mahdif80
mahdif80
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

دانشجویی در مشق مرگــــ _ شب پنجم

11 شب یکشنبه 13 آذر - حرم حضرت معصومه - صحن امام خمینی
وارد صحن شدم نصف صحن رو بسته بودن برای نظافت و این اتفاق از 10 شب میوفته و نصف صحن رو میبندن ... من پریز برق میخواستم برای انجام کارم که از شانس من همه ی پریز ها در قسمت تعطیل شده ی صحن بود ... کنار یکی از ستون ها روی زمین یک دریچه پیدا کردم و اونو باز کردم و داخلش پریز بود ... شارژر رو زدم بهش و نشستم ... بعد از چند دقیقه یه صورت روبروی صورتم گفت : جای دیگه ای پریز نیست بری بشینی ؟؟!! گفتم نه نیست ... گفت تو نشستی کنار زن من و حداقل باید یک متر فاصله رو رعایت کنی ... یک مرد میانسالی بود منم اونقدر فاصله داشتم ... یه نگاهی کردم و گفتم خیل خب میرم اونطرف تر میشینم و در حد 30 سانت جا به جا شدم ... بعد از دو دقیقه با یک خادم بالای سرم بود و بلند گفت برای ایشون یک پریز پیدا کنید ... بلند شدم گفتم مرد حسابی تو اگه میخوای من اینجا نباشم به خودم بگو گفت نه این خادم پول میگیره این کارو کنه حالا خادمه بهش بر خورده بود که چرا اینو گفته و منم بزرگتری کوچیکتری رو گذاشتم کنار و هرچی از دهنم در اومد در حد محترمانه به ایشان منتقل کردم ... آخرم فهمیدم طرف تو اداره ی اوقاف ماهی 11 میلیون حقوق میگیره ... دهنمو بستم ... حق داره میفهمی حق داره اینطوری بیاد توی صورت من و صحبت کنه...
دوشنبه 14 آذر ساعت 6:30 صبح
با صدای راننده ی اتوبوس از خواب بیدار میشم ... ایستگاه آخر بودم و از دانشگاه خیلی رد شده بودیم ...
بهم گفت بایست اونطرف خیابون الان اون یکی اتوبوس میرسه ...
پیاده به راه افتادم برای پیدا کردن دانشگاه در شهرک پردیسان که من چیزی از نقشش نمیدونستم با خودم شمال و جنوب رو حساب کردم و به سمتش رفتم و اونقدر رفتم تا دیدم دارم از شهرک خارج میشم خواستم برگردم به جای قبل که یک تابلوی مغازی آشنا روخیلی دور تر دیدم و به سمتش حرکت کردم ... حالا از وسط یک زمین خاکی باید رد میشدم ... چند دقیقه ی اولش خوب بود تا اینکه سگ ها رو اطراف خودم دیدم که بهم نگاه میکردن و منم تقریبا به وسطای زمین رسیده بودم ... با خودم گفتم اگه بدوئم فک میکنه ترسیدم (با اینکه واقعا ترسیده بودم ...) و میاد دنبالم و بقیه رو هم خبر میکنه ... عادی به راه خودم ادامه دادم و به آخراش که رسیدم فقط دویدم...


نوشتم برای کسی که اگه در خونه و کنار خانوادش زندگی و تحصیل میکنه بدونه یه نفر هست خیلی دورتر که هنوز امید به بهتر شدن داره پس از چیزی گله نکنهپ


قمحرم حضرت معصومهدانشجوخودکشیتهران
دیشب دردامو ریختم تو دریا نهنگا خودکشی کردن...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید