[مهدیس]
[مهدیس]
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

جای خالی یک رنج سی ساله


.

از میان عکس‌هایی که بابا می‌گیرد؛که تعدادشان زیاد نیست،این عکس برایم از همه عزیزتر است.یادم نیست چه روزی بود فقط می‌دانم چندسال از ثبت این عکس گذشته،بابا این کتاب را دیده بود و یاد من در خاطرش افتاد،یاد اینکه گفته بودم: "من با اولین حقوقم یک جلد شاهنامه می‌خرم"

.

نه نه این را نگفتم!

به من حق بدهید، از ثبت این عکس حداقل چهار سال می‌گذرد،تقصیر زمان است که خاطره را تحریف می‌کند نه من.

.

اصلش این بود:

از پدر و مادرم قول گرفته بودم به شرط قبولی در امتحان ورودی دانشگاه و به یُمْن این اتفاق مبارک و خجسته برایم یک جلد شاهنامه بخرند.


قول دادند که به عهدشان وفا می‌کنند و آن‌چنان دلم را قُرص کردند که ترسیدم نکند این دل محکمی از ایمان به شکست من در آزمون باشد تا شوق قبولی!تصورش هم غم‌انگیز بود.

خیلی به این خیال فرصت دامن زدن ندادم،مهم این بود که من زنبیلم را گذاشته بودم.


یک روز مامان گوشی به دست سراغم آمد،عکس را نشانم داد و گفت که بابا پرسیده:" همین را می‌خواهی؟"

.

هنوز به امتحان خیلی مانده بود،هنوز خیلی تا موفق شدن فاصله بود،هنوز خیلی مانده بود که زیبایی آن لحظه و آن عکس را درک کنم،که زبانِ عشق بابا را بلد باشم،که غصه‌ام نگیرد اگر کلام زیادی بین ما جاری نیست،که بعضی محبت‌ها چقدر ساده‌اند،که گاهی "کلام" پرده‌ای می‌شود میان دونفر تا از پشت نقاب همدیگر را دوست داشته باشند،که من( و شاید گونه‌ی انسان) چه قدر نیازمند توجه،توجه و توجه است.


آن لحظه را دوست داشتم و دلم می‌خواست تا ابد در قلب و ذهنم ثبتش کنم( همانطور هم شد) فقط نمی دانستم و نمی توانستم چطور بگویم" نه این نیست". بعد از کمی کلنجار بالاخره گفتم و کتاب را نگرفتیم.

.


تا چند وقت هوای شاهنامه خریدن از سر بابا افتاد،بعد هم که نتیجه‌ی آزمون مقبول واقع نشد،این هوا از سر من هم افتاد و شکست،تا امروز که اتفاقی این عکس را دیدم و یاد آن لحظه افتادم.

.

فکر کردم مهم نیست اگر جای خالی یک رنج سی ساله میان کتاب‌هایم خالی است،به هرحال من هم یک طرف این قول بودم(طرف مهم آن)،باید در شأن این قول عمل می‌کردم یا به اندازه‌ی عمل‌م قول می‌گرفتم(یک جورایی معادلِ برداشتن همان لقمه‌ی بزرگ).

به هرحال من زنیبل‌م را نگه داشتم،زندگی از آزمون خالی نیست و دل از آرزوی شاهنامه :))

.

پی‌نوشت:

و چون انسان موجودی است حسرت‌زی:


کاش می‌توانستم حرفم را پس بگیرم،البته "این" را الان می‌خواهم،آن موقع "شاهنامه با تصحیح جلال خالقی مطلق" را می‌خواستم‌.

.

#روزنگاری

شاهنامهخاطره
همه هیچ
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید