mahdif80
mahdif80
خواندن ۲ دقیقه·۲ ماه پیش

ساعت حرکت:11:30-31مهرماه

3ماه تموم شد . سه ماه زندگی بدون دغدغه ی غذا . لباس . کار . درس . حمل و نقل . اما حالا یا شاید بهتر بگم امشب پایان این سه ماه رو اعلام میکنم . اتوبوس جایی نداشت . تماس گرفت ترمینال و وقتی شنید که میخوام من رو یه جوری جا بدن در اتوبوس تلفن رو قطع کرد . از چند ماه پیش با یکی از شاگرد راننده ها آشنا بودم باهاش تماس گرفتم . گفت مرز مهرانه ولی میتونه شماره تماس راننده ای رو بده که به سمت قم حکت میکنه و وسط راه تورو پیاده کنه . باهاش تماس گرفتم ولی جواب نداد .بیشتر دلشوره گرفتم . یک ساعت بعد باهام تماس گرفت. اخلاق خوبی داشت و وقتی بهش ماجرا رو گفتم گفت وقتی اومدی ترمینال بهم زنگ بزن برات یه کاری میکنم و بعد هم کلی ازش تشکر کردم و تلفن رو قطع کردم . الان که دارم براتون این متن رو مینویسم وسایلم رو جمع میکنم . شروع سال سوم در قم . یکم ترس دارم از آینده ای که نمیخوام مثل گذشته ی این وبلاگ باشه.یادته گفتم عاشق کتابخونه ی شهرمونم ولی اون بسته شده ؟ بسته نشده بود ولی در حال باز سازی بود و دو هفته ی پیش باز شد . بوی رنگ و گچ کل فضا پیچیده بود ولی کتابخونه زیبا شده بود .وارد سالن کتابخوانی شدم . دیوار کاذب گذاشته بودند و تبدیل شده بود به یک فضای نقلی زیبا تر از کتابخونه.در این دوهفته کتاب های متعددی رو خواندم مثل تولستوی و مبل بنفش - نامه ای از زندان-نامه های نیچه . اعتراف میکنم سالن کتابخوانی این کتابخوانه کیوت ترین محل دنیا واسه آرامشه . روز آخری که داشتم از اون سالن بیرون میومدم میز رو بوسیدم . نمیدونم چرا ولی حس میکنم دلش واسم تنگ میشه . از دلتنگی گفتم : پریروز به قبرستان رفتم . سعی میکردم از بین ردیف ها دنبال عکس آشناها باشم که پیدا هم کردم . رفیق پدرم که شنیدم فوت شده و خیلی با همه مهربون بود . هم مدرسه ایم که در یک روز و یک ماه و یک سال به دنیا اومده بودیم سال 93 در حادثه ی موتورسیکلت فوت شد . میگفتن مینی بوس وقتی از روی کاسه ی سر رد شده در جا رفته .. یادمه ضربه ی روحی بدی خورده بودم و تا چند ماه ناظم مدرسه باهام صحبت میکرد تا به حالت عادی برگردم . بعد از اون سراغ قبر مادربزرگم رفتم . حدود 3سال بود نرفته بودم . یادمه وقتی که بود همیشه قربون صدقه ی قد بلندم میرفت و میگفت وقتی دوماد میشی من هستم ؟اطرافمو نگاه کردم و وقتی دیدم کسی نیست زدم زیر گریه و روی سنگ پهن شدم .ولی خجالت میکشیدم ببوسمش .


حمل نقلخودکشیمهرماهدانشگاهقم
دیشب دردامو ریختم تو دریا نهنگا خودکشی کردن...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید