ویرگول
ورودثبت نام
خودشناسی و عرفان
خودشناسی و عرفان
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

رازی از عشق مولانا و شمس

رازی از عشق مولانا و شمس


هیچکس نگفت که مولوی چه بلایی بر سر شمس آورد و شمس چه خون دلی از مولوی خورد و نهایتاً بواسطه سوءظن های بی پایان مولوی به شمس بود که تیغ تردید و انتقام مولوی از آستین پسرش بیرون آمد و خون شمس را در منزل مولانا ریخت و عزیرترین و عاشق ترین میهمان تاریخ بدست فرزند میزبانش در خانه میزبان کشته شد آن هم میزبانی که با چه اصراری شمس را به خانه کشاند و شمس بارها گریخت و بازش گرداند و بلاخره خونش ریخت.


و آنگاه سالها مات و مبهوت ماند و به ناگاه به خود آمد که این میهمان که بود و او چه کرد. و آنگاه در فراق شمس و جنایتی که از نفسش آشکار شده بود به جنون آمد و شبانه روز بر دور خود می چرخید و شعر می گفت.


مولانا فيلسوف، رياضيدان، ادیب، فقیه، مفسر قرآن، شیخ شریعت و پیر طریقت و امام جمعه شهر چون به شمس رسید به خود آمد و غایت جهل و کفر و نفاق خود را دید ولی دست از میراث پدری نکشید و خواست شمس را با نژاد خود پیوند زند تا نژادش را جاودانه سازد. لذا بجای اینکه به همراه شمس برود او را بزور زندانی خانه خود نمود تا ایل و تبارش را هم هدایت کند.


شمس قربانی نژاد پرستی مولوی شد. گویی که می بایستی خون شمس بدست نژاد مولانا و در خانه او ریخته می شد تا در رگهای مولوی جاری می گشت تا مولوی همه غزلیاتش را از زبان شمس بیان کند.


مولوی به ناگاه از آنهمه مقامات علمی و اجتماعی و دینی خود ساقط شد و هیچ راه گریزی از شمس نداشت. نه با او و نه بی او می توانست زیست. حتی دخترکی از خاندانش به عقد شمس درآورد تا به نژاد خویش ملحقش سازد ولی چندی نکشید که خون نو داماد پیر بدست پسر مولوی بر زمین ریخت و جسدش در چاه انداخته شد و این راز تا ابد سر به مُهر باقی ماند. مولوی پسرش را قصاص نکرد چرا که می دانست پسرش مجری تردیدهای پدر بود. حافظ اسرار الهی کس نمی داند خموش.


و بدینگونه بزرگترین افسانه عشق و عرفان تاریخ بوقوع پیوست و جاودانه ترین اثر معنوی پدید آمد و نور هدایت عاشقان گردید.


دائرةالمعارف عرفانی جلد ششم ص 65

استاد علی اکبر خانجانی

کتاب صوتی : مولوی شناسی https://t.me/khodshenasi4/6454

شمسرازی عشق مولانا
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید