مهدیس کیوان‌فر
مهدیس کیوان‌فر
خواندن ۴ دقیقه·۲ سال پیش

ساکن پلاک «مادر»

همه چیز از آسمان آغاز شد. خبر پایان همسایگی فرشته ها و آغاز سفرنامه مصاحبت با سنگ های سخت. گذشت از سودای پاک برای سیمای خاک... نمی شود؛نمیتوان؛ مگر بوسیله بارش محکم تمنا در باغچه قلب به هنگام روییدن عشق. دلیلش کسی است؛ دلیل زیر پا گذاردن جاده خواهش برای رسیدن به کلبه آرامش. آری، دلیلش کسی در انتهای خیابان شگفتی است؛ بالاتر از میدان خلقت؛ ساکن پلاک مادر...

مادرم، تو در غبار کهکشان سرنوشت به ستاره ی بی نظیری می مانستی که جاذبه اش تا آسمان را در بر گرفت. از آن هنگام که بهار نوازش دستانت در دشت چشمانم روشنایی می ریخت، پی بردم که تو نیز فرشته ی بی بالی هستی که در آغوش گرمت، بهشت را جای داده ای و در نقاشی ماهرانه لبخندت، ترانه عشق را نهان نموده ای. آری تو اولین کسی هستی که در نخستین هنگامه دیدار و پرهیز، نگاه تشنه ام در جستویش بود...

اما مادر، تو چگونه می توانی قله های محبت را فتح کنی در حالیکه تنها سلاحت، یعنی دلسوزی را در قاب نگاه پنهان کرده ای؟ چگونه می توانی در بلورهای گرانمایه خستگی، دریای وسیع ایثار را به تصویر کشی؟ به راستی که خداوند در جامه رگ های تو، معجزه ی مهر را به تپیدن در آورده است.

معجزه ی تو سبب شد تا چهارده فصل زندگی من به قلم گوارای آفتاب خاطره شود. اما من فراموش نخواهم کرد؛ تیک تاک لحظه هایی را که بر دیوار نبضم می کوفت وقتی که با حریر آغوشت پذیرایم بودی. فراموش نخواهم کرد؛ زمان هایی که من از سختی هایم می گفتم و تو چایم را بینهایت بار عوض میکردی؛ آری، من داستان خویش می گفتم و چایم اندک اندک سرد می شد اما دلم گرم به گرمای چای تو. من تا آخرین پرتو خورشید، فراموش نخواهم کرد..هرگز... هرگز...

لیکن در عجبم که تو با این چهر نورانی، چگونه می توانی داشمندان را به علم کافر کنی؟ اصلا می دانی چه بر سر قانون توارث می آید وقتی چروک صورتت را از بالیدن من به ارث می بری؟ راستی، پایستگی کجا بود آن روزهایی که با شهد بوسه های تو در تار و پود جانم، انرژی می تراوید و جرم اندوه نابود می گشت؟

در برابر تو، شاعران نیز خموشی پیشه کرده اند؛ از آن روز که در شب شعر چشمانت، صد غزل حافظ می سود و در پرنیان گرم گفتارت یک سعدی سخن یافت می شد. بی شک تمام ادیبان میدانند که اگر آهنگ لالایی تو در واژه ها می گنجید، جز خاکستر از دفتر چیزی نمی ماند. حتی واژه ها نیز اعتراف میکنند که تو شاعره ی بی همتایی هستی که شعرت خدای شعرهاست و چه شعری زیباتر از مهر مادر؟

آه ای مادر، ای پرواز مهر در آبی بلند آسمان ها؛ مادر ای آشیان گرم آرامش در کرانه ی آفتاب ها؛ بیا و بشنو که کودکت از عجز خود در سرودن شعر تو به ستوه آمده است... بیا و با من بگو که چگونه می توان تو را توصیف کرد در حالیکه نامت هم نشین نام خداوند است و روح بلندت شب هنگام در کوچه ی بی نهایت عشق بر روی رهگذارن خسته پتو می اندازد؟ مادر، بیا و مثل همیشه در پرده های مبهم خیالم، آرامش بریز که از بهاری که تو به وجودم آوردی، به جنون آمده است.

بگو مادر، اینبار تو از رنج مراقبت من بگو... اینبار تو از آرزوهای گمشده ات نغمه بخوان... از بهترین روزهایت بخوان که نثار بالیدن من شد... از اشک هایت یاد کن که صرف خندیدن من شد... بگو مادر، بگو تا اینبار غنچه های مهر تو در سنگسار دلم شکوفا شوند که این دل سالهاست که جز عطر بهشتی تو به مشامش نرسیده است.

آری، این بهتر است؛ بگذار این بار من همای بوسه را رهسپار دستانت کنم که این بهتر است... بازهم نسیم لطیف دعایت را پشتیبانم کن که از هوای بهشت هم ملایم تر است... دستم را بگیر و باز پیامبر معجزه باش که نوازش دستان تو از انگشتر سلیمان نیز شگفت تر است... مادر، لحظه ای دست از فداکاری بردار و بنشین و بگذار که تصویر تو را بر بوم چشمانم نقش کنم؛ اینبار را ریا کن و بگذار نقاشان، طراحی عشق را از چهر تو بیاموزند که مهر رخ تو بخدا زیبا ترین تصویر دنیاست...

تاج از فرق فلک برداشتن

جاودان آن تاج بر سرداشتن

در بهشت آرزو ره یافتن

هر نفس شهدی به ساغر داشتن

روز در انواع نعمت ها و ناز

شب بتی چون ماه در بر داشتن

صبح از بام جهان چون آفتاب

روی گیتی را منور داشتن

شامگه چون ماه رویا آفرین

ناز بر افلاک اختر داشتن

چون صبا در مزرع سبز فلک

بال در بال کبوتر داشتن

حشمت و جاه سلیمانی یافتن

شوکت و فر سکندر داشتن

تا ابد در اوج قدرت زیستن

ملک هستی را مسخر داشتن

برتو ارزانی که ما را خوش تر است

لذت یک لحظه "مادر" داشتن ! (فریدون مشیری)



انتشار این مطلب با ذکر منبع بلامانع است.
مادرروز مادرفرشتهزندگی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید