طبیعت و هنرمند و هنر
ماجرا از یک مباحثه در همین آخر هفته شروع شد. درمورد سینما صحبت میکردیم و آن قدر در تعاریف به مشکل برخوردیم که برگشتیم به یک سوال بنیادین که اصلا سینما چیست. بعد از یک ساعتی سر خواراندن برگشتیم یک پله عقب تر که اصلا هنر چیست. همین لحظه صدای زنگ گوشی بلند شد و زمان رفتن رسیده بود.
فردای آن روز یک مصاحبه از گرتا گروئیک دیدم که مجری از گرتا پرسید سینما چیست. گرتا بعد از این که متوجه شد راه فراری ندارد یک توضیح کوتاه و مبهم داد که جان کلامش چنین بود: وقتی شما چیزی را ببینی خودت حس میکنی که آن سینما هست یا نه و همین. راه دیگری ندارد.
تعریف خانم گروئیک با این که بسیار به مذاق من خوش آمد ولی طبیعتاً تعریف چندان مناسبی نخواهد بود. دیروز کتابی از کارل پوپر میخواندم که در قسمتی جمله ای با این مضمون نوشته شده بود: باید از بند تعاریف رها شوی. چه نیازی است که بتوانی توضیحی مناسب در راستای تعریف فلان مورد بدهی. البته که جای برداشت اشتباه در این جمله پوپر موجود است اما در همین حد میتوانیم بپذیریم که اصلا چرا باید تعریفی داشته باشیم.
دیروز عصر در کتابخانه قدم میزدیم که مجدد موضوع هنر پیش کشیده شد. من هنوز هیچ یک از این مواجهات با موضوع هنر را با خود حل نکرده بودم ولی گویا این بار یک پاسخ داشتم. نگاهی به پرتره از خود شیطان در گوشه کتابخانه انداختم. پاسخم این بار طبیعت بود. هنر یک پاسخ از سوی طبیعت است.
در حال حاضر من این طور فکر میکنم که هنر یک تجلی از طبیعت است. نمایش طبیعت به نحوی دیگر. آن مثال معروف را شنیده اید که میگویند نمیتوان خود را دید مگر در یک آب زلال؟ پاسخ من به پرسش هنر چیست و چرا وجود دارد همین است. هنر هست چون ما نمیتوانیم خودمان را در طبیعت بنگریم. پس یک برداشت از طبیعت را به شکل هنر در میآوریم و خود را در آن مینگریم. جای سوال این جا نیز موجود است که با توجه به فرض بالا چرا در دامن طبیعت آرامش داریم. پاسخ ساده است: برگشتن به اصل خویش موجب آرامش میشود.
سوال بعدی این خواهد بود که هنرمند و هنر آیا لازم و ملزوم هستند؟
بنظرم پاسخ این سوال خیر است. هنر دائما وجود دارد چرا که طبیعت دائما موجود است. هنرمند آن کسی است که یک برداشت از طبیعت را به صورتی نمایش میدهد و به آن صورت میگوئیم هنر. حال اگر هنرمند نباشد دسترسی ما به هنر دچار اشکال میشود ولی این دلیلی بر عدم وجود هنر نخواهد بود.
· هنر در ابتدا از جنس اکتشاف است و سپس ترکیب کشفیات و یا ایجاد یک عصیان گری در آن اکتشاف.
· هنر و طبیعت در یک راستا هستند و هنرمند راه ارتباطی آن دو.
· انسان به عنوان یک عضو از طبیعت در صورت حضور در طبیعت خودش(غیر مصنوعی) به آرامش دست مییابد و هر چه آن محیط بکر تر باشد، آرامش بیشتر خواهد بود.
· انسان به عنوان یک عضو از طبیعت در طبیعت نمیتواند خود را بیابد فلذا نیاز به یک ابزار دارد برای شناخت خود و آن هنر است. هنر، انسان را که با طبیعتِ خود، بیگانه شده و خود را جدا از طبیعت میبیند، روبرو میکند.
· هنر برای طبیعت به مثابه آن آب زلال برای دیدن چهره خویش است. چهره همان طبیعت است و انعکاس چهره در آب همان هنر است فلذا میشود گفت هنر انعکاس طبیعت است و شاید یک انعکاس جادویی!