از شنبه دانشگاه شروع میشه . خیالم راحته که واحد های کلاسیم رو پاس کردم و فقط پایان نامه ام مونده که باید آخر بهمن یا اول اسفند دفاع کنم.اینجور که من متوجه شدم خیلی راحت نمره میدن ولی خب من یکم شرایطم فرق داره . با کارایی که کردم در طول این چند سال حس میکنم کسی توی دانشگاه باهام خوب نیست واسه همین فکر میکنم قراره کلی کارای اداریم عقب بمونه و عقب بندازن .ولی باز خوشحالم از اینکه دیگه نیاز نیست سر کلاس باشم . همچنان اسکانم در نمازخونه ی فضای شرکته و هنوز کسی شک نکرده که جایی رو برای موندن ندارم .هوا داره سرد میشه و لباس زیادی ندارم و در نتیجه بهتره بیشتر وقتم رو داخل بمونم مگه اینکه شرایط خاص .دیشب وقتی ماشین گرفتم از جایی به شرکت برگردم عینکم رو جا گذاشتم . عینکی نیستم عینک کار با کامپیوتر بود و دیشب با پشتیبانی تماس گرفتم ولی راننده بر نداشت و امروز صبح کلی تلفنی با راننده دعوامون شد در حد داد و بیداد . واقعا توی شرایط اوکیی نیستم و این جور اخلاقای از بالا به پایین رو میبینم از کوره در میرم.چند شب پیش در مینی چت بودم که یهو ساشا صبحانی اومد بالا . اول نمیشناختمش و اونم زیاد صحبت نمیکرد تا وقتی همون لحظه رفتم توی پیجش و از تتو های بدنش فهمیدم خودشه و یکم صحبت کردیم و از همه چی گفتیم . شاید برام جالب بود کسی که 4 میلیون فالوور داره وکلی حاشیه داره باهام حرف میزنه . گفت تتلو 22بهمن آزاد میشه و یکم حرف دیگه و رفت . اسکرین شات هم گرفتم که میزارمش این پایین. شبهای اینجا خیلی ساکت و آروم و خوبه . سعی میکنم هر شب یک ساعت رو پیاده روی کنم . خیلی سرده ولی باز خوبه . برای فکر کردن خوبه . برای همه ی گره های ذهنی.
