مهدی کیوانی | Mahdi Keivani
مهدی کیوانی | Mahdi Keivani
خواندن ۲۱ دقیقه·۵ سال پیش

مهارت تسکین یا تلاش‌های من برای کمک به یک عزیز سوگوار

مصیبت به جایی زد که نباید. وقتی شیون کرد که «رفت» تلفن قطع شد، 10 دقیقه در بهت مطلق بودم. چشم‌ها و دهانم باز بود و داشتم به ماهیت و تبعات اتفاق فکر می‌کردم و هر کجا به این پرسش می‌رسیدم که «نقش من چه می‌تواند باشد؟» ذهن پرحرف و سرکشم لال می‌شد. به هر زحمتی بود خود را جمع کردم و روی آیکون کروم کلیک کردم.

اگر تجربه‌اش را نداشته‌ای خوش به سعادتت ولی باور کن دیدن سوگواری آدم‌های عزیز زندگیت اصلا کار ساده‌ای نیست و از آن سخت‌تر این است که در همراهی و تسکین دادن دردش ناتوان باشی. امروز کمی بیشتر از دو هفته از آن روز گذشته است و در این مدت بارها در موقعیت‌هایی قرار گرفتم که مطمئنم اگر همان روز آن مطالب را نخوانده بودم فاجعه به بار می‌آوردم.

چقدر خوب می‌شود اگر هیچ‌کس این مطلب را نخواند. کاش هیچ کس عزیزی را از دست ندهد اما راستش را بخواهید با نگاه کردن به وضعیت نمودارهایی که همه دنبال می‌کنیم، بعید میدانم که به همین زودی کرونا سایه‌ی نحسش را از سر ما بردارد. موضوع این است که غم کسی که عزیزی را از دست داده در کلام نمی‌گنجد ولی راه‌های همراهی و کمک کردن به عزیز سوگوارمان می‌گنجد. پس آنچه به من رفت و برای کار کرد را نوشتم.




فاز اول: وقتی رسالت و نقشم را گم کردم.

چند سال پیش که مادربزرگم رفت پدرم را در مراسم تدفینش دیدم و فهمیدم وقتی آدمیزاد عزیزی را از دست می‌دهد دیگر هیچ چیز منطقی نیست. دنیا برای فرد سوگوار پر می‌شود از احساسات شدید و دردناکی مانند افسردگی، خشم، احساس گناه و یک غم بزرگ وصف ناشدنی. در این شرایط حرف زدن با پدر سوگوارم - که یکی از عزیزترین‌ آدم‌های زندگی‌م است - واقعا سخت شده بود. آدم می‌ماند که اصلا چه بگوید؟ می‌ترسد که حرف اشتباهی بزند و همه چیز را بدتر کند. یا حتی خودش انقدر غمگین باشد که نتواند کمکی بکند. کم سن و سال بودم و خراب کردم. اما اینجا و در این شرایط قبل از هر کار دیگری باید می‌فهمیدم در چه شرایطی هستم و کجا ایستاده‌ام.

جایی خواندم که بسیار رایج است که فرد سوگوار علاوه بر احساسات شدیدی که به خاطر از دست دادن تجربه می‌کند، احساسات ناخوشایند دیگری مثل تنهایی، جدا ماندن یا حتی طردشدن داشته باشد. این احساسات زمانی بروز می‌کنند که من و تو به خاطر راحت نبودنِ ارتباط با فرد سوگوار یا ترس بدتر کردن چیزها خودمان را عقب می‌کشیم.

در این چند روز فهمیدم که در برابر حضور و همراهی، کارهایی که می‌کنم و حرف‌هایی که می‌زنم کمترین اهمیت را دارند و اینکه اکثر اوقات جوابی نداشته باشم، اصلا چیز بدی نیست. بگذار مثال بزنم. در شرایط عادی وقتی چت می‌کردیم و من جوابی نمی‌دادم مکالمه متوقف می‌شد تا جواب بدهم و بعد مکالمه ادامه پیدا می‌کرد اما حالا شرایط فرق می‌کرد. وقتی صحبتش در مورد فلان خاطره تمام می‌شد یک مکث 10 ثانیه‌ای و یک یا ایموجی ناراحت کافی بود تا خودش در مورد موضوع بعدی حرف بزند. فهمیدم از من تحلیل و راه‌حل نمی‌خواد. نقش من این بود که حاضر باشم و بخوانم -یا بشنوم- و همدرد باشم.

