معرفی و بررسی کتاب «خوف مابعدالطبیعی» اثر لشک کولاکوفسکی با ترجمۀ علیرضا عطارزاده از نشر ققنوس
لِشِک کولاکوفسکی (1927-2009)، فیلسوف بلندآوازۀ لهستانی، را با کتاب سترگش جریانهای اصلی در مارکسیسم میشناسند که ترجمۀ فارسی آن در سه جلد قطور منتشر شده است. خیلیها این اثر را بهترین و مفصلترین کتاب در خصوص جنبش مارکسیسم دانستهاند. دربارۀ ویژگیهای این منبعِ مبسوط میتوان بسیار سخن گفت، اما بهطور خلاصه هم از جهت کمیت و هم از جهت کیفیت با فاصلۀ زیاد از رقبا پیش است. طبیعی است که چنین اثری باعث شود از کولاکوفسکی بپرسند که آیا همین کتاب حجیم را بزرگترین اثر اصلی خود به شمار میآورد یا نه. پاسخ کولاکوفسکی، در کمال ناباوری، منفی بود. در عوض، تصریح کرد که کتاب کوچک خوف مابعدالطبیعیرا شایستۀ چنین عنوانی میداند.
خوف مابعدالطبیعی رسالهای حدوداً 130 صفحهای است که 26 بخش کوتاه دارد که حجم هر کدام از یک تا ده صفحه نوسان میکند. ولی غالباً دوسه صفحه بیشتر نیستند. علیرغم حجم اندک کتاب و کوتاهی فصلها، با اثری فشرده، پخته، عمیق و انتقادی مواجهیم که البته نثری روشن، روان و خالی از پیچیدگی دارد. هرچند در این نوشته بهنوعی نسبت شخصی نویسنده با سنت کلی متافزیک غربی، از دوران باستان تا دورۀ معاصر، روشن میشود، اما این شخص یک فیلسوف مطلع و منصف و باتجربه و سردوگرمچشیده است. لذا اندیشههایش سخت سودمند و بسیار آموزنده است.
موضوعی که در دل متافیزیک و در قلب این کتاب جای دارد این است: «امر مطلق»، یا بهطور خلاصه «مطلق». متافیزیک در نهایت میخواهد مطلق را بشناسد. بیش از 2500 سال تاریخ فلسفه ماجرای تقلای قویترین اذهان و عالیترین اندیشهها برای رسیدن به شناخت مطلق است. در این میان، آیا کسی پیروز شده است؟ کولاکوفسکی میگوید نهچندان. با وجود این، نمیتوان آن موضوع را نادیده گرفت و کنار گذاشت. شور و شوق دست یافتن به مطلق همچنان هست و میجوشد.
گفتیم که در این اثر کولاکوفسکی میخواهد تکلیف خود را با متافیزیک روشن کند. اما این امر یک انتخاب شخصی و دلبخواهی و سلیقهای نیست. نوعی ضرورت در آن وجود دارد که برای هر شخص متأمل رخ میدهد. لذا این تأملات متافیزیکی صبغۀ اگزیستانسیالیستی پیدا میکنند. چراکه حاکی از رنج وجودی انسان در مواجهه با واقعیت غایی و حقایق بنیادی است. رویاروئی با مسائل اساسیِ وجودی انسان را دچار خوف، خشیت و اضطراب میکند. چراکه او را متوجه امکان و شکنندگی هستیاش و حتی بیمعنایی زندگی میکند. همچنین چارهناپذیری مرگ را به یادش میآورد. دستآویز و پناهگاه انسان در اینجا «امر مطلق» است. فقط مطلق میتواند آن امنیت تضمینشده را برای انسان فراهم آورد. لذا علیرغم رویکرد انتقادی و با همۀ اشکالاتی که کولاکوفسکی به نظریات متافیزیکی دارد، در نهایت از متافیزیک دفاع میکتد و آن را امری حیاتی میداند که نمیتوان نادیدهاش گرفت؛ با زندگی بشری عجین شده است.
