یکی از نخستین بارهایی که به خارج از کشور رفته بودم، در وین، پیرمردی از من پرسید:
بزرگترین رویای تو چیست؟ گفتم: «معلمی و نویسندگی». اما به دلیل شرایط اقتصادی حاکم بر کشورم، شغل بازرگانی را برگزیده ام.
پرسید: رویاهایت را چند فروختی؟
گفتم: مگر رویا فروختنی است؟
گفت: تو رویاهایت را به سازمانی که تو را استخدام کرده فروخته ای. اگر ماهی ٣٠٠ دلار حقوق بگیری یعنی سالی ٣۶٠٠ دلار و طی ٣٠ سال حدود ١١٠ هزار دلار.
تو بزرگترین رویای زندگیت را ١١٠ هزار دلار فروختی!
و من شرمسار از خودم، ساعت ها به آن حرف می اندیشیدم.
از محمدرضا شعبانعلی