حتی اگر تمام چلچراغ هایم به زمین افتند و خرد شوند، حتی اگر مرا به زندان بیاندازند و وادارم کنند تا از پلکان چوبی چوبهی دار بالا بروم، همهی اینها ارزش آنرا دارد که فقط برای یک روز، برای یک ساعت، برای یک دقیقه بدانم نوکر نبودن به چه معناست.
به قول اقبال، لحظه ای که تشخیص بدهی چه چیزی در این جهان زیباست تو دیگر برده نیستی. ولی چطور؟
سال 2008 بود که رمان "ببر سفید" نوشتهی آراویند آدیگا نویسندهی 33 سالهی جوان و هندی تبار، برخلاف شانس ولی با اختلاف کافی برندهی بوکر شد و مدعیان اصلی آن سال مثل سباستین بری و آمیتاو گوش را کنار زد. رمانی شجاعانه و مدرن درباره جنبه تاریک و متفاوت داستان هند جدید. رمان ببرسفید در هند بسیار خوب عمل کرده است و نگاهی تیزبین و بدون پلک به واقعیت معجزهی اقتصادی هند دارد.
آدیگا در سال 1974 در چنای به دنیا آمد و تا حدودی در استرالیا بزرگ شد. او پس از تحصیل در دانشگاه های کلمبیا و آکسفورد، روزنامه نگار شد و برای مجله تایم و بسیاری از روزنامه های بریتانیایی نوشت. او هم اکنون در بمبئی زندگی میکند. او در جواب اینکه چطور توانسته چنین موقعیتی خلق کند در حالی که زیست شخصی خودش نبوده است گفت: فکر نمیکنم یک رماننویس فقط از تجربیات خودش بنویسد، بله، من فرزند یک دکتر هستم، بله، تحصیلات رسمی سختی داشتم اما چالش من به عنوان یک رمان نویس نوشتن درباره افرادی است که شبیه من نیستند.
آدیگا در این رمان از کتاب بچههای نیمهشب بسیار تاثیر گرفته است. این کتاب، رمانی نوشته سلمان رشدی، در سال ۱۹۸۱ است که نویسنده در این رمان به دوران گذار از استعمار انگلیس به استقلال هند میپردازد. آدیگا در واقع رنج دیگران را به زبان میآورد و داستان های بدشان را میدزدد تا جاه طلبی های ادبی خود را برآورده کند.
"ببر سفید" در ایران با ترجمه مژده دقیقی از نشر نیلوفر بیرون آمده و نشر روزگار نیز با ترجمهی ابولفضل رئوف آن را روانهی بازار کرده است.
قهرمان و راوی آن، بالرام حلوایی، یک مرد جوان بیسواد یا به عبارت بهتر کم سواد است که با دروغ گفتن، خیانت و با استفاده از هوش تیزش، صعود خود را به ارتفاعات پر هیاهوی تجارت بزرگ بنگلور انجام میدهد. بالرام اجازه نمیدهد کمبود آموزش او را در تاریکی نگه دارد. او در اوایل زندگی متوجه میشود که کارهای خوب معمولاً عواقب وحشتناکی دارند و احتمالا او را تا آخر زندگیاش در فقر و فرومایگی نگه دارد. بالرام علیرغم زندگی دشواری که در آن متولد شده است، در مدرسه عالی است. پتانسیل تحصیلی و یکپارچگی شخصی او را از همکلاسی هایش متمایز میکند، و او را مورد توجه یک بازرس مدرسه ای قرار میدهد که به او لقب "ببر سفید" را به نام نادرترین و باهوش ترین موجود جنگل میدهد.
بالرام رانندگی یاد میگیرد و وارد خانهی یکی از ثروتمندان میشود. او رقیب خود را با خبر چینی اینکه مسلمان است کنار میزند و جایگاهش را تثبیت میکند. بالرام به خوبی بر تملق و چاپلوسی که طبقات بالا از خدمتکاران خود انتظار دارند، تسلط پیدا میکند. در انتها با قتل اربابش و دزدیدن پولهای او موفق به فرار میشود و کار و کاسبی خودش را راه میاندازد. از طرفی با رشوه هویت خودش را به عنوان یک قاتل پاک میکند.
بالرام در ابتدا سعی میکند یک هندی خوب باشد، مراقب خانواده اش باشد، خدمتکار خوبی باشد، مشروب نخورد و به درگاه خدایانش دعا کند. اما آهسته آهسته فساد به داخل او نفوذ میکند و شما میتوانید ببینید که بالرام تحت تأثیر این دنیای جدید اطرافش قرار گرفته است و او به آرامی در این جهان فرو میرود.
