دین و عرفان در ایران معاصر
وقتی از دين درمانی یا عرفان- درمانی سخن می گوییم برای اکثر هموطنان ما چنان عجیب و غریب است که گویی از عوالم از ما بهتران سخن می گوییم و یا دچار خرافه ای مهلک شده ایم و با توطئه ای در کار است و یا مزدور شهریاریم. بهر حال غير قابل باور و تحمل است و گاه مثل فحش است و نشانه ارتجاع و عقب ماندگی غیر قابل بخشش می نماید.
در حالیکه همین ها که غرب و مخصوصا آمریکا را اسوه پیشرفت می دانند نمی دانند که دین- درمانی و عرفان- درمانی یک پدیده رایج در غرب است و اکثر آمريكائیان و اروپائیان دربدر در جستجوی چنین راه حل هایی هستند. ما حتى از ژاپن و آمریکا خوانندگانی داریم که از ما تقاضای کمک می کنند ولی تاکنون حتی یک ایرانی هم چنین ارتباطی جدی با ما برقرار نکرده است الا اینکه از نزدیک رابطه ای مستقیم داشته و شاهد درمانگریهای نوین ما بوده است.
سخن از فرهنگ است و ظلمتی که بر این فرهنگ حاكم است. براستی چه بلایی بر سر فرهنگ و باورهای ما آمده است که عرفان را هم بایستی آمریکائیان به ما بیاورانند و انگلیسی ها و آلمانیها برایمان تفسير كنند. امروزه در آلمان و آمریکا اکثر تحصیل کردگان دانشگاهی و روشنفکران کمابیش با مولوی آشنایند.
ولی براستی چند درصد از تحصیل کردگان ما لای كتاب مثنوی را باز کرده اند؟ اگر هم مولوی را می شناسد بواسطه اشعار عاشقانه و ضرب المثل های عامیانه است. براستی که همواره پای چراغ تاریک است. ولی این تاریکی در حال توسعه نیز می باشد و مستمراً غليظ تر می گردد.
متأسفانه هر بیماری که بما رجوع می کند و یا هر کسی که با ما مشورتی می نماید نخست بایستی چند ساعت درباره اصول فطری مذهب سخن بگوییم که: بخدا، خدا راست است، وجدان راست است، دین راست است، حق و ناحق راست است، روح راست است، و آدميزاد علاوه بر هیکلش، روح هم دارد و... و عجیب که چانه زنی ما با جماعت بظاهر متدین و نماز خوان بمراتب شدیدتر است زیرا اینان تنها مفاهيم غیبی ای که باور دارند رمالی و جن گیری و دعانویسی است.
شاهدیم که رسانه های جمعی ما مثل شبکه های تلویزیونی و رادیویی و مطبوعات، شبانه روز از دین و خدا و عرفان سخن می گویند. معلوم نیست که آیا مخاطبانی هم دارد یا نه. آیا گوش مردم پر شده و کر شده است در حالیکه به صدها درد بی درمان مبتلايند؟ این چه بدبختی است آیا کسی نیست که فکری بحال این مصیبت کند؟! این مصیبت ریشه هایی بس عمیقتر دارد.
سالها پیش از این که به تازگی بکار درمانگری عرفانی مشغول شده بودم و صدای این شفاهای جدید بگوش مسئولین هم رسید حاکم شرع استان برای اطمینان از صحت این درمانگریها خودش به مطالعه سوابق برخی از این بیماران لاعلاج پرداخت و آنها را غیر قابل انکار یافت. ولى برای اطمینان بیشتر چند بیمار از نزدیکان خودش را برایم فرستاد که آنان هم درمان شدند.
نهایتا این حاکم شرع که یک روحانی عالم و مجتهد و فاضل و محقق و مؤلف چندین جلد کتاب هم بود روی به من کرد که: آقای دکتر کار شما جادوگری است؟! بنده هم دیدم که دیگر جای حرفی نیست و اگر دهان باز کنم متهم به ارتداد شده و بعنوان مرتدی جادوگر محاکمه خواهم شد. لذا برخاستم و رفتم و خود به دست خود دفتر کارم را تعطیل نمودم. و مشغول کار فرهنگی شدم چون دیدم مشکل از فرهنگ است.
خلاصه مطلب اینکه خانه از پای بست ویران است. این بود که دست از درمانگری کشیدم و بتدریج مبدل به یک نویسنده شدم و چون منبری نداشتم اینترنت یعنی منبر شیطان را برگزیدم چون دیدم شیطان اعتراضی ندارد که از منبر او سخن از خدا بگویم. اینگونه بود که طبیبی تبدیل به آخوند شد آنهم آخوندی بی منبر و بی عبا و عمامه و ریش و لهجه عربی.
حالا که آخوند شده ام نه آخوندها مرا به مسلمانی قبول دارند و نه اطباء مرا به طبابت. خسر الدنيا و آخرت؟! ولی در عوض یک چیز را متوجه شدم که مرا با جماعت آخوند و پزشک به همدردی رسانید و آن اینکه تا از مردم پول نگیری نه حاضرند درمان شوند و نه می خواهند به بهشت بروند. و چون نمی توانستم و نمی خواستم دین و عرفان را بفروشم این بود که دست از کار کشیدم و خانه نشین شدم. این نشریه اینترنتی هم به اصرار و یاری چند تن از دوستان مخلص کار می کند.
استاد علی اکبر خانجانی
کتاب دائرةالمعارف عرفانی جلد پنجم ص 253
https://t.me/eshghvaerfan2