ویرگول
ورودثبت نام
mahdi
mahdiدیشب دردامو ریختم تو دریا نهنگا خودکشی کردن...
mahdi
mahdi
خواندن ۴ دقیقه·۱۱ روز پیش

چطور از دانشگاهم دل بکنم

دوماهی میشه که اومدم تهران . با فضای اینجا تا حدودی اشنا شدم . خودم دوست دارم بودن در این فضا رو حداقل از قم قابل تحمل تره . همونطور که گفتم خوابگاهم رو به شرق تهران منتقل کردم . همه چی اینجا خوبه جز نظافت چی خوابگاهمون که خودش احتیاج به نظافت داره و وقتی میاد داخل اتاق تا ده دقیقه بوی بد اون داخل اتاق میمونه و تصمیم گرفتیم با اعضا اتاق بهش بگیم خودمون نظافت رو انجام میدیم و نیاز نیست وارد اتاق بشی .


من ازش امید گرفتم

چند روز پیش به همراه کارفرما و خانوادش به چیتگر رفتیم برای دوچرخه سواری و البته که من برای فیلمبرداری باهاشون بودم . اونجا دوچرخه سوارای حرفه ای زیادی بودند . یک دوچرخه اجاره کردم با ساعتی 150 . اولین بار بود دریاچه رو میدیدم .بعد از یک دور رفتم سمت کمپ برای استراحت . دوچرخه سوارا با سرعت زیادی از کنار ما رد میشدند که ناگهان چشمم به خانم جوانی افتاد که پای ناقصی داشت و این برام جالب بود که بدون تصور مسخره کردن دیگران درلاین دوچرخه سوارا خیییلی اروم در حال حرکت بود . به نظرم اگه انسان به جایگاهی برسه که با تمام کاستی هایی که داره باز هم بخواد توی لاین بهترین ها حرکت کنه بدون فکر تمسخر بقیه دیگه چی از این دنیا میتونه بهش نرسه ؟

از پردیسان نمیتونم دل بکنم

دیروز برای کارای فارق التحصیلیم به قم رفتم البته با کلی ماجرا . من قطارم ساعت 5 حرکت داشت که خواب موندم . سریع خودم رو به ترمینال جنوب رسوندم و سوار ماشینای تفرش شدم و به سمت قم حرکت کردم . نه و نیم رسیدم قم و با اسنپ به حرم رفتم ولی داخلش نرفتم . پیاده شروع کردم به پیاده روی کردم به سمت جنوب قم . چقدر توی این چند ماهه قم تغیر کرده بود . کلا داشتن خراب میکردن از نو بسازن و برام جالب بود . رسیدم دانشگاه . یکی دوتا آشنا دیدم ولی تمایلی نداشتن با من وقت بگذرونن . فرم فارق التحصیلی رو چون استادا نبودن که امضا کنن به منشی مرکز روانشناسی دادم تا امضاهاشو برام جمع کنه و تحویل کتابخونه بده . تا بعدظهر اونجا بودم و داشت غروب میشد که از دانشگاه بیرون اومدم و نشستم جلوی دانشگاه و این عکس رو گرفتم

دانشگاه شهاب دانش قم
دانشگاه شهاب دانش قم

در حیرت بودم . تموم شد ؟/ واقعا ؟ نه باور نمیکنم . 4سال تمام با کلی خاطره های خوب و بد داشت تموم میشد ولی وابسته شده بودم انگاری . تا قبل از تموم شدنش جون به لب شده بودم ولی الان فرق میکرد همه چیز . من عاشق دانشگاه شده بودم . حراست . بچه هاش و مرکز روانشناسیش . سمت راستمو دیدم

قدیمیای این وبلاگ میدونن من یه تایمی از دفتر اشتراکی حرف میزدم که چون جایی برای خواب نداشتم مجبود بودم بدون اینکه اونها این رو بفهمن عضو فضا بشم برای جای خواب . اینجا من 4ماه کار کردم و همزمان پیاده میرفتم دانشگاه و دوباره برمیگشتم . اما همه ی اون تصویر ها هنوز توی ذهنم بود و گریم گرفت . برای خودم گریه کردم چطوری این همه وقت توی این شرایط زندگی کردم . چی داشت مگه تهش برام . چطور منه 18ساله تونستم از پس مشکلاتی بر بیام که مردای چهل ساله تحملش رو ندارن ؟به راهی نگاه کردم که چقدر هر روز با امید ازش رد میشدم و میرفتم دانشگاه و برمیگشتم دفتر . بلند شدم . هوا تاریک شده بود . شروع کردم به راه رفتن توی پردیسان . رفتم همه ی جاهایی که باهاش خاطره داشتم . جاهایی که پدر مادرم میومدن بهم سر بزنن و فرش پهن میکردیم مینشستیم . الانم رفتم همونجا نشستم . نمیتونستم حرف بزنم . تقریبه نصف شهر رو پیاده روی کردم و تا دانشگاه آزاد . از اونجا سوار اتوبوس شدم و به سمت حرم رفتم . صفاییه رو پیاده روی کردم . هرجا میرسیدم میگفتم عه اینجا مه برای مصاحبه دوبار رفتم و رد شدم عه اینجا که دو ماه کار کردم . نزدیک حرکت قطار بود . خودم رو رسوندم به قطار و حرکت کرد . توی قطار نتونستم از این فکرا در بیام . انگار شوک عجیبی بهم وارد شده بود توی این چهار سال . اولین بار بود یه مکانی اینقدر منو وابسته کرده بود .

دانشگاه آزادخودکشیقمدانشجو
۲
۱
mahdi
mahdi
دیشب دردامو ریختم تو دریا نهنگا خودکشی کردن...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید