به سختی تونسته بودم شمارشو پیدا کنم . فکر میکنم این پروسه دو ماه هر روز زمان برد تا باهاش یه وقت ملاقات گرفتم . صاحب بزرگترین پاساژ نارمک بود . یک میلیاردر خودساخته که میتونست در تهران ادعای خدایی کنه . قرار شد برای اینکه بتونم کارم رو راه بندازم بهم یکی از اون مغازه های کوچکی که خالی مونده رو بده و منم در قبالش از چیزی که بلدم برای پاساژ کار کنم . بهم ویس داد که چهارشنبه بیا . من چهارشنبه کلاس داشتم و نمیتونستم برم . تا اینکه چند هفته بعد یه شب به سرم زد برای فردا صبح بلیط قم تهران بگیرم و برم تهران . سنگ مفت و گنجشک مفت . وقتی رسیدم ظهر بود ولی اون ساعت حدودای پنج عصر به پاساژ میومد . یعنی حدود شش ساعت دیگه . بهش پیام دادم من رسیدم ولی طبق معمول میدونستم باید چند ساعت دیگه منتظر سین کردن پیامم باشم . عین شش ساعت رو پیاده روی کردم کف نارمک . راه رفتم راه رفتم و راه رفتم . دوسالی بود که تهران نیومده بودم . نمیدونم تهران چی داره که وقتی ازش دور میمونم دلتنگش میشم . برام هیچ جایی اینطوری نبوده . بعد از شش ساعت پیاده روی اصلا حس نکردم خسته شدم . وارد کوچه پس کوچه هایی شدم که ختم میشد به خیابان اصلی و پاساژ . خونه های زیبایی بودن . شاخه های درخت نارنجی رو دیدم که از دیوار خونه به کوچه سرایت کرده . ازش عکس گرفتم . رسیدم به پاساژ . از مسئول پارکینگ پرسیدم آقای میلیاردر اومدن ؟ با تعجب بهم نگاه کرد و گفت . با خودش کار داری ؟ گفتم بله . گفت چیکار داری ؟ گفتم خودش گفته بیام . گفت مطمئنی با خودش صحبت کردی ؟ بعدا فهمیدم با چه آدم بزرگی صحبت کردم . گفت اومده برو بالا . رفتم بالا و رسیدم به آخرین طبقه . خانمی اونجا بود که احساس میکنم مدیر داخلی اونجا بود . وقتی بهش گفتم با تعجب بهم نگاه کرد و با آقای میلیاردر تماس گرفت . و اون بهش گفت بیارش بالا . گوشی و قطع کرد و با یه حالت بدی گفت دنبالم بیا . شاید فکرشم نمیکرد . از اینجا به بعد پله های مارپیچی بود که از کنار برج بالا میرفت . رسیدیم . اتاق کوچیک و دنجی در نوک برج . وقتی منو دید بهم بفرما زد و نشستم . 4نفر دیگه کنارش بودن و داشتن در مورد چند تا نقشه صحبت میکردن . رئیس تلفنش تموم شد و بهم گفت خب جانم ؟ میلرزیدم و استرس داشتم ولی اجازه ندادم مشخص بشه . اولین باری بود که به معنی واقعی یک متری کسی بودم که واقعا میلیارد براش پولی حساب نمیشد . براش شرح دادم کارمو و اون گفت باید با ایشون صحبت کنم . ایشون گفت دنبالم بیا . دنبالش رفتم و رفتیم توی دفترش و گفت جانم ؟ من دوباره براش شرح دادم و اون گفت همچین جایی نداریم . دنیا رو سرم خراب شد . دوماه تموم نقشه چیده بودم . دیگه به میلیاردر پیام ندادم ولی امیدی شد برای ادامه . برای اینکه شاید روزی من دستور بدم ولی مطمئنم دستور نمیدم کسی این همه راه بیاد تا نه بشنوه .
میلیاردر جان سلام .