رسالت من این بود که حمایت و حضور خودم را عرضه کنم و در این شرایط سخت عزیز داغ‌دارم را تنها نگذارم. یاد گرفتم که:

  • نباید بگذارم مثل روزهای مرگ مادربزرگ و تنهایی پدرم، ترس اشتباه کردن مانع از تلاش برای کمک شود.
  • باید پا پیش بگذارم و به عزیز عزادارم بفهمانم که در کنارش هستم و می‌خواهم کمکش کنم.
  • اگر می‌توانم -که متاسفانه فرصتش زیاد پیش نیامد- به درد بخور باشم و در انجام کارها که معمولا در این شرایط کم هم نیستند، کمک کنم.
  • حمایت و همراهی در این شرایط یک فرایند جاری و ادامه‌دار است و با مراسم ختم و چهلم و ... تمام نمی‌شود. قدم بعد این بود که ادامه‌دار بودن این حمایت و همراهی را به عزیز سوگوارم هم القا کنم.




فاز دوم: باید می‌فهمیدم در سرش چه می‌گذرد؟


با همیشه فرق داشت و شبیه خود همیشگیش نبود. خیلی وقت‌ها حس می‌کردم خودش هم نسبت به افکار و احساساتش گنگ است و از چیزهایی که در سرش می‌گذرد، تعجب می‌کند. با این که مهارت خوبی در کنترل احساساتش دارد یک چیز را در پس حرف‌ها و سکوت‌هایش حس می‌کردم، یک فروپاشی در جریان بود. باید می‌فهمیدم و کمک می‌کردم بفهمد که چه در سرش می‌گذرد و چرا؟

سوگواری یا Grief سازوکار مشخص و مفصلی دارد که اینجا فرصت توضیحش نبود ولی قویا توصیه می‌کنم از اینجا در موردش بخوانی. از آنجا که بهتر فهمیدن سازوکار سوگ برای کمک به درمان و ته‌نشین شدنش لازم بود،در موردش تحقیق کردم و مهمترین مواردی که در این مسیر یاد گرفتم را لیست کرده‌ام.

1- در سوگواری راه درست و غلط وجود ندارد.

دیروز صبح می‌گفت حال بقیه بهتر شده ولی غم خودش تازه دارد عمیق‌تر می‌شود. انگار که این مدت سِر بوده و تازه دارد احساساتش را پس می‌گیرد. از خواب‌هایش تعریف می‌کرد و این‌که مرز رویا و واقعیت را گم کرده و چقدر نگران است که این حالت ادامه پیدا کند. گفتم که این واکنش طبیعی مغزش برای تسکین درد است و هیچ اشکالی ندارد. گویا کاری پیش آمد و رفت و حرفم نصفه ماند. در دلم ماند که بگویم عزیز من، سخت نگیر و با خیال راحت غمت را بغل کن. بعد هم ارجاعی بدهم به Inside out که دوستش دارد و یادش بیاورم که غم یک بخش طبیعی و اساسی انسان بودن است.

سوگواری نه روند ثابت و مشخصی دارد و نه بالا و پایینش برای همه یکسان است. می‌گیرد و ول می‌کند و هر بار خودش را یک جوری نشان می‌دهد. گاهی خشم است، گاهی سرزنش و گاهی حس گناه و گاهی فلج‌کننده‌ترین حالت غم. اگر تجربه‌اش را نداشته باشی باور نمی‌کنی که تا کجا می‎شود در این احساسات غرق شد. باید باور کنیم که سوگواری برای هر فرد به یک شکل منحصر به فرد بروز می‌کند و هیچ راه درست و غلطی وجود ندارد.

2- سوگواری یک فرایند با زمان مشخص نیست.

