در فرهنگ ما، انجامدادن یک سری کارهای روتین برای رسیدن به سعادت توصیه میشود. به طور مثال بیمه بودن، شغل کارمندی داشتن، تحصیلات دانشگاهی، مدرک دانشگاه دولتی، به موقع ازدواج کردن و سایر کارهایی که میشود به این لیست اضافهشان کرد. در این روشهای ثابتِ کسب سعادت، ملاکهای ثابتی برای پیشرفت هر فرد در نظر گرفته میشود. یعنی چندان توجهی به استعداد یا علاقه فرد نمیشود. مثلا سبکی که آموزش و پرورش پی گرفته تقریبا چنین سبکی است و عملا یک رویه ثابت برای همه دانشآموزان در نظر گرفته میشود. این رویه ثابت چه در آموزش و پرورش و چه در سازمانهای دیگر، باعث تباه شدن افرادی میشود که با آن رویه مشخص تحصیلی، شغلی یا … نمیتوانند همراه باشند. چه به علت علاقه و چه به علت استعدادهای متفاوت. البته بنده بیشتر علاقه را مؤثر میدانم. چرا که بدون استعداد و با صرف علاقه میشود در یک زمینه رشد کرد اما با داشتن استعداد و نداشتن علاقه، از مراحل ابتدایی یک حرفه جلوتر نمیشود رفت. در واقع استعداد تا یک مرحلهای پاسخگوی نیازهاست.
با این مقدمه میخواهم به این اشاره کنم که به جای پیشرفتمحور بودن، بهتر است علاقهمحور جلو برویم. اگر بخواهم در ابتدای بحث، نتیجه اصلی را بگویم؛ علاقه محور بودن، در دل خودش پیشرفت را به وجود میآورد. به این معنی که اگر دنبال رشد و پیشرفت فردی یا اجتماعی در زمینهای هستیم به جای اینکه دنبال پیشرفت باشیم بهتر است اجازه بدهیم تا افراد علاقهشان را بشناسند و فعالیتشان را بر حسب علاقهشان انجام بدهند. اگر فردی صرفا به جهت رشد و بالارفتن منزلت اجتماعی یا سایر اهداف، دنبال انجام فعالیتی باشد و آن فعالیت را بدون علاقه یا به صرف رسیدن به هدف انجام بدهد، نهایتا به آن هدف خواهد رسید اما قلبش از انجام آن کار راضی نخواهد بود. نکته دیگری که این سبک به آن دچار میشود این است که به محض رسیدن به هدف، فرد از انجام فعالیت دست میکشد. بعد از رسیدن به هدف در آن فضا ماجراجویی نخواهد داشت. چرا که اساسا اینکه فرد خودش را در فعالیت گم کند، در آن غرق شود، زمان را از دست بدهد و از کاینات غافل شود، نیازمند این است که فعالیت کاملا مورد علاقه فرد باشد و توجه او را کاملا به خود جلب کند. حال در چنین حالتی میتوان انتظار اکتشاف، اختراع و خلاقیت داشت. در این فضا میشود دنبال نوآوری و یافتههای جدید بود.
برای فرد علاقمند، هدف اختراع، اکتشاف یا نوآوری نیست. او به خودِ کار علاقمند است. او به مسیر پیموده شده علاقمند است و در این مسیر هدف برایش کمرنگ است. در صورتی که فرد هدفمحور دنبال یک هدف خاص است. بعید است بدون آن هدف خاص اصلا این فعالیت را انجام بدهد. بنابراین پس از رسیدن به آن هدف، ماجرا تمام میشود و فعالیت را رها میکند. چرا که اصلا مسیر برایش مهم نبوده و صرف رسیدن به مقصد را میخواسته.
اگر بخواهم در این راستا مثال بزنم،به نظرم مثال لینوس توروالدز که برای تفریح هسته لینوکس را توسعه داده، مثال خوبی باشد. او در کتاب «فقط برای تفریح» این موضوع را بیان میکند که جوان بوده و شروع کرده به این کار بزرگ. کارش را اپنسورس کرده تا برنامهنویسان دیگر هم به توسعه محصول کمک کنند. مثال دیگر اینشتین است که بازرس اداره ثبت اختراعات بود و در همان حین مقالاتی را نوشت که توجه جهان علم را به خود جلب کرد. انگار او هم فقط برای تفریح و بازی آن ۴ مقاله معروف را در ۲۶ سالگی و زمان کارمندیاش منتشر کرد.

در این نوشتار سعی کردم روش انجام کارهای بزرگ را توضیح دهم. اگر دنبال این هستید که فعالیت مفید و بزرگی را انجام بدهید، توجه کنید که خواست انجام یک کار بزرگ لزوما به یک نتیجه درخشان منجر نمیشود. بهتر است دنبال چیزی که دوست داریم برویم تا به آن کار و هدف بزرگی که دوست داریم هم بتوانیم برسیم. همچنین بر اساس این نوشته، آرزوهای بزرگی که مسیر رسیدن به آنها برایمان لذتبخش نیست، احتمالا آرزوهای مناسبی برای ما نیستند. پس امیدوارم مشغول تفریح باشید و خیلی انسان هدفداری در زندگی نباشید!