قدرت "ببر سفید" در صدای معتبر و متقاعد کننده آن و روابط پیچیده قهرمان داستان و کسانی است که او را احاطه کرده اند. در روابط بین بالرام و خانواده اش، بین بالرام و سایر خدمتکاران، و از همه دوگانه تر، بین بالرام و اربابش، کینه و احترام، یأس و ترحم وجود دارد.
بالرام داستان زندگی خود را در نامهای به ون جیابائو، نخستوزیر چین، با هدف آموزش کارآفرینی در هند بازگو میکند.
فیلم رامین بحرانی در سال 2021 میلادی از روی این رمان یکی از موفق ترین اقتباس های ادبی سال های اخیر است.
رامین بحرانی کارگردان و فیلمنامهنویس ایرانی-آمریکایی است. فیلمهای او مورد توجه منتقدان و صاحبنظران در جشنواره مختلف قرار گرفته است و از سینماگران مطرح و مستقل سینمای آمریکا محسوب میشود. او با فیلم "ببر سفید" نامزدی بهترین فیلمنامه اقتباسی نود و سومین دوره جوایز اسکار را به دست آورد که در رقابت با فیلم پدر کریستوفر همپتون از گرفتن جایزه محروم ماند.
بالرام در جایی از فیلم میگوید: آدمهای ثروتمند با فرصتها به دنیا میآیند تا هدرشان بدهند ولی انسان های فقیر اگر خوش شانس باشند فقط یک فرصت خواهند داشت. از همینجاست که بالرام سعی میکند تنها فرصتی که به ذهنش آمده را از دست ندهد حتی به قیمت قتل اربابش. و این فیلم روایت بالرام برای استفاده از تک موقعیت زندگی اش است.
فیلم به خوبی به سنت هندی فیلم سازی به معنای درست آن در نوع روایت پایبند است. میزانسن های روزمره و بدون طمطراق به خوبی جواب داده اند و دوربین ادای هالیوود را درنمیاورد. انتخاب بازیگر نقش اول با تیزهوشی صورت گرفته است و بازیگر جوان این نقش نیز به خوبی از عهدهی آن برآمده است.
در جایی از فیلم، رئیس بالرام به او میگوید: «کاش من یک زندگی ساده مثل تو داشتم.» این درحالی است که بالرام به هیچ وجه در وضعیت خودش راضی نیست. این یک قاعدهی کلی است که انگار هر کسی موقعیتی را که خودش قرار گرفته دوست ندارد و به دیگران حسادت میکند. با نگاهی به این فیلم میشود یک جواب کلی به این ذهنیت داد. به این صورت که هر کسی در هر مکان، موقعیت و طبقهی اجتماعی که باشد وقتی از آن لذت میبرد و دوستش دارد و بهترین استفاده را از آن میکند کسانی که بیرون از این فضا و موقعیت هستند، چه در سطحی بهتر و چه در سطحی نازلتر، دوست دارند به جای آن شخص باشند. دقیقاً همان کاری که بالرام انجام داد و اربابش این جمله را به زبان آورد. هر چند بعضی از این جملات قصار در فیلم گل درشت هستند و از فیلم بیرون میزنند ولی کار خود را به خوبی در فیلم انجام میدهند.
بالرام در جایی متوجه میشود که رفتاری غیر متمدانه دارد و بعضی از کارهایش بسیار بدوی است. بعد از اینکه چند بار تذکر میگیرد به خودش میآید و با خودش میگوید: «چرا پدرم به من هیچ وقت یاد نداد که کشالهی رانم را جلوی بقیه نخارانم. چرا کسی به من یاد نداد که همیشه مسواک بزنم.» سپس رویهی زندگیاش را عوض میکند و به سر و وضعش رسیدگی میکند. و این قضیه، شروعی است برای کاری که قرار است در طول قصهی زندگی اش (به قول خودش سرگذشت یک هندی خام) انجام دهد و تبدیل به یک کارآفرین پولدار شود.
همین جاست که مخاطب به این نتیجه میرسد که ای کاش بالرام زندگی حیوانی خودش را داشت ولی در دام این به اصطلاح تمدن نمیافتاد. هر چند ما با دیدن این فیلم مخالف ظلم و زیر ستم بودن میشویم ولی ترجیح میدهیم که بالرام همانطور با خودش صادق باشد و با بدنش احساس غریبگی نکند تا این که بخواهد در دام شهر نشینی، فرهنگ و آداب من درآوردی بیافتد و بکارت طبیعی خودش را از دست بدهد و زندگیاش تبدیل شود به یک از خودبیگانگی همیشگی. بدون اینکه به اندازهی کافی عناصر این زیست را مال خود بکند.
***