دوره‌ی سوگواری به طور متوسط بین 18 تا 24 ماه طول می‌کشد ولی دوستی دارم که رخت عزایش را 4 سال به تن داشت. یاد گرفتم که من نمی‌توانم طول این زمان را کنترل کنم و به هیچ وجه نباید این احساس را به فرد سوگوار منتقل کنم که سوگش زیادی طول کشیده. در واقع با هر تلاش برای کوتاه کردن این زمان نه تنها کمک نمی‌کنیم، بلکه این احتمال را بالاتر می‌بریم که فرایند بهبود پیدا کردن طولانی‌تر شود و دوره‌ی سوگ بیشتر طول بکشد.

3- سوگواری با احساسات و رفتارهای خیلی شدید همراه است.

یادم هست که در مراسم خاک‌سپاری مادربزرگ، عمه‌ی بزرگم روی مزار انقدر شیون کرد و خودش را زد که عضلاتش منقبض و قفل شد و با دست‌های مشت کرده، صورتی مثل گچ و بدن خشک شده روی دست بردندش. دایی پدرم که برادرش می‌شد عربده می‌زد و پدربزرگم را که آن روزها روی تخت بیمارستان نیمه هوشیار از شکستگی لگن درد می‌کشید قاتل صدا می‌کرد و گریه‌ی پدرم را اولین بار آن روز دیدم که به بهانه‌ی آب آوردن رفته بود گوشه‌ای در خود مچاله شده بود، لبش را می‌گزید و با مشت روی پای خودش می‌زد و بی صدا اشک می‌ریخت.

احساس خشم، گناه، ناامیدی و ترس از احساسات رایجی هستند که فرد سوگوار تجربه می‌کند. آدم سوگوار ممکن است کفر بگوید و عربده‌زنان خدا و عدلش را به چالش بکشد یا ساعت‌ها فقط به مرگ فکر کند و در موردش صحبت کند یا اطرافیان خود را با خشم و بدزبانی از خودش براند و یا صبح تا شب گریه کند تا از حال برود.

مهمترین رسالت ما در این شرایط این است که به او اطمینان بدهیم که احساساتش طبیعی هستند و حتی اگر با ما بدرفتاری هم کرده می‌فهمیم که در شرایط خاصی است و منظور بدی نداشته و ما در کنارش خواهیم ماند.

حواس‌مان باشد که آدم سوگوار بهترین نسخه‌ی خودش نیست و قضاوت کردنش بر اساس رفتارش در سوگواری ابدا درست و منصفانه نیست. حواس‌مان باشد که رفتارش را به خود نگیریم و برداشت شخصی نکنیم، این آدم بیشتر از همیشه به ما نیاز دارد.




فاز سوم: در مکالمه ناتوان بودم.


یکی از نقاط قوت من توانایی ساختن و پیش بردن مکالمه‌هاست.اما اینجا در برابر غمش لال شده بودم. نه اینکه حرفی نباشد، نه! اما خوب می‌دانستم کلمه‌ها و مفاهیم در برابر این سوگ چقدر حقیرند. حسابی با خودم کلنجار رفتم تا شروع کنم ولی وقتی شروع شد فهمیدم که موضوع اصلا من و حرف‌هایم نیست.

اکثر آدم‌ها نگران این هستند که به فرد سوگوار چه بگویند در صورتی که در این شرایط گوش کردن بسیار مهم‎تر است. در جامعه‌ی شرقی و High context ما رایج است افراد خوش قلب و با ملاحظه در حضور افراد سوگوار از صحبت کردن در مورد مرگ متوفی طفره می‌روند یا وقتی صحبت از فرد متوفی می‌شود بحث را عوض می‌کنند. حتی ممکن است به این نتیجه برسند که چون نمی‌توانند چیزها را بهتر کنند و با این تصور که قدرت کمک به فرد سوگوار را ندارند به کل از او دوری می‌کنند.

