ویرگول
ورودثبت نام
mahdi
mahdiدیشب دردامو ریختم تو دریا نهنگا خودکشی کردن...
mahdi
mahdi
خواندن ۳ دقیقه·۱۰ روز پیش

شب های تهران[کوی نصر]

سوار مترو شدم و به سمت میدان کتاب حرکت کردیم . مترو تقریبا شلوغ شده بود صدای خنده های اکیپ دختری حسابی رفته بود رو مخم . وقتی رسیدیم 4 ایستگاه قبل از میدان کتاب راننده ی مترو گفت از اینجا به بعد در حال تعمیره و همه باید پیاده بشیم . حوصله نداشتم خط عوض کنم و دوباره توی این شلوغی باشم . از مترو بیرون زدم و سر از بزرگراه آل احمد در آوردم . وارد خیابان کوی نصر شدم که بهش فک کنم میگن گیشا .. نمیدونم . من کلا اینطوریم که مکان هایی که ویوی برج میلاد دارن برام خیلی جذاب و دوست داشتی هستن . این خیابون هم دقیقا همین بود بزرگی برج رو میتونستی از اول خیابون بببینی و محو عظمتش بشی .
جلوتر رفتم و تقریبا به آخر خیابان رسیدم . واقعا زیبا و حیرت انگیز بود این برج . سمت راست رفتم و در کوچه پس کوچه های زیبای تهران خودم رو گم کردم یعنی در واقع میخواستم راهی پیدا کنم به برج میلاد . اصلا نفهمیدم چقدر راه رفتم اینقدر که محو این برج شده بودم . در کوچه ای رفتم که بلندای برج دقیقا روبروی این کوچه بود و واسه اولین بار دلم میخواست جای آدمای این خونه ها باشم و چه حس خوبیه وقتی از خونه بیرون میای و نماد تهران رو جلوی چشمت میبینی . یکم نشستم وسط خیابون و فقط نگاه میکردم . بلند شدم و راه افتادم که دیدم به بن بست رسیدم

جی پی اس گوشیم رو روشن کردم و یک پل هوایی بهم نشون داد . کلی راه رفتم تا پیداش کردم و شروع کردم به راه رفتن . دوتا خانوم صدام کردن . یک زیر بغل یک پیرزن رو گرفته بودن من رفتم پیششون و گفتن میشه واسه این خانوم اسنپ بگیرین ما دیرمون شده . منم که وقتم آزاد بود قبول کردم . دیدم قبلش با اسنپ تماس گرفتن و اسنپ هم قبول کرده ولی ماشینی نیومده بود . پیرزن نمیتونست راه بره بهش گفتم بشینه روی جدول ولی نمیتونست پاهاشو خم کنه . اپلیکیشن رو باز کردم و کد رو زدم و براش گرفتم . مبدا کوی نصر مقصد آریا شهر . بین تایمی که ماشین داشت میومد کلی صحبت کردیم . گفت از کجا میای ؟ درس چی میخونی گرم صحبت شده بودیم که ماشین اومد ولی اون طرف خیابون . باهاش تماس گرفتم که بیاد اینطرف . آدم خوش اخلاقی بود . ماشین رو آورد کنار پیرزن و دیدم که نمیتونه راه بره . زیر بغلشو گرفتم و یواش یواش آوردیمش و سوارش کردیم . کلی دعام کرد . رفتن .
واسه اولین بار خیر و مصلحت خدارو فهمیدم . تعمیرات مترو . سوار نشدن دوباره ی من به مترو . از بیراهه رفتن من

چند روز پیش در خیابان مطهری بودم . به سمت بالا پیاده روی میکردم که دست فروشی رو دیدم . بهم سلام کرد ولی با خودم گفتم حتما سلام میکنه تا ازش خرید کنم . چند متری که رد شدم نمیدونم چیشد که خواستم چیزی ازش خرید کنم . برگشتم سمتش و سلام کردم . نشستم روبروی جنساش و قیمت جوراب رو گرفتم . دو جفت جوراب ازش خریدم و بهم گفت ممنون از خریدت . دخترم نیاز به لپ تاپ داره . اینو نمیگفت که من بهش کمک کنم واسه خرید ولی حس کردم دلش شکسته که نمیتونه این کار رو واسه دخترش انجام بده .
اعماق جامعه ترسناک تر از اونیه که فکر میکردم .

تهراناسنپروانشناسیدست فروش
۴
۰
mahdi
mahdi
دیشب دردامو ریختم تو دریا نهنگا خودکشی کردن...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید