بودن در عصر پیچیدگی و ابهام، جدا از اینکه یه عنوان خوب برا یه پست بلاگه، عنوان کتابی ۱۳۰ صفحهای و بسیار خوش خوانه از جنیفر گاروی برگر هستش.
زیر عنوان کتاب «هنر رهایی از تله های ذهنی برای مدیر بودن در جهان مدرن» هست که بر خلاف بقیه کتاب های مدیریتی که سعی میکنن بگن برای مدیر شدن چکار کنیم، میگه چه مانعها و تلههایی برای مدیر شدن وجود داره که با آگاه شدن ازش میتونیم مدیر بهتری بشیم.
وقتی مدیر میشیم یه خرده از جزییات ماجراها فاصله میگیریم و همین باعث میشه جریانات مختلف رو به یه سری داستان ساده محدود کنیم. مثلا فلانی امروز حالش گرفته ست پس احتمالا از فیدبکی که من بهش دادم ناراحته.
کتاب میگه «ما گذشته رو به آینده تعمیم میدیم و جاهای خالی رو پر میکنیم تا کل تصویر معقول به نظر بیاد» و «شخصیتهای سادهای خلق میکنیم و دادههایی رو انتخاب میکنیم که از باورهای ما پشتیبانی کنن»
اینکه از هر روایت سه تا داستان مختلف داشته باشیم: داستانی از نگاه خودمون، نگاه طرف مقابل و نگاه شخص ثالث و یه فرد بیرونی.
توی کانسش هم بود.
اینکه فک کنیم حرف و کار ما همیشه درسته باعث میشه نتونیم یاد بگیریم و اصلا همین گارد باعث میشه داده هایی که بهمون نشون میده داریم اشتباه میکنیم رو نبینیم.
«احساس ما از بر حق بودن نحوه رفتار ما با دیگران رو تغییر میده»
توی کتاب کانسش راههای بیشتری میگه اما کتاب «گوش دادن برای یادگیری» رو پیشنهاد میده.
ما فکر میکنیم که موافق بودن فضلیت اخلاقیست (بنده با سابقه سالها مخالفت میتونم روی این مورد صحه بذارم) و باور داریم زمانی که با تصمیمی مخالف هستیم، تسلیم شدن و کوتاه اومدن درست ترین کار ممکنه.
پس نظرات مخالفمون رو بیان نمیکنیم یا پذیرای نظرات مخالف نیستیم در نتیجه فرصت یادگیری و ایدههای خوب رو از دست میدیم.
برای عمیق شدن رابطهها، توسعه و رشد راهحلها مخالفت کنیم و پذیرای مخالفان باشیم.
نکته اینجاست که ما فکر میکنیم برای موفقیت، درست بودن و حتی شاد بودن لازمه که کنترل کنیم.
در واقع راه حل مدیریت رو خیلی وقتها کنترل کردن میبینیم اما احتمالا نمیشه چیزهای بزرگ رو کنترل کرد پس مجبور میشیم چیزهای کوچیک زیادی رو کنترل کنیم که میشه میکرومنیج.
در صورتی که تلاش برای کنترل کردن، تأثیرگذاری و نفوذ رو از بین میبره. مدیریت همون جور که تو کتاب قانون بی قانونی میگه باید از طریق زمینهسازی باشه و نه کنترل.
آزمایش کردن در مرزها
جای اینکه ما سعی در کنترل صد در صدی داشته باشیم، حواسمون باشه چیزی از مرزها و خط قرمزها خارج نشه و بقیه کارا رو با توانمندتر کردن بقیه پیش ببریم.
اینکه مانع پیشرفت خودمون باشیم عجیبه ولی خب واقعیت اینکه هست.
خیلی جاها تلاش برای ثابت کردن خودمون مانع میشه، خیلی جاها تلاش برای محافظت از خودمون مانع میشه و خیلی جاها حتی تلاش برای پیشرفت کردنمون هم مانع این میشه که ما مدیر خوبی باشیم.
به نظر خودم بزرگترین تله برای خودمون، خودمون هستیم که جز خودمون کسی نمیتونه کمکمون کنه. باید به خودمون گوش بدیم، از دیگران فیدبک بخوایم سعی در بهتر شدن خودمون و حتی تغییر خودمون داشته باشیم.
برای جمعبندی میتونم بگم که کتاب خیلی مختصر و مفید حرفش رو زده و اتفاقا هم خیلی کاربردی و قابل اجرا.
پیشنهاد میکنم اگر در حال مدیر شدن هستین یا مدیر شدین و دارین گیج میزنین این کتاب رو بخونین.
کتاب رو میتونین از سایت ایران کتاب تهیه کنین.