از طرف دیگر فرد سوگوار نیاز دارد حس کند که دیگران نسبت به فقدانش آگاهند، حرف زدن در مورد این فقدان چیز بدی نیست و از همه مهم‌تر باید مطمئن بشوند که عزیز از دسته رفته‌شان فراموش نخواهد شد. تصور کن عزیزی را از دست بدهی و اطرافیانت طوری رفتار کنند که انگار هیچ‌وقت وجود نداشته، ترسناک نیست؟

در این مسیر فهمیدم که تنها با حضور و شنیدن می‌توانم به آرام شدن و بهبودش کمک کنم و هم‌زمان سعی کردم مهارت‌های مکالمه در شرایط سوگ را هم یاد بگیرم.

با کسی که عزیزی را از دست داده چگونه حرف بزنیم؟ چطور بشنویم؟

حواسم بود که هرگز به زور به حرف زدن مجبورش نکنم ولی باید می‌فهمید که هر زمان نیاز به حرف زدن در مورد فقدانش دارد، کنارش خواهم بود و با کمال میل گوش خواهم داد. گاهی حس کردم که برای مراعات حال من -که تعریف چندانی هم نداشت- سکوت کرده یا چیزی در مورد غمش نمی‌گوید، اینجور مواقع با پرسیدن احساسش در مورد موضوع یا ذکر نام متوفی نشان می‌دادم که برای مکالمه حاضرم و نیازی نیست نگران من باشد. یک بار که از دوستی که تجربه‌ی مشابه داشت مشورت می‌گرفتم، گفت: « هر چقدر هم که سخت باشد هرگز از مکالمه در مورد فرد متوفی طفره نرو. با انجام و تکرار این کار این حس را منتقل می‌کنی که تمایلی به صحبت درباره‌ی این موضوع نداری. در این حالت دست و پایش را جلوی تو جمع می‌کند، از حرف زدن با تو طفره می‌رود و تمام فکرها و احساساتش را درون خودش می‌ریزد و این برایش سم است.»

وقت‌هایی که حس می‌کردم نیاز به حرف زدن دارد ولی به هر دلیل خودش مکالمه را شروع نمی‌کند با سوالاتی مثل «دلت میخواد در موردش حرف بزنیم؟» یا «به چی فکر می‌کنی؟» یا «چه احساسی داری؟» مکالمه را شروع می‌کردم. در این شرایط با سنجش رفتارش و بسته به جوابی که می‌گرفتم چند گزینه پیش رویم قرار می‌گرفت:

  • شرایط برای ادامه‌ی مکالمه مناسب بود. بیشتر گوش می‌دادم و کمتر حرف می‌زدم، اگر ویدئوکال کرده بودیم تماس چشمی را حفظ می‌کردم و با تایید سر و نگاه نشان می‌دادم که به مکالمه علاقه‌مندم و حواسم به حرف‌هایش هست.
  • شرایط برای ادامه‌ی مکالمه مناسب نبود. وضعیت سختی بود. اعتراف می‌کنم که چند بار اول احساس ناتوانی کردم و از این ناتوانی خشمگین شدم. یا نیاز به تنهایی داشت که همه‌ی ما آدم‌ها گاهی نیاز به تنهایی داریم و در این شرایط این نیاز بیشتر هم می‌شود یا به کاری مشغول بود که صبر می‌کردم ‌تا هر وقت خودش حاضر بود.

البته یک حالت سومی هم هست که برای من مقدور نبود ولی شاید شما شانسش را داشته باشید.

  • شرایط برای ادامه‌ی مکالمه مناسب نیست ولی کنار هم هستید و ریسک انتقال ویروس وجود ندارد که می‌توانید با فشردن شانه، نوازش کردن یا در آغوش کشیدن حالش را بهتر کنید.

از آن‌جایی که تجربه‎‌ی قبلی در مورد همدلی با فرد سوگوار نداشتم زیاد پیش می‌آمد که مطمئن نباشم چه باید بگویم. در این مورد زیاد خواندم و چیزهایی یاد گرفتم که حقیقتا مکالمه را برایم آسان‌تر کرد. موارد زیر خلاصه‌ی مهم‌ترین چیزهایی است که فهمیدن و اجرایشان ممکن است در این شرایط کمک بکند.

1- نشان بدهیم که نسبت به وضعیت آگاهیم.

در حالت عادی برای اعلام همدردی با عزیزان عزادارمان در مراسم تدفین یا ختم شرکت می‌کنیم ولی امروز شرایط متفاوت است، کسی حضورمان در مراسم را نمیبیند و در نتیجه ممکن است روی کمک‌مان هم حساب نکند. پس عقب نمانیم و نشان بدهیم که نسبت به وضعیت آگاهیم و قصد کمک داریم. جمله‌ی «شنیدم که پدرت فوت کرده، تسلیت میگم.» به فرد مقابل می‌فهماند که از موقعیت آگاه هستیم و اگر قصد صحبت در این مورد را داشته باشد، برای شنیدن آماده و مشتاقیم.

2- تسلیت کافی نیست، احساس‌مان را بیان کنیم.

تسلیت گفتن کار بدی نیست ولی همه -حتی کسانی که قصد کمک ندارند- این کار را می‌کنند. اگر واقعا قصد کمک کردن داریم و می‌خواهیم روی کمک‌مان حساب کند باید یه قدم جلوتر برویم. بهترین روش برای این کار این است که در مورد احساسات‌مان حرف بزنیم، مثلا گفتن «وقتی شنیدم واقعا ناراحت شدم، فلان خصوصیتش را همیشه تحسین می‌کردم، عمیقا بهت تسلیت میگم.» می‌تواند گزینه‌ی خوبی باشد.

3- در مورد احساساتش بپرسیم.

صحبت کردن در مورد احساسات، اصلی‌ترین روش‌ درک و پذیرش آنهاست. با دعوت فرد سوگوار به حرف زدن در مورد احساساتش به او کمک می‌کنیم راحت‌تر با احساساتش به صلح برسد.اما باید حواس‌مان باشد که این احساسات مدام تغییر میکنند، پس نباید فکر کنیم که با یک بار شنیدن همه چیز را می‌دانیم. گاه و بیگاه و در شرایط مختلف بپرسیم: «چه احساسی داری؟» یا اگر در مورد یک موضوع خاص مثل آینده‌ی فرزندان فرد از دست رفته صحبت می‌کند بپرسیم «نسبت به این موضوع چه حسی داری؟ چه چیزی نگرانت می‌کنه؟».

اگر در شرایط مشابه بوده‌ایم در مورد تجربیاتی که فکر می‌کنیم کمک می‌کند حرف بزنیم. از احساسات‌مان در آن شرایط بگوییم و این امنیت را بدهیم که احساساتش طبیعی است و درست و غلطی وجود ندارد.

به خاطر داشته باشیم که سوگواری و فقدان یک تجربه‌ی کاملا شخصی است و واقعا نمی‌توانیم بفهمیم که فرد عزادار در این لحظه چه احساسی دارد. پس از جملاتی مثل «می‌دانم چه احساسی داری.» یا «حسی که داری اشتباهه.» استفاده نکنیم. مدل سوگواری خودمان را با احساسات فعلیش مقایسه نکنیم و به احساساتش همان‎‌طور که هستند احترام بگذاریم. به جای این روی شنیدن تمرکز کنیم و خیلی ساده بپرسیم: «چه احساسی داری؟»

4- احساساتش را با تمام وجود بپذیریم.

بگذاریم بداند که میتواند پیش ما گریه کند، خشمگین شود یا حتی فرو بریزد. هرگز به او نگوییم که باید چه احساسی داشته یا نداشته باشد. عزاداری یک فرایند کاملا احساسی و خیلی وقت‌ها غیر منطقی است پس اجازه بدهیم احساساتش را -هر چقدر هم که غیرمنطقی- بدون ترس از قضاوت شدن، درگیر شدن در بحث یا مورد نقد قرار گرفتن، بیان کند.

5- در مکالمه از ندانستن نترسیم.

گاهی وسوسه می‌شدم که برای کم کردن غمش راه‌حل‌های ساده‌انگارانه یا توصیه‌های حساب نشده و صد من یه غاز تحویلش بدهم. فهمیدم که من برای حل کردن مساله اینجا نیستم و خوشبختانه این کار را نکردم. خیلی وقت‌ها بهترین جواب این است که بگویی : «نمی‌دونم چی بگم واقعا، فقط میخوام بدونی برام مهمه و میخوام کنارت باشم.»

6- ساکت شویم و در سکوت همراه باشیم.

وقتی قصد داریم که به فرد عزادار کمک کنیم حرف‌هایی که می‌زنیم کمترین اهمیت را دارند. مهم‌ترین چیز این است که عزیزانمان بدانند تنها نیستند. من انقدر خوش‌شانس نبودم که کنارش باشم ولی اگر در این قرنطینه کنار هم هستید حواس‌تان باشد که بعضی وقت‌ها آدم‌ها توان و حوصله‌ی حرف زدن ندارند. اینجور مواقع همین‌که کنارش باشیم بزرگترین کمک است. اگر مطمئن نیستی چه باید بگویی از نگاه محبت آمیز به چشم‌هایش، فشردن گرم دست‌هایش و یا درمان نهایی دردها، «بغل کردن» غافل نشو. عرضه کردن یک آغوش امن برای گریه کردن یکی از بهترین کارهایی است که میتوانیم در این شرایط بکنیم.

اگر هم مثل من مهجور مانده‌اید کار کمی سخت‌تر است.. چت کردن یا ویدئوکال‌های مداوم و بی سر و ته همانقدر آزاردهنده‎ بود که غیب شدن و بی‌خبری طولانی. از همان روز اول صدای زنگ گوشی همیشه سایلنتم را تا آخر زیاد کردم و تلاش کردم حاضر باشم تا وقت‌هایی که ناگهان نیاز به حرف زدن در مورد احساساتش، تعریف چندباره‌ی یک خاطره یا حتی شنیدن یک صدای اطمینان بخش پیدا می‌کند آنجا باشم. اگر بحث نصفه ‌می‌ماند و جوابی نمی‌گرفتم، پیگیری نمی‌کردم. می‌دانستم احتمالا در شرایطی قرار گرفته که باید تنها باشد یا شاید خیلی ساده درگیر کارهای روزهای عزا شده. بعد از چند ساعت که خبری نبود حالش را می‌پرسیدم و صبر می‌کردم تا در زمانی که برایش مناسب است، خودش جواب بدهد.

7- برای شنیدن داستان‌های تکراری آماده باشیم.

در این شرایط یکی از رفتارهای رایج این است که فرد عزادار داستان‌هایی از خاطرات خوب خود با متوفی یا حتی داستان مرگش را بارها و بارها تکرار می‌کند. باید بدانیم که تکرار این داستان‌ها، راهکار ذهن ما برای پذیرش از دست دادن است و برخلاف تصور رایج یک رفتار مثبت محسوب می‌شود. با هر تکرار، غم کمی فروکش می‌کند. در واقع با شنیدن همدلانه‌ی این داستان‌ها کمک می‌کنیم عزیز عزادار‌مان زودتر خودش را ترمیم کند.

8- فعالانه کمک کنیم.

فرد عزادار هوش و حواس درست و حسابی ندارد و خیلی وقت‌ها حتی حواسش نیست که می‌تواند کمک بگیرد. اگر از قبل حدس می‌زنیم که چه چیزی نیاز دارد یا چه کاری باید انجام شود فقط تاییدش را بگیریم و اگر هم نمی‌دانیم، بپرسیم کجا نیاز به کمک دارد. در اکثر موارد فهمیدن جایی که می‌توانیم مفید باشیم خیلی سخت نیست. در شرایط نرمال همراهی در برگزاری مراسم خاکسپاری و ختم، پذیرایی از مهمان‌ها، رسیدگی به افراد آسیب‌پذیرتر مثل بچه‌ها و سالمندان، تمیز کردن خانه و حتی دستِ گرمی برای فشردن یا شانه‌ی امنی برای گریه کردن بودن از رایج‌ترین کمک‌هایی است که می‌توان عرضه کرد. در این روزها شرایط پیچیده‌تر است اما خریدن اینترنتی اقلام موردنیاز و برطرف کردن اینترنتی نیازها گزینه‌های خوبی برای کمک هستند. در بخش دوم همین مقاله مفصل‌تر به موضوع کمک‌ها می‌پردازیم.


