مهدی تیزابی مشهدی
مهدی تیزابی مشهدی
خواندن ۳ دقیقه·۳ سال پیش

پدر پنداری


"مردان جوان به همان اندازه که محتاج آب هستند، نیازمند پدر یا راهبر نیز هستند. شماری از مردان امروز در فراق راهبر یا پدر مسئول؛ راه افراط در مال اندوزی را انتخاب می‌کنند یا در راه معنویات غرق می‌شوند"

ازکتاب "مردِ مرد" رابرت بلای

هر یک از ما شباهت‌های زیادی به پدرانمان داریم. چه بخواهیم چه نخواهیم.به هرحال "دی ان ای" کار خودش را می‌کند و ربطی به انتخاب ما ندارد. من از این ویژگی بیشترین استفاده را می‌برم و می‌گویم چرا از خصلت های خوب پدرم که درمن نهادینه شده استفاده نکنم؟

اجازه دهم آن زنجیره ژنتیکیِ دست‌نخورده کار خودش را بکند و من به فکر قسمت‌های دیگر وجودم باشم که ترسیم نقشه آن به دست من صورت می گیرد.

پدرم اولین تعمیرچی رادیو نفتی در مشهد بود. اگرچه پنج کلاس سواد بیشتر نداشت ولی یادگیرنده خوبی بود و جسارت یادگرفتن مهارت‌های نو را داشت. قالی بافی، رانندگی، ساختمان سازی، راه‌سازی، پل‌سازی، سیم‌کشی ساختمان، تابلوسازی و در نهایت معرق‌کاری.

عجیب‌تر زمانی است که او پیرو ناتوان شده بود و از من که به‌تازگی مشغول بازرگانی خارجی شده بودم می‌خواست که کاری برایش دست و پا کنم تا بیکار نباشد! تلاش او انتها نداشت. هر شهری از استان خراسان می‌رفتیم، با دست اشاره به ساختمانی، پلی یا جاده‌ای می‌کرد که در ساختنش دخیل بوده است. بیشتر شهرهای کشور را دیده بود و تجربه‌اش عمیق‌تر از آن چیزی بود که به نظر می‌رسید.

کشف تازه من در مورد پدرم یک فوبیای جدید و ناشناخته بود. او از پلیس، سرباز و کار نظامی ترس داشت. به همین خاطر از سربازی فرار کرده بود. اگر با این ترسش مواجه می‌شد مطمئنم بهترین فرد برای کارهای اکتشافی و نظامی بود.

تمامی این خصلت‌های خوب او نقطه کوری داشت که برای من از کودکی ترس بزرگی بود. اینکه با همه تنوع شغلی‌اش ، به وضع مالی‌اش بها نمی‌داد. لذت از تنوع کار، او را سیراب می‌کرد و اینکه خانواده‌اش در مضیقه هستند بر سرعت و تنوع در کارش تاثیر نمی‌گذاشت. پدرم در محاسبات مالی ضعیف بود. این ضعف او باعث شد تا در دروس مالی دانشکده قدرتمند ظاهر شوم. حس کارآمدی در محاسبات مالی برایم قطب‌نمایی بود که جهت کارهایم را روشن می‌ساخت. حسابداری صنعتی از درس‌های غیر دوست‌داشتنی‌ام بود، ولی خودم را ملزم می‌کردم تا حد امکان یاد بگیرم و هر ترم که واحد مالی داشتم برای خودم فریضه‌ای می‌ساختم تا مثل پدرم نشوم.


اما در مواجهه با هر کار سختی " نه" نمی‌گویم، چون او "نه" نمی‌گفت. مثل پدرم عاشق کویر، کوه و دریا هستم. ماجراجویی سفر مرا تا بدانجا کشاند که برای اولین بار بدون آنکه زبان انگلیسی را کامل بدانم، تنهایی به کشور امارات سفر کردم و برای حضور در نمایشگاه تخصصی، حضوری فعال داشتم. مثل پدرم که خیابان‌های کرمان را پس از یک‌بار رفتن به خوبی می‌شناخت و آدرس می‌داد، خیابان‌های گوانجو چین را به سرعت پیش می‌رفتم تا تولیدکننده سی دی را که قبلاً از اینترنت جستجو کرده بودم بیابم.

خصلت‌های خوب او در "دی ان ای" من ضبط شده‌اند و به من اجازه می‌دهند خیلی از کارهایی که برای دیگران سخت است برای من راحت باشد. حیف نیست این خصلت‌ها را بیرون بریزم و ازنو خانه‌ای بسازم؟ بهتر نیست با خصلت‌های خوب پدرم خو بگیرم و هر بار که کاری را به راحتی انجام می‌دهم به روح او درود بفرستم؟

او در "دی ان ای" من خانه کرده است و من به این موضوع "پدرپنداری" می‌گویم.

پدرپنداری مثبتی که راه را برایم هموار کرده است. استقامت در کارهای سخت را به صبوری او یاد گرفتم و "کار نشد ندارد" که مختص او بود، اکنون ورد زبان من شده است. اگر او محاسبات مالی را یاد نگرفت، من در دانشگاه آموختم. اگر او تمایلی به رتق و فتق مالی نداشت، شاید نتوانسته بود این خصلت بد پدربزرگم را برطرف کند ولی من که می‌توانم این چالش‌ها را با اندیشه خودم پر کنم و فرزند خوبی برای او باشم تا از آن دنیا برایم درود بفرستد و بگوید: "خداخیرت دهد بابا؛ تو حاصل عمر من هستی"

پدرکارآفرینیکسب و کار
منتور کسب و کار / متخصص چاپ لارج فرمت http://www.printcity24.com/
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید