارد. اما بحث من بحث بزرگتریست.
مردم تفکر نقاد ندارند و جریان اعتراضات در ایران در زمانهای خاصی با تحریکات داخلی یا خارجی رخ میدهند. مثلا با نزدیک شدن به انتخابات، اقدامات رادیکال دولتی مثل فیلترینگ، ورود فرهنگهای خارجی مثل فرهنگهای پوششی یا جنگهایی مثل جنگ چالدران که ایرانیان را متوجه پیشرفتهای نظامی عثمانی کرد. مردم بدون این تحریکات، قدرت تفکر نقادانه خود را از دست میدهند و ساختار اجتماعی را نقد و بررسی نمیکنند. مردم ایران زمانی که تعارضات آنها را غرق کردند، سیاست را بیدار میکنند تا تصمیمی برای آنها بگیرد و آنها را از رنج این تعارضات برای همیشه برهاند. بعد هم آن را تا خفقان بزرگ بعدی میخوابانند. چنین رویکردی، حتی اگر دولت هم در صدد کاهش شکافهای خود با ملت برآید، محکوم به شکست نهایی و عقبماندگی ایران است. تنها راه نجات مردم از این بنبست، داشتن نگاهی نقادانه و مداوم به مسئله تعارض، اعتراض و اتحاد است که مگر با نظارت سیاسی و مداوم مردم در عرصههای سیاسی کشور ممکن نمیشود.
پ.ن: لینک یوتیوبی ویدیوی چراز: