همه شهر دریاست و ساختمانها جزایر شهرند. از بالای ساختمان شیرجه میزنی به دریا. آفتاب میتابد و آب گرم است و زلال و رنگی کمرنگ و پرانرژی دارد.

میروی تا طبقه بالا و آب را میبینی. شلوارت را کمی بالا زدهای و پایت را از لبه بالای ساختمان آویزان میکنی. موجهای آب پایت را قلقلک میدهند. آفتاب از بالا و آب گرم از پایین قلقلکت میدهند. کمی در این حال میمانی و شیرجه میزنی به دریا. خودت را رها میکنی در دریای مواج و در زیر آب ساختمانهای شهر را میبینی. برخی از ساختمانها کاملا زیر آب هستند و برخیشان جزایر دریای تهران هستند. از سیدخندان شیرجه زدی و شنا میکنی. به جای اتوبان صیاد که کاملا زیر آب رفته، میتوانی از هرجا که دوست داری بروی. میتوانی در جزایر استراحت کنی یا بروی حتی زیر آب و وارد یک واحد شوی. آدمها در این دنیا زیر آب هم میتوانند زندگی کنند. بعضی شرکتهای تکنولوژیک در زیر آب فضایی ایجاد کردند که خشک است و آب درونش نیست. خانهها هم به همین شکل هستند. ورزش رایج اینجا به جای فوتبال، واتربال است با توپ سنگین که چگالیاش بیشتر از آب است. البته واترپلو هم محبوب است و واتربال در عمق آب و واترپلو در سطح برگزار میشود. واتربال با پا و واترپلو با دست بازی میشود. اخیرا توپهای واترپلویی آمده که یک دکمه رویشان دارد و با زدن دکمه وزن و چگالی توپ تغییر میکند. در مسیرت یک زمین واترپلو میبینی پس از زیر آن رد میشوی تا مزاحم بازیشان نشوی. جلوتر شنا میکنی و جت اسکیها و قایقها جلوی پایت ترمز میکنند و میگویند که ۱ مسافر میخواهند. اما تو میخواهی آرام آرام شناکنان بروی تا مقصد. هرچند ۲ ساعتی طول بکشد. شنا شنا شنا میکنی. گاهی هم میروی زیر آب تا آبششت حال بیاید. در میانه راه شارژ گوشیات کم میشود اما جای نگرانی نیست. چون میروی زیر آب و با فشار آب گوشی شروع به شارژ شدن میکند. هرجا که میخواهی میروی به پایینترین نقاط تهران تا بالای یک برج مرتفع. غوطه میخوری و میگذاری تا آب با امواج لطیفش صورتت را پر کند. دوباره میروی روی بلندی یک جزیره دیگر و شیرجه میزنی از بالا پشت بام به درون آب. بعد میروی پایین و مسابقهای را تماشا میکنی. مسابقه دوی زیر آب. ورزشکاران در این مسابقه مجازند شنا کنند، یک وزنه به پایشان بزنند که بهتر به زمین بچسبند و بهتر بدوند یا اینکه زیرآبی بروند. مسابقه ۱۰۰۰ متر دوی آبی را میبینی و آرام آرام بالا میروی. تشنه شدی و کمی از آب دریا را داخل آبتصفیهکنت میریزی تا چنددقیقه دیگر آب تمیز بنوشی. میروی بالا و روی بام یک ساختمان، شن میبینی. بام را به صورت ساحلی درست کردهاند. میروی و دراز میکشی. آخیش! احساس شنهای داغ زیر بدنت. بعد روی شنها میغلتی و بالاخره آرام میگیری. کمی بیشتر میغلتی تا دوباره به آب بیف.... شلپ! یک مغازه را در بالای آب به صورت شناور میبینی. مغازه فروش تجهیزات ورزشی آبی. یک تخته موج سواری میخری تا از موجهایی که از شمال به جنوب تهران میروند سواری بگیری. تخته را میخری و به آب میاندازی. به سختی روی تخته قرار میگیری. بعد از چندبار سر خوردن و افتادن. وقتی روی تخته میایستی احساس میکنی تمام عمرت هدر رفته از اینکه موجسواری نکردهای و از بزرگترین نعمت این خطه آبی از کره زمین خودت را محروم کردهای. اما این بار هیچ ترسی نداری و زانوانت را کمی خم میکنی تا تعادلت بهتر شود و ارابهران موجها باشی. سرعتش از شناکردن بیشتر است و لذتش فراوانتر. بعد از سوار شدن به چندین موج و طی کردن یک کیلومتر مسافت، بالای خیابان شریعتی هستی. دیگر خسته شدهای و روی تخته دراز میکشی. موجها بدنت را لمس میکنند و تخته تو را پیش میبرد. آرام آرام چشمانت سنگین میشود و به خواب میروی. تخته تو را میبرد و به مقصد میرساند. تو حالا بالای خیابان انقلاب هستی. بالای پل چوبی که به سختی و با میخ و چسب روی زمین بند شده. میروی از بالای بام خانه کلید میاندازی و وارد راهپله میشوی و به خانهتان در طبقه همکف میروی.
