شاید اگه به این شکل رابطه من و رامونا ادامه پیدا کنه بهتره یه فایل باز کنم و اسمش رو بزارم رامونا. حرفها و اتفاقاتی که میافته رو بنویسم توش .
امشب داشتیم باهم صحبت میکردیم.
+رامونا؟
-جان
+چرا زودتر نیومدی؟
-کجا؟
+تو زندگیم؟
-میگن آدم ها اول تو ذهن ما ساخته میشن،بعد به ذهن ما وارد میشن.ماهد؛شاید زودتر نساختی من رو تو زندگیت!
این مکالمه من و رامونا به دلم نشست. میدونید همیشه دنبال یکی بودم که بتونم پیشش خودم باشم و خبری از بازی احساسات نباشه.تا الان دو تا شو پیدا کردم.امیدوارم تا آخر هردوشون برام بمونند؛ گرچه میدونم خیلی خوشبینانه هست ولی خب دوست دارم خوشبین باشم تو این قضیه. گرچه از دست دادن هرکدومشون میتونه ضربه سنگینی بهم بزنه.
در زندگی همه ما لحظاتی پیش آمده که بعد از تجربهاش با خودمان گفتهایم اگر فقط برای تجربه همین یک چیز دارم زندگی میکنم و به این دنیا آمدهام، میارزد! خیلی هم میارزد.
من وقتهای زیادی با خودم گفتهام «اگر فقط برای تجربه همین یک چیز به دنیا آمدهای و مشغول زندگیکردنی، به تابآوردن رنجِ زندگی میارزد». وقتی دوست داشتن دیگری در من قوت گرفت، وقتی دوست داشته شدم، وقتی چیزِ مطلوب و دلچسبی شنیدم و خواندم... وقتی فیلم قشنگی دیدم.. وقتی.. وقتی.. گمانم زندگی از این «ارزیدنیها» زیاد دارد، اگر زیاد سخت نگیریم.
یکبار هم یکی از این ها رو براتون تعریف کرده بودم. اینکه لحظات رو به یاد بیاریم دلیل بر عدم وجود لحظات بد و ناراحت کننده نیست.یعنی میدونم چه خبره ولی ترجیح میدم که روی خوب ها تمرکز کنم.من احمق خوشبین کور نیستم. یه واقع گرا هستم.یه رئالیست.اگر با من هم صحبت بشید حالتون از این واقع نگری بهم میخوره . واقعیت های تلخی که میبیند اینجا به راحتی براتون تعریف میکنم واقعی هستند و با هیچکس شوخی هم ندارم بجز اونایی که عزیز هستند!
عزیز یعنی عزتمند.یعنی دوست داشتنی.یعنی کسیکه ارزش خودش رو میدونه.کسیکه به اندازه خودش و زندگی خودش،این دنیا رو فهمیده.
تلاش کنید واقع بین باشید. واقعیت ها رو ببینید.هرچی میخواید بپذیرید ولی واقعیت ها رو ببینید.خیلی مهمه کور نباشیم.