امروز روزی بود که مدارس و دانشگاه های قم تعطیل بودن . رفتم دانشگاه و خواستم سهامدار دانشگاه رو پیدا کنم که الان حسابرس دانشگاه هم هست . توی آشپزخونه داشت با چند نفر دیگه صبحانه میخورد . رفتم جلو و گفتم . سلام آقای فلان ... گفت تو که باز اینجایی که . گفتم آقا من باید این پایان نامه رو دفاع کنم واقعا شبا خواب ندارم از اینکه قراره بیوفته برای ترم بعد . بهم گفت خب تو همین فردا میتونی بیای و دفاع کنی (خیلی حرفش برش داره و اونجا کسی رو حرفش نمیتونه حرف بزنه.) گفتم آخه استاد راهنما و مدیر گروه و اموزش اجازه نمیدن باید چیکار کنم . شروع کرد توی همون حین صبحانه خودن چند تا تماس گرفت و منم ذوق زده از اینکه داره کارم انجام میشه.گفت برو پیش آموزش ... رفتم پیش خانمی که روز قبل وقتی ازش درخواست کردم گفت برو پسر خوب به من مربوط نمیشه . حالا گفت بهم تا 15اسفند مهلت دفاع میدم که اگه نتونی دفاع کنی انداخته میشه برای ترم آینده و شهریور سال آینده ... هوای قم بسیار سرد شده و کوه های پر از برف از دور کاملا دیدنی هستند . دیروز جورابی خریدم به رنگ قرمز و زرد که بسیار جلب توجه میکنن . دمپایی سفید رنگی پوشیدم و به دانشگاه رفتم . حراست میگفت اگه زود تر میدیدمت راهت نمیدادم داخل . ولی نمیدونم چیه اما حرفشون دیگه واسم اهمیت نداره . اینکه بگن دلقکه یا چی واسم ارزشی نداره . من یک هدف دارم و اون لیسانسه . چه معنی داره بخوام جواب پس بدم که چرا رنگ جورابم زرده یا چرا روز تعطیل با دمپایی اومدم دانشگاه ... شاید غیر منطقی باشه حرفم ولی خب ترمای آخر اینقدر دنبال این هستی که فقط بزارن بری که هیچی واست مهم نیست . شنیده بودم استاد راهنماهای دیگه دانشجو رو بدون دفاع نمره میدن که رد بشه و بره ولی استاد راهنمای من فرا کمالگراست و باید خیلی خیلی خوب باشن کار ها تا اجازه ی دفاع بهم بده و من جنگیدم واسه گرفتن این فرجه . شاید بار بعدی که براتون مینویسم دفاع کردم و خبرش رو براتون مینویسم . امیدوارم با ذوق بشینم پای کیبورد و از جلسه ی دفاع بنویسم در غیر اینطورت دیکه جونی تو انگشتام واسه انتقالش ندارم