باری، برای آن منظور، کولاکوفسکی کل سنت متافیزیک غربی را نقادانه بررسی میکند. در این باب باید به دو نکته اشاره کنیم. اول اینکه نحوۀ پرداختن او به سنت متافیزیک غربی به ترتیب زمانی نیست. ربط قسمتهای مختلف کتاب منطقی است و نه زمانی. لذا، برای نمونه، اولین فیلسوفی که بررسی میشود یاسپرس است و نه، مثلاً، تالس. نکتۀ دوم این است که کولاکوفسکی فقط به متافیزیکدانان نمیپردازد، بلکه حتی سراغ کسانی میرود که ظاهراً کاری به متافیزیک نداشتند، همچون هوسرل و مرلوپونتی و ویتگنشتاین و گادامر؛ نیز به سراغ اندیشمندانی میرود که ضدمتافیزیک بودند، مثل مارکس و نیچه. ناگفته نماند که علاوه بر فلسفه، دین و هنر نیز متوجه آن مسئله بودهاند و در اینباره حرفها دارند. کولاکوفسکی از آنها نیز غافل نمانده است.
در باب شناخت امر مطلق پای زبان نیز به میان کشیده میشود و کولاکوفسکی جابهجا به مسئلۀ زبان توجه میکند؛ زیرا این فهم و شناخت، هرچه باشد، بالأخره توسط زبان به بیان درمیآید. اما زبان تا چه حد میتواند ظرفیت بازنمایی شفاف و دقیق آن را داشته باشد؟ ما نمیتوانیم در باب امر مطلق سکوت کنیم، اما زبان هم از دستیابی به آن ناتوان است. پس چه باید کرد؟ در اینجا نوعی دوگانه ظاهر میشود: نسبت ما انسانهای فانی و متناهی با امر مطلق و نسبت زبان محدود بشری با آن نامحدود. خوشبختانه کولاکوفسکی در نهایت راهی به سوی هر دو میگشاید؛ راهی که هر کسی خود باید آن را بپیماید.
این کتاب کوچک بیشتر به کار کسانی میآید که سالها میان آثار و اندیشههای بزرگ متافیزیکی سر کرده و حتی دستوپا زدهاند. کولاکوفسکی اجزای آن سنت سترگ را از هم میگشاید و در چینشی جدید از نو ترکیب میکند. در این آرایش مجدد دقت و عمقی هست که خوانندۀ هوشمند را سخت به تأمل وامیدارد. چراکه کولاکوفسکی با صراحت و جدیتی کمنظیر خواننده را درگیر مسائل عمیق فلسفی میکند که معنای هستی و زندگیاش با آنها گره خورده است.
انسان میلی شدید و عمیق به معنا دارد، اما ظاهراً واقعیت با این میل او همنوا نیست، زیرا بسیار مبهم و تاریک و پیچیده است؛ لااقل بهراحتی خود را رام ذهن و فهم او نمیسازد. چهبسا بتوان از بیتفاوتی جهان نسبت به انسان سخن گفت. از سوی دیگر، ما انسانها محکوم به معنا هستیم. اساساً حیات بشری با لایههای گریزناپذیر معنا ساخته شده است. معنا برای انسان، مثل اکسیژن برای جاندار و آب برای ماهی، ناگزیر مینماید. خوبِ آن نبود، بدش مصرف میشود. بلکه بد و بیکیفیتش فراوان تولید میشود. عقل انتقادی انسان در حکم فیلتر و تصفیهای است که آن آب یا هوای آلوده را تصفیه میکند. در این میان، فلسفه بهترین گزینه است، یا دستکم یکی از بهترین گزینهها. این رسالۀ مختصر روزنهای است به آن قلمرو پهناور.
خوف مابعدالطبیعی
نویسنده: لِشِک کولاکوفسکی
مترجم: علیرضا عطارزاده
ناشر: انتشارات ققنوس