نبایدهای مکالمه با فرد سوگ‌وار

چیزهایی هستند که تحت هیچ شرایطی نباید بگوییم، چیزهایی مثل:

  • حتما حکمتی توش بوده. با این حرف فقط عصبانیش می‌کنیم و اگر توی صورت‌مان به ما و حکمت‌مان بد و بیراه نگوید، قطعا در دلش خواهد گفت.
  • نیمه‌ی پر لیوان رو ببین یا باز خدا رو شکر که ... اینجا چیزی برای شکرگذاری و مثبت‌نگری وجود ندارد. در چشم‌های او یک فاجعه رخ داده، برای کمک به التیام دردش باید سعی کنیم دنیا را از چشم‌های او ببینیم. مسلما خودش می‌داند که چیزهایی هست که باید بابتشان شکرگزار و ممنون باشد ولی در این شرایط این چیزها کم‌ترین اهمیتی ندارند.
  • جاش از من و تو بهتره. اولا که ممکن است که فرد سوگوار به آن جای خوبی که در موردش حرف می‌زنیم اعتقادی نداشته باشد پس اعتقادات‌مان را برای خودمان نگه داریم. دوما در اکثر موارد ذهن آدم سوگوار روی نبودن فرد متوفی تمرکز می‌کند نه کجا بودنش.
  • اون دیگه رفته و برنمیگرده، تا کی میخوای تو این حالت بمونی؟ باید خودت رو جمع کنی و زندگی کنی. با هر بار هل دادن آدم سوگوار به جلو در واقع دارییم او را به عقب پرت می‌کنیم. در بسیاری از مواقع ذهن فرد سوگوار در مقابل بهتر شدن مقاومت می‌کند چون این کار را معادل فراموش کردن فرد متوفی می‌داند. سر پا شدن و ادامه دادن در عمل خیلی سخت‌تر از حرف زدن در موردش است. اجازه بدهیم فرایند سوگواری با ضرباهنگ خودش پیش برود.
  • جمله‌هایی امری با ساختار «تو باید فلان کار رو بکنی» جمله‌های امری و مستقیم قدرت کنترل زیادی دارند که فرد سوگوار معمولا حس خوبی نسبت به آن‌ها ندارد و به خاطر شرایط خاص احساسی معمولا واکنش خوبی چه در کلام و چه در عمل نسبت به آن‌ها بروز نمی‌دهد. به جای جملات مستقیم می‌توانیم از نسخه‌ی غیر امری آن‌ها مثل «در مورد انجام فلان کار فکر کردی؟» یا «شاید دلت بخواد فلان کار رو بکنی» استفاده کنیم.




فکر می‌کنم این مقدار محتوا برای بخش اول این مطلب کافی باشد. در قسمت دوم همین مطلب به موارد زیر خواهیم پرداخت.

  • کارهایی که باید کرد
  • همراهی به عنوان یک فرایند جاری
  • پیش‌گیری از افسرده شدن فرد سوگوار
  • مواظبت از کودک سوگوار


این مطلب، اولین تجربه‌ی من در همراهی با یک عزیز سوگوار و اولین نوشته‌ی من در ویرگول است. منطقی است که بتوانم در هر دو مورد چیزهایی یاد بگیرم پس خیلی ممنون خواهم شد که اگر در مورد نگارشم بازخوردی دارید یا از آن مهم‌تر اگر در مورد کمک و همراهی با فرد سوگوار تجربه‌ی موفقی دارید یا راهکاری بلدید که ممکن است به درد من یا دیگران بخورد همین پایین کامنتش کنید تا به قسمت دوم این مقاله اضافه شود.

کروناسوگواریحمایتتجربهتسکین
مدیر محصولم و از فهمیدن و ارتقا دادن لذت می‌برم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید