
وقتی وارد بازار آنتیک شمرون شدم، حس کردم زمان از حرکت ایستاده است. پاساژی پر از اشیایی که هرکدام قصهای برای گفتن داشتند. هر گوشه که نگاه میکردی، یک خاطره از کودکی زنده میشد؛ رادیویی که یکبار در خانه مادربزرگ دیده بودم، چراغ نفتی که شبهای زمستان روشن میکردند، یا ظرف مسی که بارها گفته بودیم دیگر به درد نمیخورد و باید نو شود.
اینجا اما همه چیز فرق میکرد. همان ظرف مسی حالا پشت ویترین میدرخشید و قیمتی داشت که باورش سخت بود. وسیلهای که روزی در گوشه انباری خاک میخورد و ما میگفتیم بندازیم بیرون، حالا تبدیل به گنجی کمیاب شده بود. در این بازار، ارزش چیزها را نه ظاهرشان، بلکه تاریخ و تجربهای که با خود داشتند تعیین میکرد.
ما معمولا همینطور با تجربههایمان رفتار میکنیم. درست مثل وسایل قدیمی خانه مادرها و مادربزرگها، تجربهها همیشه جلوی چشم ما هستند، اما چون زیاد دیده شدن فکر میکنیم دیگر به درد نمیخورند. تا وقتی در جای درست قرار نگیرند، ارزش واقعیشان را نمیبینیم. در بازار آنتیک، کسی که قدر اشیا را میداند، حاضر است برایش پول زیادی بپردازد. در زندگی و کسبوکار هم همینطور است؛ اگر تجربهها را به چشم کهنه و بیفایده ببینیم، از گنجی بزرگ محروم میشویم.
کافی است به اطرافمان نگاه کنیم. چند پدر و مادر یا بزرگتر در خانواده داریم که سالها کسبوکاری را اداره کردهاند؟ شاید مغازه کوچکی داشتهاند، شاید کارخانهای راه انداختهاند، یا حتی یک زندگی کارمندی و کارگری ساده اما پر از درس را پشت سر گذاشتهاند. بسیاری از ما بهجای اینکه به سراغشان برویم و از تجربههایشان استفاده کنیم، ترجیح میدهیم همهچیز را از صفر و به روش خودمان شروع کنیم. انگار هرچه نو است ارزشمندتر است. اما واقعیت این است که آنچه امروز برای ما قدیمی به نظر میرسد، فردا میتواند چراغ راه باشد.
یاد گرفتم همانطور که بازار آنتیک برای اشیای قدیمی ارزش تازهای میآفریند، ما هم باید بازار و جایگاهی برای تجربههای اطرافمان پیدا کنیم. اگر گوش شنوا داشته باشیم، هر روایت پدری که سالها با مشتریان سروکار داشته، هر خاطره مادربزرگی که سختیهای زندگی را تاب آورده، و هر اشتباه یا موفقیتی که بزرگانمان دیدهاند، سرمایهای است که میتواند ما را از آزمونوخطاهای پرهزینه نجات دهد.
بازار آنتیک شمرون به من یاد داد که نو همیشه بهتر از قدیم نیست. بعضی وقتها قدیم، تازهترین چیزی است که میتوانیم پیدا کنیم؛ به شرطی که نگاهمان را تغییر دهیم. همانطور که خریدار حرفهای ارزش یک چراغ نفتی را میفهمد، ما هم باید ارزش تجربههای اطرافمان را بشناسیم. شاید گنج درست کنار ماست، در خانهها و ذهنهای بزرگترهایی که همیشه حضور دارند، اما کمتر قدرشان را دانستهایم.